كلياتي درباره حماسه پردازي

انواع شعر

1)شعر تمثیلی، 2) شعر غنایی، 3) شعر حماسی

در شعر تمثیلی مقصود نمایش زندگی و مظاهر مختلف آن است. وسیله تجسم وقایع

در شعر غنایی با عواطف، روحیات

حماسه نوعی شعر وصفی است که مبتنی بر توصیف اعمال پهلوانی و مردانگی ها و افتخارات و بزرگی های قومی یا فردی باشد به نحوی که شامل مظاهر مختلف زندگی می گردد (نماینده عقاید ؛آرمان وتمدن)

 

انواع منظومه های حماسی

منظومه های حماسی طبیعی و ملی

ایلیاد و ادیسه هومر، رامایانا و مهابهارات هندوان، یشتها، ایاتکارزریران، شاهنامه فردوسی، بهمن نامه حکیم ایرانشاه ،گرشاسپنامه اسدي طوسي، برزونامه، جهانگیرنامه (سر و کار شاعر با داستان های پهلوانی مدون است.)

منظومه های حماسی مصنوع

(سر و کار شاعر با داستان های پهلوانی مدون نيست.)شاعر خود ابداع می کند

1.حماسه های اساطیری پهلوانی: متعلق به ایام پیش از تاریخ و یا مواضيع مهم فلسفی مذهبی است رامایانا،مهابهارات کتاب مقدس بنی اسرائیل ، ایاتکارزریران، شاهنامه

منظومه های حماسی تاریخی: گاهنامه ها( انیوس)، کمدی الهی، انه ایدويرژیل، ظفرنامه حمدالله مستوفی، شهنشاهنامه صبا

منظومه های دینی: خاوران نامه ابن حسام، حمله حیدری باذل، حمله راجی، خداوندنامه صبا، اردیبهشت نامه سروش

 

 خصائص منظومه های حماسی

1.      مدتها بعد از حوادث به وجود می آیند.

2.   منظومه ی حماسی پهلوانی دینی تنها در صورتی به وجود می آیند و کمال می پذیرند که به ایام و لحظات خاصی از حیات ملی یک قوم منوط باشند.

3.      یک موضوع تاریخی به شدت با اساطیر و داستان ها و افسانه ها آمیخته شود.

4.      ابهام زمان و مکان

 

غنا مقدم بر حماسه است و حماسه از غنا منبعث شده است و شعر تمثیلی بعد از حماسه به وجود آمده است.

کهن ترین اثر منظوم قوم ایرانی «گاثاها»» است که سرودهای مذهبی است.

حمس و حماسه: شدت در کار، سخت و درشت، خشونت، حماسه بر شجاعت هم اطلاق می شده است. حماسه در عربی بیشتر رجز است.

پنج نسک اوستا: وندیداد، یسنا، یشتها، خرده اوستا، ویسپرد

مهمترین بخش اوستا از باب تدوین و حفظ روایات ملی ـ مذهبی یشتهاست.

روایات ملی و داستان های حماسی در ادبیات پهلوی:

یادگار زریر (ایاتکارزریران)، داستان بهرام چوبین، کارنامه اردشیر بابکان، کارنامک ارتخشیر پاپکان،داستان رستم و اسفندیار، داستان پیران ویسه، کتاب سکسيکین(سگزيين)، کتاب پیکار، آیین نامه، خدای نامه

دنیکرت (زندآکاسیه) مجموعه بزرگی از اطلاعات ديني ،عادات، عقاید روایات تاریخ و ادب مزديسناست . بندهشن، داستان دینيک، ارداویرافنامه، مینوی خرد، زات سپرم، ائوگمدئچا، زند بهمن يشت، شایست نشایست، گاهنامه، کتاب الصور

خونای نامک (خدای نامه) خوتای (در پهلوی) شاه          خدا: شاه، صاحب، رئیس

روایات مکتوب مأخذ شاهنامه:

اخبار اسکندر، قصه ویس و رامین، عهد اردشیر، شیرین و خرین، پیروزنامه، اخبار بهمن، بختیارنامه

 

شاهنامه های منثور

شاهنامه ابوالمؤید بلخی: شاعر عهد سامانی در تاریخ و داستان های ایران قدیم پهلوانان، شاهان

شاهنامه ابوعلی بلخی: ابوعلی محمدبن احمد بلخی

شاهنامه ابومنصور محمدبن عبدالرزاق سپهسالار خراسان

کاثه ها مقدم بر قسمت های دیگر اوستاست و جنبه غنایی دارد يشت هانیز قسمت های حماسی دارد مهمترین آن مهر پشت (مهر فرشته روشنی و جنگ)،زامیاد پشت (ایزد زمین)

 

حماسه در ادبیات پهلوی

ایاتکار زریران (زریر برادر گشتاسب) یک منظومه دوره اشکانی است که در عهد ساسانی تغییراتی یافته (موضوع منظومه جنگ میان ایران و توران برسرآیین زرتشت

کارنامه اردشیر بابکان از داستان های منثور حماسی داستانی است از اردشیر بابکان و کیفیت رسیدن وی به پادشاهی ایران. این کتاب مأخذ فصل بزرگی از شاهنامه ابومنصوری بوده است.

 

نهضت شعوبیه

مهمترین ادوار تاریخ ایران برای نظم داستان های حماسی قرن چهارم و پنجم و اول قرن ششم بوده است. از قرن 6 به بهد براثر دو عامل نفوذ اسلام، انحطاط فکرملي  و تعصب نژادی افکار حماسی از بین رفت و حماسه های مذهبی تاریخی به وجود آمد. به دلایل:

1.      تکامل افکار و اسالیب ادبی

2.      نهضت شعوبی گری در قرون قبلی

3.      آشوب و غوغای ترکان ناامنی (خونریزی باعث فراموشی سابقه شد)

4.      با نفوذ اعراب و ترکان اختلاط نژادی به وجود آمد و مفاخره به نژاد و وطن از بین رفت.

5.      در قرون قبل بیشتر داستان های پهلوانی به نظم درآمد.

6.      با نفوذ اسلام قهرمانان دینی جای پهلوانان ملی را گرفتند.

7.      شاهان ترک شعر را وسیله تبلیغ مجد و عظمت خود یافته و شعرا را وادار به سرودن قصاید و مثنوی در مدح خود کردند.

 

حماسه های ملی

1.      شاهنامه مسعودی مروزی: به بحر هزج مسدس محذوف( مفاعلین مفاعیلن فعولن) در اوایل قرن 4

2.      گشتاسب نامه دقیقی

3.   شاهنامه فردوسی (متولد 329 در 40 یا 41 سالگی شروع به نظم کرد/371-370 سال/ 2-401 اتمام سي و یک سال                    فردوسی ابتدا بیژن و گرازان و بیژن و منیژه را سروده

اختلاف مذهب ، عزل ابوالعباس فضل بن احمد اسفر اينی، اظهار محبت شدید فردوسی به ایران قدیم و پادشاهان عجم و ناسزاگویی به ترکان

نخستین ترجمه بزرگ شاهنامه ترجمه البنداری به عربی است، ترجمه علی افندی به شعر ترکی، خصائص فنی شاهنامه

1. تکرار و تقلید، 2. متناقضات، 3. وصف، 4. جنگ و لشکرکشی، 5. پهلوانان، 6. شاهان و شاهزادگان، 7. انتقام، 8. خوارق عادات، 9. زمان و مکان، 10. زن، 11. عشق، 12. جادو و جاودان، 13. پیشگویی، 14. ملل و اقوام، 15. تقسیمات شاهنامه، 16. مطالب و پیوند آنها، 17. اضافات و مبدعات.

4.   گرشاسپ نامه: دومین اثر بزرگ حماسی بعد از شاهنامه فردوسی است از اسدی طوسی قرن پنجم در بحر متقارب مثمن مقصور   داستان گرشاسپ پهلوان بزرگ سیستان جد اعلای رستم

جمشید        ازدواج با دختر کورنگ شاه در سیستان       تور       شیدسپ شاه        طورگ        شم        اثرط        گرشاسپ       نريمان         سام  

     بهمن نامه قرن 5 و اوایل 6 ایرانشاه بن ابی الخیر یا (به احتمال ضعیف حکیم آذری)

5.      فرازمرزنامه

6.      كوش نامه قرن 5 (حکیم آذری) یا ایرانشاه بن ابی الخیر

7.   بانوگشسپ نامه (دختر رستم همسر گیو) گیو پسر گودرز کشوادگان است و فرزند گیو بیژن است.              (گشواد- گودرز گيو بيژن )

8.      برزونامه از عطایی رازی (برزو پسر سهراب)

9.      شهریارنامه عثمان مختاری (شهریار پسر برزو)

10.  آذر برزین نامه (آذربرزین پسر فرامرز)

11.  بیژن نامه

12.  لهراسب نامه

13.  سوسن نامه

14.  داستان کک کوهزاد

15.  داستان شبرنگ

16.  داستان جمشید

17.  جهانگیرنامه (پسر رستم، قاسم مادح)

18.  سام نامه خواجوی کرمانی

 

حماسه های تاریخی

اسکندرنامه ها

اسکندرنامه نظامی گنجوی (شرفنامه و اقبال نامه)، (آئینه اسکندری) اسکندرنامه امیرخسرو دهلوی، خردنامه اسکندری جامی ،اسکندرنامه بدرالدین عبدالسلام هندی (قصه  ذوالقرنین)

شاهنشاه نامه  پاییزی از محمد پاییزی نسوی در شرح فتوحات علاء الدین محمد- ظفرنامه حمدا... مستوفی، شهنشاه تبریزی احمد تبریزی، كرت نامه ربیعی از ربیعی پوشنگی، سام نامه سیفی سیف الدین هروی، بهمن نامه آذری آذری طوسی، تمرنامه هاتفی، شاهنامه هاتفی، شاهرخ نامه قاسمی گنابادی، شهنامه قاسمی، جنگنامه کشم قدری- جرون نامه، شهنشاه نامه صبا، شاه جهان نامه کلیم کاشانی.

 

حماسه های دینی

خاوران نامه: ابن حسام خوسفی، صاحبقران نامه (در ذکر داستان حمزه)، حمله حیدری محمد رفيع خان باذل که ابوطالب اصفهانی آن را کامل کرد. مختارنامه عبدالرزاق بیک دنبلي، شاهنامه حیرتی، غزونامه اسیری، حمله راجی از بمانعلی راجی ،خداوندنامه صبای کاشانی، اردیبهشت نامه سروش اصفهانی، دلگشا نامه غلامعلی آزاد بلگرامی، جنگنامه آتشی

پیشد ادیان: دسته ای از پادشاهان که میان دوره کیومرث و کیقباد بوده اند از ریشه اوستایی پر ذات

پر: پیش + ذات (اسمی در معنی: آیین و قانون داد: پهلوی، دات) و در صورت مفعولی یعنی خلق شده، مخلوق از مصدر دا: خلق کردن

پیش از آیین، نخستین کسی که آیین آورد و نخستین مخلوق/ نخستین کسانی که آیین پادشاهی را معمول داشتند (دات ای خوتاییه)

در روایات مذهبی مزديسنا تاریخ بشر 3 دوره است: 1. پر ذات، 2. پئوئیریوتکئش (نخستین آموزندگان كيش و نخستین دین داران)، 3. نبانزدیشت: مردم دوره های نزدیک ،نیاکان نزدیک

پیشداد ترجمه پهلوی پرذات اسم هوشنگ بوده و سپس لقب او شده و سرانجام به عنوان دسته اي از پهلوانان اوستایی سلسله  شاهان داستانی ایران.

کیومرث: نخستین شاهان جهان بر طبق شاهنامه (نخستین فرد بشر) هوشنگ اولین فرمانروایی ایرانشهر بر طبق مآخذ پهلوی

در روایات مذهبی کیومرث نخستین فرد بشر است که بعد از او مشيک و مشیانگ آمده اند (گیه مرت)

مرت: از مصدر مر: مردن در فرس قدیم مرتی معادل کلمه مرت یعنی مرتوم پهلوی و مرد فارسی است مرت در گذشتني ، فانی         کیومرث: حیات فانی

کیانیان         از کیقباد آغاز می شود

کیقباد پس از گرشاسب با لقب كوي  در پهلوی کواده (بچه سرراهی) بعد از قباد، کاووس

فر: در اوستا خورن در پهلوی خره در فارسی فر و فره، خره از اوستایی خورت و فر     از پارسی فرن شكوه و جلال، حقیقتی الهی و کیفیتی معنوی که افرادرا به شکوه و جلال و پادشاهی و تقدس می رساند.

مهمترین قسمت های شاهنامه مربوط به دوره کیان است و دو پادشاه کاووس و کیخسرو (مهمترین دروه پهلوانی و عهد زورآزمایی خاندان گرشاسب و گودرز است.)

از سیاوش دو پسر باقی ماند کیخسرو از فرنگیس دختر افراسیاب و فرود از جریره دختران پیران ويسه

سیاورشن دارنده اسب نر سیاه (اسب او شبرنگ بهزاد نام دارد)

لهر اسب 2 پسردارد: زریر و گشتاسب (ویشتاسب: صاحب اسب رمنده )

طبق اوستا جاماسب شوهر پورو چیست (پوئوروشسب)دختر زردشت، برادرجاماسب

 فرش  اوشتر  پدر هووی زن زردشت

 

آغاز دوره تاریخی

بهمن، همای، داراب (فرزندهای چهرزاد و بهمن)، دارا

نكاتي راجع به اسطوره

اسطوره

کلمه اسطوره ریشه یونانی دارد واز واژه ميتس mits گرفته شده است. و در مجموع به معنی رازانگیز است اما در اصطلاح اسطوره پدیده ای داستانی است که تجسم امیال و آرزوهای انسان بدوی در اشکال و صور انسانی و حیوانی را (و معمولا از یک فرهنگ قومی و غنی و ریشه دار) حکایت

 می کند.

به عبارت دیگر اسطوره دانش انسان های اولیه نسبت به طبیعت و نسبت به خودشان است که بیشتر مبتنی بر تخیل است. به عنوان مثال چیزهایی که انسان اولیه درباره برف، باران و خورشید می گوید توجیه دانسته های آنهاست که مبتنی بر تخیل بوده است. به تعبیر دیگر اسطوره وصف اغراق آمیز یک واقعیت است مثلاًٌ کسی شیری می بیند و آن را می کشد و بعد می خواسته است آن صحنه را برای اطرافیان خود توصیف کند در وصف خود از آن صحنه آن قدر به آن شاخ و برگ می داده که سرانجام مانند کشتن یک هیولا بیان شده است . پس از او مردم دیگر تمام تجربیات خود را به صورت حوادث اغراق آمیز به آن اضافه کردند و به تدریج برخی واقعیت های تاریخی نیز به آن افزوده شده تا آنجا که می بینم پهلوانی که خیلی معمولی بوده در طول زمان تبدیل به یک اسطوره می شود. بدین سبب می توان اسطوره را تجربه نسل های مختلف دانست. مثلاً بسیاری از ابعاد شخصیت رستم از جمله اخلاق، رفتار و آداب و رسوم او بیانگر اخلاق و رفتار مردم قرن چهارم ایران است. اصولاً اسطوره ها را می توان در محورهای زیر بررسی نمود:

1.   اسطوره ها معمولاً نمود و تبلور آرزوهای مردم خود هستند.  به عنوان مثال انسان اولیه پرنده ای را در حال پرواز دیده است با دیدن آن دلش می خواسته که او هم پرواز کند لذا داستان پرواز کیکاووس را درست کرده است و یا اینکه با نیروهای متخاصم طبیعت در جنگ بوده و نمی توانسته است آنها را شکست دهد قالیچه حضرت سلیمان را ساخته است. انسان اولیه پیوسته می خواسته که آزاد و خودمختار باشد و برای این کار باید قوی و نیرومند باشد لذا رستم و هرکول را خلق می کند. دلش می خواسته آسیب ناپذیر باشد اسفنديار و آشیل را خلق کرده است.

2.   برخی اسطوره ها ریشه کیهانی و دینی دارند. توضیح این که بسیاری از مشکلات طبیعت و پدیده های آن در آغاز برای انسان قابل حل نبوده است. بنابراین آنها را به نیروهای ماوراء الطبیعی نسبت داده است مثلاً برق و آسمان، پدیده ای بوده است که اولاً انسان در مقابل آن ضعیف بوده است. ثانیاً مطلقاً آن را نمی شناخته است لذا آن را به نیروهای ماوراء الطبیعی نسبت داده است و می پنداشته است که هر کدام از این موارد برق و رعد خدایانی دارند مثلاً زئوس را خدای رعد و برق دانسته ، بدین صورت که تازیانه او را عامل برق و صدای تازیانه و شلاق او را باعث رعد می دانسته است .یا اینکه مثلاً خورشید برای او قابل تحلیل نبوده است لذا آن را به خدایان نسبت داده است و می پنداشته که خورشید خدایی است که روز بر خدای تاریکی غلبه می کند و شب خدای تاریکی بر او غلبه می نماید همین طور باد و باران رانمي شناخته و خدای باران را در ذهن خود ساخته است. (تستر)

3.   برخی از اسطوره ها ریشه در بیم و ترس مردم داشته اند. به عنوان مثال مرگ انسان را          می کشد یا زلزله حیات و زندگی انسان را از بین می برد . انسان اولیه چون این نوع پدیده ها را نمی شناخته می پنداشته که هر یک از این پدیده ها خدایی هستند. به عنوان مثال مرگ را به صورت خدایی تجسم می کرده که داس به دست دارد و همین طور معتقد بوده است وقتی انسان می میرد از بین نمی رود بلکه در زیرزمین عالمی وجود دارد که مردگان به آن جا می روند و بدین سبب افسانه هادس را می سازد (خدای زیرزمین).

4.   برخی از اسطوره ها رؤیاهای مردم بوده اند. اصولاً رؤیا پدیده ای است که برای انسان غیرقابل تجربه است. در واقع رؤیا خصوصیات نهفته جسمانی انسان است که به صورت رؤیا درمی آید. مناظری که در رؤیاها توصیف می شود عمدتاً پدیده های شگفت انگیز بوده اند و چیزهایی بوده اند که در عالم واقع نمی شده است آنها را دید یا انجام داد. مثل رؤیا در یک لحظه از کوه بالا رفتن .رؤیای جاهای عجیب و غریب رفتن .که اینها برای انسان اولیه با واقعیت فرقی نداشته است چون انسان اولیه رؤیا را بخشی از زندگی خود می دانسته و فکر می کرده که آنچه را در رؤیاهای خود دیده است واقعی هستند و او قهرمان آنهاست و بدین سبب آنها را آن طور که در رؤیای خود دیده تعریف کرده و بدین صورت اسطوره ساخته و انسان های بعد به آنها شاخ و برگ دادند و آنها را با مسائل واقعی آمیزش داده اند و از آمیزش بعد رؤیایی و بعد حقیقی اسطوره به وجود آمده است. مثل اسطوره پرواز کردن انسان، قالیچه سلیمان، در یک لحظه از کوه بالا رفتن.

5.   برخی دیگر از اسطوره ها ناشی از عدم حل برخی مسائل طبیعی بوده اند. مسائل و عواملی که برای بشر تا آن موقع قابل حل نبوده اند مثل باد آمدن، سیل، برخورد شاخه های درخت با همدیگر که به علت عدم توجیه این امور به آنها بعد الهی و خدایی داده اند. لازم به ذکر است که بسیاری از این اسطوره ها نیز برای انسان های سازنده آنها عین واقعیت بوده است به خاطر اینکه اگر خود آنها (اسطوره ها) را نمی دیده است اما مظاهر آنها رامی دیده است و همین مظاهر سبب شده است که به آنها بعد واقعی بدهد و برای آنها خدایانی قایل شود و خدایان را در صورت انسان تجسم کند.

اصولاً انیمییسم (جان بخشی) یکی از پدیده هايی است که انسان های اولیه شدیداً با آن ارتباط داشته چون برای اکثر امور اطراف خود جان قایل بوده است. مثلاً همین صدای برخورد شاخه ها به همدیگر یا صدای برگ درختان را ناشی از قدرتی ماوراء الطبیعی می دانسته و به این سبب به آن شخصیتی الهی یا شخصیتی جاندار داده است. یا مثلاً در برهه اي  از تاریخ باران را انسانی    می دانسته است که می بارد در برهه ای دیگر باران را خدا می دانسته است خلاصه اینکه انسان اولیه تمام این امور را با تجربه خویش می سنجیده است و چون نمی توانسته با قدرت و تجربه خود با آنها بجنگد آنها را موجودی عجیب، شگفت و ماوراء الطبیعی می دانسته است. مثلاً در تاریخ اساطیر ایران آمده است وقتی جمشید پادشاه می شود علاوه بر انسان دیوان و پرندگان نیز به او تبریک می گویند. به علت اینکه انسان آن موقع بین خودش و دیگر موجودات فرقی          نمی گذاشته است یا رویش گیاهان در فصل بهار و خشک شدن آنها را در فصل زمستان با مرگ انسان می سنجیده است و معتقد بوده است که گیاهان مانند آدمی هستند که روزی به دنیا می آیند و روزی می میرند.

6.   برخی از اسطوره ها مربوط به عالم مرگ هستند .چون مرگ و عالم مرگ برای بشر اولیه غیرقابل حل و غیرقابل فهم و درک بوده است لذا برای توضیح آن بسیاری از داستان های رمزی را ساخته است مثل داستان های رمزی که در آیین میترائیسم وجود داشته است مبنی براینکه اگر کسی بخواهد به کمال برسد و روحش پاک و مزکی گردد باید از هفت مرحله عبور کند که بعداً این مقوله به صورت هفتخان در آمد یا اگر کسی بخواهد به کمال برسد او را هفت بار در دریا بیندازند و اگر هر 7 بار سالم بیرون آمد او می تواند بر تمام حیوانات غالب شود. اسم ستاره ها نیز در بعضی از مقاطع تاریخی تجسم خدایانی بوده است که بر آسمان رفته است مثل صورت بروج صور فلکی، صورت خشکسالي و...

بعضی از اسطوره ها مربوط به انسان هایی می شوند که درباره ماه و خورشید نوشته شده اند مثلاً در مانویت ماه به کشتی تشبیه شده که روح مردگان را سوار می کند و وقتی این کشتی پر از روح شد آنها را از عالم ظلمت به عالم مینو می برد و علت حالات مختلف ماه را این امر می دانسته اند.

کیفیت آفرینش نیز عمدتاً بنابر تخیل انسان ها بوده است و هر ملتی در آغاز چگونگی تکوین آفرینش را براساس تخیل خود توضیح داده است مثلاً در مصر باستان معتقد بودند که در آغاز آسمان و زمین به هم پیوسته بودند و به صورت دو موجود انسانی زن و مرد به هم پیوسته بودند و بعد خدای هوا آنها را از هم جدا کرده است.

در یونان باستان اعتقاد داشته اند که اول یک توده انبوه از دود  وجود داشته است و بعد تمام موجودات از آن توده انبوه درست شده اند. یا در آیین زردشتی اعتقاد داشته اند که اول اهورا مزدا امشاسپندان و ایزدان را خلق کرده و بعد به کمک آنها این جهان و سایر موجودات را آفریده است یا در هند باستان از جمله در آیین برهمایی اعتقاد داشتند (آتمن) که یک روح جزئی است باعث خلق همه موجودات از جمله برهمن شده است و ...

همايش «شعر و انديشه‌هاي سپهري»





















همايش «بررسي شعر و انديشه‌هاي ادبي سهراب سپهري» سه‌شنبه، دهم آذرماه در سالن سينماتك موزه‌ي هنرهاي معاصر برگزار شد. در اين همايش كه به مناسبت برپايي نمايشگاه ‌«روزنه‌اي به رنگ» برگزار شد، سعيد بيابانكي كه اجراي مراسم را برعهده داشت، در سخناني گفت: سهراب سپهري به گواه چاپ‌هاي متعدد «هشت كتاب» و مجموعه‌هاي زيادي كه در حوزه‌ي نقد و پژوهش درباره‌ي آثارش نوشته و منتشر شده است و به گواه پايان‌نامه‌هايي در اين‌باره و نيز به گواه حافظه‌ي علاقه‌مندان شعرش كه بخشي از آن‌ها در حافظه‌شان جا خوش كرده است و به قول محمدرضا شفيعي كدكني، از عناصر شعر خوب، رسوب كردن در حافظه‌ي جمعي است، قطعا از تأثيرگذارترين شاعران امروز ماست.

اين شاعر افزود: انديشه‌هاي سهراب نه تنها در شعر سپيد و نيمايي؛ بلكه در غزل و شعر سنتي هم تأثير داشته و ردپايش را مي‌بينيم.


در ادامه، محمود شالويي - مدير مركز هنرهاي تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي - در سخناني گفت: از پيشنهاد برگزاري اين برنامه كه به مناسبت سي‌امين سالگرد درگذشت شاعري نقاش، نقاشي شاعر، دل‌سوخته و اهل معرفت برگزار شده، استقبال شد و جامعه‌ي هنري ما چه در زمينه‌ي شعر و چه در نقاشي طي ساليان متمادي از تأثير آثار او بهره‌مند بوده است.

شالويي با اشاره به نزديك شدن به ايام جشنواره‌ي فجر، متذكر شد: امسال دومين دوره‌ي اين جشنواره را در عرصه‌ي هنرهاي تجسمي داريم و به همين دليل، كارها با فشردگي انجام شد. با تلاش دبير بخش نقاشي در همين مدت كوتاه، آثار قابل توجهي از سهراب جمع‌آوري شد كه تا روز گذشته، 113 اثر بود و احتمالا پس از تطبيق و بررسي و احراز صحت آثار رسيده‌ي ديگر، بر روي ديوار نمايشگاه نصب مي‌شوند. دبير همايش در بخش ادبي هم تلاش كرد و با استادان مشورت كرد كه به يقين اگر همايش ادبي برپا نمي‌شد، نمايشگاه ما ابتر و ناقص بود؛ چون كسي نمي‌تواند سهراب نقاش را به دور از سهراب شاعر ببيند.

او افزود: به طور قطع، مفاهيم و مباني آن‌چه در نقاشي‌هاي سهراب موج مي‌زند، به نوعي در شعر او هم هويداست و در لابه‌لاي شعرهايش، نگاه تجسمي‌اش را مي‌توان ديد.

سرپرست موزه‌ي هنرهاي معاصر گفت: شايد همين درآميختگي شعر و نقاشي او باشد كه باعث شده از بسياري هنرمندان ديگر متمايز باشد. از سوي ديگر، خود سهراب سپهري ويژگي‌هاي منحصربه‌فردي دارد كه بايستي براي جامعه‌ي هنري ما بويژه در عرصه‌ي تجسمي الگويي جدي باشد.

شالويي يادآور شد: سهراب در آثار نقاشي‌اش به آدميان توجه چنداني ندارد و حقيقتي را به مراتب بالاتر از آن‌چه ما مي‌بينيم، مي‌نگرد. او اصلا فضاي ديگري را مي‌بيند.

او سپس گفت: يكي از استادان نقاشي پيشنهاد كرد كه به فصل درخت‌هايي كه سهراب به تصوير كشيده، بيش‌تر توجه شود؛ چون با بقيه‌ي درخت‌هايي كه ساير هنرمندان تصوير كرده‌اند، تفاوت‌هاي فاحشي دارند. سنگ و درخت دو موضوعي هستند كه در نقاشي‌هاي او فراوان‌اند و در شعرش، دريا، رودخانه، قايق و موارد ديگري را مي‌بينيم.

شالويي افزود: در شعر سهراب، كلمات ساده‌اي را مي‌بينيم كه وقتي در كنار هم قرار مي‌گيرند، معاني رمزآلودي پديد مي‌آورند و همين را به نوعي در آثار نقاشي‌اش مي‌توان ديد. در آثار سهراب ما هيچ‌گونه دلدادگي به ماديات و دنيا را هم نمي‌بينيم و بيش‌تر از هر چيزي گسستگي و فراق را و شايد هم اشتياق به جدايي‌ها و دورشدن‌ها و بريدن از اين عالم را مي‌بينيم. شايد هم ناله‌هاي او با ناله‌هاي جلال‌الدين نزديك باشد كه مي‌گويد: كز نيستان تا مرا ببريده‌اند / در نفيرم مرد و زن ناليده‌اند.

مدير مركز هنرهاي تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي افزود: اگرچه طول عمر سهراب كوتاه بود؛ اما فوق‌العاده پرثمر بود. چه در حوزه‌ي نقاشي و چه در شعر، هيچ‌كس آثار او را كم نمي‌بيند. در نقاشي بيش از 300 اثر از او موجود است و احتمالا بيش‌ از اين‌هاست كه همه‌ آثار درجه اول و خوب هستند. اگرچه پس از مرگ سهراب عده‌اي سودجو به كار كپي‌برداري از آثار او هم دست زدند و آثار تقلبي به نام او به تصوير كشيده شد و در برخي جا‌ها هست؛ به همين دليل، هيأت‌علمي همايش «روزنه‌اي به رنگ» بادقت آثار رسيده را بررسي كردند.

در ادامه، بخش‌هايي از مثنوي خسرو احتشامي درباره‌ي سهراب سپهري خوانده شد و سپس اسماعيل آذر - دبير همايش - در سخناني گفت: براي اين همايش به كاشان رفتيم و با بسياري از دوستان سهراب سپهري صحبت كرديم. در مجموعه‌ي مطالعاتم دريافتم كه سهراب به آثار ويليام بليك توجه داشته است. او زبان فرانسه را مي‌دانسته و با نقاشي‌هاي ژاپني و چيني و بودا و ذن آشنا بوده است و حتا به گمانم، نام «هشت كتاب» را از سخن بودا كه هشت مرتبه‌ي احساسي را بيان مي‌كند، گرفته است.

اين پژوهشگر با اشاره به انتقاد برخي از منتقدان به شعرهاي سهراب سپهري مبني بر اين‌كه سپهري اصلا كار اجتماعي ندارد، توضيح داد: به قول فروغ فرخزاد، شعر سپهري به بزرگي انسان است؛ چون درباره‌ي انسان سخن مي‌گويد. اما مصنوعات انساني را دوست ندارد و تلاش مي‌كند كه ما را با فطرت خدايي آشنا دهد. در شعر «آب را گل نكنيم»، نگاهش به جامعه است. در ذهن او عرفان موج مي‌زند؛ اما خيلي آن‌را فاش نگفته است. تمام ابزار سخن ويليام بليك را در شعر سپهري مي‌بينيم؛ واژه‌هايي مثل خواب، دوده، چشمه، شستن، رود، حوري، ماه، رنج و كودكي. در آثار او هيچ‌وقت شهرها را نمي‌بينيم. در شعر معاصر به فريدون توللي، نيما و مشيري نظر دارد. در «مرگ رنگ» از شعر سنتي جدا مي‌شود و در «زندگي خواب‌ها» عواطف دروني، او را به سوي خود مي‌كشد. در دفتر بعدي در جامعه‌ي پيراموني را مي‌بندد و در دل را باز مي‌كند و در «شرق اندوه» مسير عرفاني را آغاز مي‌كند و در «صداي پاي آب» كه اوج كاري اوست، بسيار به نگاه توجه دارد و اصالت آن‌را لمس مي‌كند.

همچنين مهدي محقق - رييس انجمن آثار و مفاخر فرهنگي - كه براي دقايقي در اين برنامه حضور پيدا كرده بود، در سخناني گفت: خدا سهراب سپهري را رحمت كند. من او را در سال‌هاي خيلي قبل مي‌شناختم، به واسطه‌ي اين‌كه اميرحسين آريان‌پور در دوره‌ي دكتري با ما همكلاس بود و با سهراب سپهري نسبت فاميلي داشت. از اين طريق، ما همديگر را زياد مي‌ديديم و در سفرهاي مختلف براي برنامه‌هاي ادبي بسياري به اشعارش علاقه‌مند بودند. درست است كه شعرش نوعي ديگر بود؛ ولي در هرحال اثر خود را به جا گذاشته بود. مسأله‌ي مهم اين است كه شعر محتوا داشته باشد و مطابق قوانين لغوي و صرف و نحوي باشد.

در اين برنامه، نشستي با حضور اسماعيل آذر، حبيب‌الله آيت‌اللهي و عبدالرضا مدرس‌زاده به عنوان اعضاي هيأت‌رييسه برگزار شد و فرهاد طهماسبي درباره‌ي نقد نقدهاي سهراب سپهري با تأمل بر سبك ادبي سهراب، نسترن نصرت‌زادگان درباره‌ي مقايسه‌ي تطبيقي اشعار والت‌ ويتمن، رابرت فراست و سهراب سپهري و عبدالرضا مدرس‌زاده درباره‌ي طبيعت در شعر سهراب با تأكيد بر شعر «صداي پاي آب» به ارائه‌ي مقاله پرداختند.

همچنين اسماعيل آذر درباره‌ي ويليام بليك و سهراب سپهري، محمود شالويي درباره‌ي نقاشي و شعر سهراب سپهري و حبيب‌الله آيت‌اللهي درباره‌ي هنر نقاشي سهراب سپهري سخن گفتن

تاريخ ادبيات نويسي

موضوع: تاريخ ادبيات نويسي در ايران
 



 

گفت وگو با دکتر محمود فتوحي

 



  در باره ي تاريخ ادبيات نويسي در ايران       



 
 





 



 

عليرضا اکبري :نگارش تاريخ ادبيات در ايران تاريخچه يي ديرينه دارد. لباب الالباب (نگارش618 ق) اثر سديدالدين محمد عوفي بخاري را شايد بتوان نخستين اثر ادبيات فارسي دانست که مي توان آن را در حوزه تاريخ ادبيات دسته بندي کرد. پس از آن با نظر به شش قرن تاريخچه تذکره نويسي و قله هايي همچون تذکره الاوليا عطار نيشابوري مي توان گفت ادبيات فارسي در اين زمينه ميراثي قابل اعتنا دارد. نگارش تاريخ ادبيات در دوره معاصر اما با تلاش هاي ايران شناساني مثل ادوارد براون و هرمان اته آغاز شد و سپس بزرگاني چون ميرزا محمد حسين فروغي (ذکاءالملک)، عباس اقبال آشتياني، بديع الزمان فروزانفر، جلال الدين همايي، سعيد نفيسي و... اين راه را ادامه دادند و آثاري ارزشمند در اين زمينه خلق کردند. اين آثار و ديگر تاريخ ادبيات هاي معاصر اگرچه در بستر زماني و اجتماعي خود آثاري بسيار قابل اعتنا هستند اما ضعف بنيان هاي استوار نظري و «نگرش تاريخي» به ادبيات کاستي است که در بسياري از اين آثار به درجات مختلف به چشم مي خورد. کتاب «نظريه تاريخ ادبيات» (انتشارات سخن) نوشته دکتر محمود فتوحي نخستين کتاب به زبان فارسي است که به طور مستقل به موضوع نظريه تاريخ ادبيات مي پردازد؛ مبحثي که بي شک جاي خالي آن در مباحث نظري ادبيات در ايران سال هاست حس مي شود. دکتر محمود فتوحي دانشيار دانشکده ادبيات دانشگاه فردوسي مشهد در حال حاضر سردبيري فصلنامه «نقد ادبي» را نيز بر عهده دارد. از ديگر تاليفات دکتر فتوحي مي توان به کتاب هاي نقد خيال، سيب پرتابي (دفتر شعر)، نقد ادبي در سبک هندي، حماسه هاي صربي (ترجمه و تاليف) و... اشاره کرد. به بهانه انتشار ويراست جديد کتاب «نظريه تاريخ ادبيات» که بسيار جامع تر از نسخه قبلي آن است گفت وگويي با دکتر فتوحي انجام دادم که خواه ناخواه بسياري از مسائل نظري نگارش تاريخ ادبيات در آن مطرح شد. آنچه مي خوانيد حاصل اين گفت وگوست.

---

-آقاي فتوحي لطفاً کمي در اين باره توضيح دهيد که فکر تاليف کتاب نظريه تاريخ ادبيات از کي ذهن شما را به خود مشغول کرد؟ در واقع سوالم اين است که تاليف اين کتاب بر اساس احساس نيازي صورت گرفت يا علايق شخصي تان شما را به اين سمت سوق داد؟

در سال هاي 1378 تا 1380 که در خدمت دوستان مجله ادبيات و فلسفه بودم سخنراني هايي در موضوع «وضعيت نقد ادبي در ايران» در خانه کتاب برگزار شد. يکي از موضوعات آن سخنراني ها بررسي وضعيت «تاريخ ادبيات نگاري در ايران» بود که بنده عهده دار آن شدم. همان زمان فقدان مباحث نظري در حوزه تاريخ ادبيات را عميقاً حس کردم چون مجموعه بحث هاي نظري درباره تاريخ ادبيات در تمام زبان فارسي به 10 صفحه نمي رسيد. اين بود که نخست متن سخنراني با عنوان «بررسي وضعيت تاريخ ادبيات نگاري در ايران» در ماهنامه ادبيات و فلسفه (1381 شماره 68) منتشر شد و سپس مباحث نظري تاريخ ادبي در قالب کتابچه يي 120 صفحه يي توسط انتشارات ناژ در سال 1382 به چاپ رسيد. موضوعات نظري تاريخ ادبيات مثل «استنباط معناي معاصر»، «تاريخ ادبيات هرمنوتيکي» و «نقد و بررسي تذکره هاي فارسي» و... پرسش هاي اصلي پيش روي من در اين سال ها بوده است. عموماً هر قلمروي از فعاليت هاي ذهني بشر داراي يک پشتوانه استوار تئوريک است. آيا مي شود موضوع تاريخ ادبيات با اين درجه از اهميت فاقد پيش زمينه نظري باشد.

-ازرا پاوند شعاري داشت که بعدها به يکي از مهم ترين اصول مدرنيست ها تبديل شد. آن شعار اين بود؛ «MAKE IT NEW» که مي توان به «آن را از نو بساز» ترجمه اش کرد. مرجع ضمير «آن» در اين شعار تمام چيزهاي ارزشمند ادبيات و فرهنگ گذشته بود که بايد در ادبيات مدرن بازآفريني مي شد. به نظر شما آيا مي توان گفت يکي از مهم ترين هدف هاي نگارش تاريخ ادبيات کشف و بازآفريني همين ارزش هاي از يادرفته است؟

خب، انسان از تاريخ گريزي ندارد. هميشه با تاريخ در پيوست و درگير است. بخش عمده زندگي امروز هر قومي را تاريخش تعيين مي کند. اين امر در قلمرو هنر و ادبيات جدي تر است چون شاهکارهاي ادبي و هنري بي زمانند يعني يکسره زنده اند و در همه زمان ها خوانده مي شوند و با هر نسلي مکالمه متناسب با روزگار و روح آن عصر را دارند. صاحب نظران در نظريه تاريخ ادبي معتقدند هر نسلي بايد تاريخ ادبيات خودش را بنويسد و نمي توان تصور کرد که گروهي براي همه نسل ها تاريخ ادبيات واحدي بنويسد. اين نکته دقيقاً مساله ضرورت «نوسازي گذشته» را نشان مي دهد، البته گذشته يي که در تاريخ ادبي مطرح است زنده است و با اکنون ما گره خورده. در هر دوره يي انتظارها از مورخ ادبي فرق مي کند به همين جهت هر مورخي بايد تاريخ ادبيات دوره خود را با توجه به نيازهاي اجتماعي و فرهنگي هم روزگارانش به نگارش درآورد.

-شما در مقدمه کتاب اشاره مي کنيد؛ «آنگاه که ملتي، تاريخ تحليلي ادبيات خويش را بنويسد و از نگاه هاي بومي و ارزش هاي قومي فراتر رود و ارزش ها و خصايل روحي خويش را در فرآيندهاي تکاملي جهاني بجويد، مقدمات لازم را براي ورود به عرصه ادبيات جهاني فراهم آورده است.» (ص21) بنابراين شما تاريخ نگاري ادبيات را در فرآيند جهاني شدن ادبيات ملي موثر مي دانيد. چگونه؟

بله، هر اثر ادبي موفق نخست در درون فرهنگ خودش مجوز ورود به تاريخ ادبيات را مي گيرد. بسيارند آثار ادبي پرخواننده که در دوره يي فروش بسيار دارند اما به هيچ وجه بخت ورود به بررسي هاي نقد و سبک شناسي و نهايتاً تاريخ ادبي را ندارند.تاريخ ادبي حتي در شيوه سنتي اش رخدادهاي مهم و موثر ادبيات را معرفي مي کند. وقتي يک اثر ادبي يا يک جريان ادبي مطرح شد و بر روزگار خود و روزگاران بعد اثر گذاشت جايگاه خود را در تاريخ ادبيات پيدا مي کند. در مرحله بعد آثار ادبي از تاريخ ادبيات ملي وارد تاريخ ادبيات جهاني مي شوند. به اين صورت که شما وقتي بخواهيد ادبيات ملتي را بشناسيد در نخستين گام سراغ تاريخ ادبيات آن ملت مي رويد. بايد يادآور شوم که در اين مفهوم تاريخ ادبيات صرفاً «يک کتاب چند جلدي» نيست، بلکه پژوهش ها و بررسي هاي مختلف درباره روند تاريخي آثار ادبي و جريان ها و مولفان است. در اين معنا بنده سالشمارها، زندگينامه ها و سالنامه هاي ادبي مهم ادبي را در شمار تاريخ ادبيات مي دانم.

-منظورتان از اينکه تاريخ ادبيات يک کتاب چند جلدي نيست را بيشتر توضيح بدهيد.

پرسش بنياديني را مطرح کرديد. اين روزها همه جا سخن از ضرورت نگارش يک تاريخ ادبيات خوب مطرح است. ذهنيت عمومي اين است که ما بايد يک کتاب تاريخ ادبيات جامع مثلاً 20 جلدي بنويسيم که همه دوره هاي ادبي و بزرگان و متوسطان و حتي گمنام ترها را دربرداشته باشد. برخي سازمان هاي پژوهشي سعي دارند براي نگارش چنين کتابي برنامه ريزي متمرکز کنند. اساساً اين تفکر دچار خطاي روش شناختي است. به چند دليل؛ نخست اينکه گفتم هر نسلي بر اساس انتظاراتش بايد تاريخ ادبيات خودش را بنويسد و يک گروه نمي تواند تاريخ ادبيات واحدي براي همه نسل ها بنويسد. دوم اينکه پژوهش هاي نو روز به روز اطلاعات تازه تري درباره مواد تاريخ ادبيات، جريان هاي ادبي و متون گذشته ارائه مي کند. طومار تاريخ ادبيات هر روز طولاني تر مي شود و همين امر ضرورت بازنگري مستمر در تاريخ ادبيات را به دنبال دارد. سوم اينکه انتظارات از تاريخ ادبيات بسيار گسترده است (نقد ادبي، سبک شناسي، تاريخ عمومي، تاريخ فرهنگ، سير تحول ذوق، بوطيقا، جامعه شناسي و روانشناسي تاريخي). مثلاً خوانندگان متوسط انتظار دارند مورخ ادبي در بررسي يک شاعر يا نويسنده اين مباحث را طرح کند؛

1- نگارش زندگينامه معتبر و موثق و ارزيابي منابع زندگينامه يي، رابطه مولف با معاصران (بزرگان، ارباب قدرت و نخبگان عصر خويش)

2- جامعه شناسي ادبيات؛ بررسي بافت تاريخي، بافت اجتماعي، بافت سياسي. پيوند متن با گفتمان هاي فکري فرهنگي و نسبت آن با گفتمان مسلط (ايدئولوژي مسلط)

3- سبک شناسي و انواع ادبي؛ بازشناسي گونه ادبي متن، بازشناسي فرديت مولف و معرفي سبک شخصي، بررسي سير تحول سبک شخصي از تقليد تا فرديت، بررسي پيوند سبک و محتوا، بررسي درونمايه متن؛ معرفي جهان نگري مولف، نوآوري در صورت و محتوا، جايگاه متن در فرآيند نوآوري و سنت در تاريخ ادبي

4- روابط بينامتني؛ نسبت متن با متن هاي ديگر مولف

5- مخاطب شناسي؛ مخاطبان روزگار مولف، خوانندگان روزگار پسين، واکنش هايي که نشان دهنده ميزان تاثير متن است.

6- نقد و ارزشگذاري؛ معرفي و ارزيابي شرح ها و تفسيرها، نسبت متن با ارزش هاي زمان مورخ ادبي، روانشناسي فردي و بوطيقاي متن و بوطيقاي عصر.

گويي پاسخ همه پرسش هاي ادبي از مسائل زندگينامه يي و تاريخي گرفته تا سبک شناسي، نقد ادبي، بلاغت و حتي مسائل جامعه شناسي و روانشناسي يک تمدن را در تاريخ ادبي مي جويند. اگر تاريخ ادبيات همزمان به همه اين انتظارات بخواهد پاسخ دهد و بپردازد، در اين گستره وسيع ناکام يا در سطح خواهد ماند. ضعف تاريخ ادبيات در همين چنگ اندازي به همه قلمروها است. تودوروف منتقد ادبي ساختارگرا گفته است «تاريخ ادبيات از آنجا که مدت ها خواسته، قلمرو رشته هاي همسايه را به خود جذب کند امروزه چهره پدري تهيدست را به خود گرفته است». مورخان ادبي اعتراف مي کنند نگارش يک تاريخ ادبي که بتواند درباره زندگينامه ها و آثار شاعران و نويسندگان، شکل ها و قالب هاي ادبي، نهضت ها و دوره ها، با ديدي انتقادي و همه جانبه بحث کند، امکان ناپذير است.

-خب به نظر شما چگونه تاريخ ادبيات از عهده تمامي اين وظايف متنوع و سنگين برمي آيد؟ براي برآوردن اين انتظارات که ظاهراً بي ربط هم نيست چه بايد کرد؟

مسلماً هرگز، چه کسي در جهان توانسته تاريخ ادبياتي بنويسد که همه اين انتظارات را برآورده کند؟ ورود به همه اين قلمروها، مورخ ادبي و حتي گروهي از مورخان ادبي را که قصد چنين کاري داشته باشند به زانو درمي آورد. به علاوه آنچه در فهرست پيشين گفتم فقط انتظارات مربوط به يک شاعر يا نويسنده است. مساله وقتي به دوره بندي و نسبت متن ها با دوره هاي بعدي برسد بسيار دشوارتر مي شود. اجازه بدهيد فقط درباره حافظ اين پرسش را طرح کنم؛ اگر شما بخواهيد در تاريخ ادبياتي که مي نويسيد حافظ را در قرن هشتم قرار دهيد حرفي براي گفتن درباره او نداريد چون در منابع قرن هشتم چيزي درباره حافظ نيست. اما از نيمه قرن نهم حافظ در کانون خلاقيت شعري فارسي در هرات و شيراز تا هندوستان قرار مي گيرد. در قرن دهم قصه حافظ تا آناتولي و بوسني هرز گوين مي رود. و همين طور هر قرني رويکرد ويژه يي به حافظ دارد تا امروز. وقتي نگاه مي کنيد مي بينيد فقط پاسخ دادن به بخشي از انتظارات درباره «حافظ در تاريخ» نيازمند يک کتاب چند جلدي تاريخ ادبي است. پاسخ به اين انتظارات به چند روش بايد انجام گيرد، مثلاً «مخاطب شناسي تاريخي حافظ» به روش تاريخ ادبيات هرمنوتيکي مي تواند نوشته شود و مساله بينامتنيت به روشي ديگر. فردوسي، سعدي، مولوي، عطار، نيما، صادق هدايت و... هر کدام هم همين طور.تنوع دنياي مدرن خودش يک مشکل ديگر به کار مي افزايد. کارل بروکلمان خاورشناس آلماني گفته است دنياي مدرن آنقدر تنوع و گستردگي دارد که تاريخ ادبيات ناگزير است به بخش کوچک و جزيي تاريخ بپردازد يا به ژانرهاي خاص، تا بتواند از عهده وظيفه خود برآيد. اين ذهنيت که «تاريخ ادبيات يک کتاب جامع است» مولود انديشه مطلق گرا است. در چنين کتابي فقط به بيان کليات مي توان پرداخت. زمان و تاريخ اين گونه انتظارات و نگاه ها گذشته است. بايد به تاريخ ادبيات به عنوان يک قلمرو مطالعات ادبي و فرهنگي بنگريم و با اين ديد براي آن برنامه ريزي کنيم. با اين توضيحات مراد از «تاريخ ادبيات» يک شاخه از ادبيات شناسي است که اصول، مباني، روش ها، رويکردها و اهداف آن بر اساس نيازها و انتظاراتي که از اين دانش داريم، تعريف مي شود.

-شما در کتاب تان اشاره مي کنيد که مورخ ادبيات بايد بر بنيان هاي نظري ادبيات احاطه داشته باشد. ممکن است درباره اهميت اين شناخت بيشتر توضيح دهيد؟

بله، مورخ ادبي به نظريه ادبي سخت محتاج است. مثلاً در گام نخست بايد ادبيات را از ناادبيات بازبشناسد، چون در گزينش آثار ناگزير از جدا کردن مرز ميان اثر ادبي و غيرادبي است. به ويژه هر چه متن به گذشته دورتري متعلق باشد اين مرزبندي دشوارتر مي شود چون گاهي منابع علمي کهن، سرشت ادبي پيدا مي کنند. مسائلي همچون تعريف ادبيات، گونه شناسي (انواع ادبي)، بوطيقاي متن و بوطيقاي عصر، روابط بينامتني، مباني ارزشگذاري در ادبيات، رابطه تاريخ و ادبيات، مخاطب شناسي، مساله تحول و تکامل ادبيات در گذر زمان، مساله سنت ادبي و خلاقيت فردي، دوره بندي در تاريخ ادبيات، نقش نقد و ديگر دانش هاي ادبي مانند سبک شناسي، بلاغت، تحقيقات تاريخي، روح زمان و تاثير آن در تاريخ ادبيات نويسي، مساله ارتباط متن ها و تاثيرها و تاثرها، ديدگاه هاي نظري درباره تعامل اثر ادبي با زمينه تاريخي اش، زمانمندي ادبيات و زمان تاريخي، تاريخ ادبي و جنسيت، طبقه، نژاد، قوميت و... اينها فهرستي است از موضوعات بنيادي نظريه ادبي که مورخ ادبي بايد از آنها آگاه باشد. بدون آشنايي با اين مفاهيم او در کار دچار بحران روش خواهد شد و آن بصيرت لازمي که از مورخ ادبي انتظار مي رود در کارش بازتاب نخواهد داشت.بر اساس اين ضرورت ها نظريه تاريخ ادبيات که بخشي از نظريه ادبي است پا به ميدان مي گذارد تا براي پرسش هاي تئوريک مورخ ادبي پاسخي فراهم کند که البته مبتني بر مباحث نظريه ادبي است.

-يکي از مسائل مهم براي مورخ ادبي، دسترسي به منابع و نسخه هاي معتبر و دست اول براي کار پژوهشي خود است. اين در حالي است که به نظر مي رسد ما سنت چندان جاافتاده و قدرتمندي در آرشيو کردن اين دست منابع نداشته و نداريم. مورخ ادبي ما از اين لحاظ با چه مشکلاتي روبه رو است؟ اين گونه مشکلات چقدر در ضعف تاريخ نگاري ادبي ما موثر بوده است؟

اجازه بدهيد مساله را در دوره معاصر بررسي کنيم که علي الظاهر منابعش خيلي نبايد دور از دسترس باشد. کسان بسياري درباره جريان هاي ادبيات معاصر ايران کتاب و مقاله نوشته اند. شادروان يحيي آرين پور که به منابع نسبتاً معتبر دوره مشروطه و سال هاي بعد دسترسي داشت کتاب سه جلدي از صبا تا نيما را نوشت که هنوز منبع اغلب مورخان ادبي معاصر است و مورخان ادبي پس از ايشان چندان چيز تازه يي به آن نيفزوده اند. اين به معناي کامل بودن کتاب از صبا تا نيما نيست بلکه دليل اصلي فقدان بايگاني هاي آسان ياب و فقر در شيوه هاي کتابداري و عدم توجه سازمان هاي مربوطه براي نگهداري و رده بندي اطلاعات است.نمونه ديگر کتاب چهار جلدي صد سال داستان نويسي آقاي حسن ميرعابديني است. کتاب ايشان از اين جهت که توانسته اند بسياري از آثار و منابع ناياب را پيدا کنند و مستقيماً از آنها گزارش بدهند مرجع معتبرتري نسبت به کتاب هاي مشابه است. دشواري دستيابي به منابع و اسناد وقتي به گذشته دورتر مي رويم حادتر مي شود. بسياري از نسخه ها در موزه ها و کتابخانه هاي خارج از کشور است. حتي دسترسي به منابع داخلي هم هزينه گزاف دارد. به همين جهت بسياري از منابع مهم ما هنوز فهرست هاي قابل اعتمادي ندارند. يک نمونه کتابي موثر در تاريخ تذکره نويسي است به نام عرفات العاشقين (نگارش 1024 قمري). اين کتاب منشاء بخش زيادي از ديدگاه ها و قضاوت هاي تاريخ ادبيات درباره شاعران فارسي است و هنوز نه فهرست روشني از آن داريم و نه حتي يک چاپ حتي کم اعتبار. (اميدوارم آقاي محسن ناجي که همت بر تصحيح اين کتاب حجيم و پر از اطلاعات گمارده اند به زودي آن را مثل تذکره هاي موثر رياض الشعرا و نصرآبادي و تاريخ مجمل فصيحي منتشر کنند.)درست است که امروزه سخن از تحليل و نقد و ارزيابي در تاريخ ادبي است اما واقع امر آن است که بدون اشراف بر منابع و مطالعه دقيق آنها نمي توان به يک درک درست و تحليل قانع کننده از دوره ها و رخدادهاي تاريخ ادبي پرداخت.

-شما معتقديد مورخان سنتي بر دو اصل ثابت تاکيد دارند؛ «گذشته ادبيات» و «گزارش سير تحولي آن». از اين حيث چه تفاوتي ميان ديدگاه هاي مورخان سنتي و مورخان مدرن وجود دارد؟

اگر مورخان ادبي را شامل تذکره نويسان بدانيم آنها بحث تحول را چندان دنبال نمي کردند. موضوع تحول از دوره رمانتيسيسم در قرن هجدهم آغاز شد. يعني از زماني ظهور جرياني جديد در ادبيات احساس شد. به تعبير ديگر احساس تغيير نمودار شد. گزارش سير تحول مرحله دشواري از تاريخ ادبي است. هر روز که مي گذرد تاريخ ادبي نوين مقولات جديدي را مطرح مي کند که بررسي روند تحول آنها کار مورخ ادبي است. دگرديسي يک فرم، يا يک محتوا، تحول در نظام ها و جريان هاي ادبي، تحول در معاني اثر در نتيجه تغيير دريافت مخاطب، دگرگوني در روابط بينامتني و...

نظريه هاي ادبي نوين جريان تاريخ ادبي را تحت تاثير قرار داد به ويژه فرماليسم، ساختگرايي، هرمنوتيک و نظريه هاي خواننده محور، نظريه بينامتنيت و شيوه هاي نقد متن گرا و بافتگرا. هر کدام از مکتب ها و نظريه هاي ادبي از تاريخ ادبي انتظاراتي متناسب با ديدگاه هاي نظري خود دارند. تاريخ گرايان قرن نوزدهم در آلمان وظيفه مورخ ادبي را حلول در ذهن و نگرش ادوار گذشته و بازسازي و معنادارکردن آن دوره ها شمرده اند. تاريخ ادبيات سنتي وظيفه خود را «بازسازي مقصود نويسنده» مي دانست. فرماليست ها تاريخ ادبي را تاريخ جانشيني فرم ها و جابه جايي قالب هاي ادبي مي دانند و وظيفه تاريخ ادبي را بررسي روند جابه جايي فرم هاي ادبي. از نظر آنها تحول ادبي، نتيجه جابه جايي صورت ها و تغيير عنصر غالب در دوره هاست. و تاريخ ادبي به منزله زنجيره يي بي پايان از انقلاب هاست و منطق اين انقلاب ها منطق شکل است نه منطق محتوا. ساختارگرايان نيز سه وظيفه اصلي براي تاريخ ادبيات برشمرده اند؛ الف- مطالعه تغييرات ادبي

ب- بررسي ژانرهاي ادبي هم در دوره هاي مختلف و هم در گذر تاريخ و شناخت روابط آنها ج- مشخص کردن قوانين تغيير که به گذار از يک دوره به دوره ديگر مربوط مي شود.تاريخ ادبي نوين هرمنوتيک هم بررسي تاريخ معاني اثر ادبي، تاريخ خوانندگان و سير تحول رابطه مخاطب با متن را دنبال مي کند.

- شما در کتاب تان ميان «حادثه ادبي» و «حادثه تاريخي» تمايز قائل مي شويد. آيا اين به اين معناست که دوره هاي مهم تاريخي لزوماً بر دوره هاي مهم ادبي منطبق نيستند و بزنگاه هاي تاريخي نقش چنداني در شکل دادن به نقاط عطف تاريخ ادبي ندارند؟ اين سوال را از اين جهت مي پرسم که در اکثر تاريخ ادبيات هاي معاصري که به فارسي نوشته شده اند دوره بندي تاريخي ادبيات عموماً بر اساس حوادث مهم تاريخي مثل انقلاب مشروطه، کودتاي رضاخان، سقوط وي، کودتاي 28 مرداد، انقلاب اسلامي و... انجام شده است.

تمايز اين دو از جهت تئوريک است. «حادثه» ماده اصلي کار مورخ است. تفاوت کار مورخ ادبي با مورخ سياسي به ماده کار آن دو مربوط است. اتفاقاً در همين نکته که شما اشاره کرديد تفاوت نقش «حادثه» در تاريخ ادبي و تاريخ سياسي آشکار مي شود. رخدادهاي سياسي بر جريان هاي تاريخ ادبي تاثير مستقيم و فوري دارند. در آشکارترين صورتش مي بينيم دوره بندي ها و لحظه هاي تغيير در تاريخ ادبيات بسياري از ملت ها بر اساس رخدادهاي سياسي تنظيم مي شود. اما برعکس تاثير «حادثه ادبي» بر جريان هاي سياسي و اجتماعي مستقيم و فوري نيست. به ندرت اتفاق مي افتد که يک اثر ادبي منشاء يک تغيير محسوس بر جريان هاي تاريخ سياسي و اجتماعي زمان خود شده باشد. مثل رمان کلبه عموتم (1852م) نوشته بيچر استاو که در امريکا جنجال فراوان به پا کرد و منجر به پيدايش جنبش هاي ضدبرده داري شد. يکي از پرسش هاي نظريه تاريخ ادبي همين است که رخداد ادبي با رخداد سياسي چه تفاوتي دارد؟ اين تفاوت در سرشت و ماهيت، علل و عوامل پيدايي حادثه و نقش آن و... به طور نظري بحث مي شود و اين بررسي تفاوت هاي نظري به معني بي ارتباطي آن دو باهم نيست.

-ظاهراً نهضت تاريخ ادبيات نگاري در ايران معاصر بيشتر تحت تاثير تاليفات خارجي درباره تاريخ ادبيات ايران - مثل آثار ادوارد براون و هرمان اته - صورت گرفته است، درست است؟

جريان تاريخ ادبيات نگاري در داخل ايران، در کل تحت تاثير چند کتاب که ايران شناسان نوشتند، آغاز شد. يکي شعر العجم (نگارش 1285ش= 1906م) از شبلي نعماني (1274-1332ق) به زبان اردو، ديگري تاريخ ادبيات فارسي نوشته هرمان اته (1896)، سوم تاريخ ادبي ايران اثر ادوارد براون (1965-1902) و چهارم تاريخ آداب اللغه العربيه از جرجي زيدان.هرمان اته آلماني در سال 1896 ميلادي در مجموعه ساختار فقه اللغه ايراني بخشي با عنوان «ادبيات جديد فارسي» درباره تاريخ ادبيات فارسي نوشت، بعد ادوارد براون از 1902 تا 1926ميلادي کتاب چهارجلدي تاريخ ادبي ايران را نوشت. اين آثار گرچه اطلاعات شان را از منابع فارسي مثل تذکره ها برداشته بودند اما در شيوه کار تازه و بديع بودند. به ويژه در کتاب بروان ادوارد براون، مسائلي مثل دوره بندي، بررسي زمينه تاريخ سياسي و اجتماعي، بررسي روند تحول و دگرگوني و تحليل و مستندسازي، سخت توجه محققان وطني را به خود جلب کرد. همه به کار وي نظر داشتند. رضا زاده شفق (1313)، ملک الشعرا بهار (1320)، حسين فريور (1321)، سليم نيساري (1324) و ذبيح الله صفا در جزوه هاي اوليه اش براي دانشکده افسري (1331) از اين جمله بودند.

-اگر از ادبيات کلاسيک و انواع تاريخ نگاري ادبي در آن دوره از جمله تذکره نگاري و... صرف نظر کنيم، بايد گفت ما در دوره معاصر تقريباً در تمام شاخه هاي ادبيات از جمله شعر، داستان نويسي، رمان نويسي، روزنامه نگاري، نقدنويسي و... چهره هاي قابل اعتنايي پرورش داده ايم. در زمينه تاريخ ادبيات نگاري عملکرد ما چگونه بوده است؟

به گمانم تاريخ ادبيات نگاري با زمينه هاي شعر، داستان نويسي، رمان نويسي، روزنامه نگاري، نقدنويسي و... تفاوت دارد. اين زمينه هايي که شما مطرح کرديد شخصي و خلاقه اند اما تاريخ ادبيات نگاري يک کار علمي است به تعبير ديگر دانشي که برآيندي از نظريه و پژوهش و نقد است. يک تاريخ ادبيات معتبر در يک نسل محصول سلسله پژوهش هاي معتبر منبعث از روح علمي است.عملکرد مورخان ادبي ما در سده اخير با همه کاستي ها چندان با نيازهاي روز ناهماهنگ نبوده اما انتظارات کنوني جامعه را برآورده نمي کند. اگر مجبور باشم چهره هاي مطرحي در تاريخ ادبيات نگاري وطني نام ببرم بعد از رضا زاده شفق، فروزانفر و سعيد نفيسي که فضل تقدم دارند، کار دکتر ذبيح الله صفا از حيث گستردگي دامنه زماني و حجم اطلاعات درخور توجه است. کتاب صد سال داستان نويسي هم قابل توجه است به جهت استمرار بيست و چند ساله تاليف همراهي نويسنده با جريان چاپ و انتشار آثار به ويژه در 20 سال اخير که در آينده قابل توجه خواهد بود، همچنين به جهت محدود ساختن دامنه کار به گونه داستان، و برجسته ترين صفت اين مجموعه اين است که «خود مورخ ادبي متن ها را خوانده» و از عين محتواي حجم کثيري از آثار داستاني يکصد سال اخير ما گزارش داده است که اميدوارم دهه هاي آينده هم تداوم يابد.

-در نگاهي کلي به روند 100ساله تاريخ ادبيات نگاري در ايران، برجسته ترين چهره ها در اين زمينه از نظر شما چه کساني هستند و چرا؟

کتاب هاي خوب زيادند اما اگر مجبور باشم آثار و چهره هاي برجسته را نام ببرم، بايد احتياط کنم هرچند دليلي براي ادعايم دارم. از اين جهت بايد احتياط کنم که در هر کدام از اين کتاب ها کاستي هايي هست؛ هم کاستي هاي مربوط به اطلاعات و مواد که اين روزها به تدريج با گسترش مطالعات ادبي برملا مي شود و هم کاستي هاي روش شناختي از منظر نيازها و ضرورت هاي زمانه که پيوسته در تغيير است. به هر صورت اين آثار در زمان خود رخداد مهمي بوده اند و هنوز هم مراجعان بسيار دارند.

1312- سخن و سخنوران، بديع الزمان فروزانفر، به جهت اعتبار علمي منابع و دانش وسيع نويسنده و وسواس علمي اش

1321- حماسه سرايي در ايران، ذبيح الله صفا، هنوز در نوع خود يگانه است. يک نوع ادبي را در روند تاريخ بررسي کرده و گستردگي دامنه پژوهش اش آن را برجسته ساخته.

1321- سبک شناسي نثر؛ تاريخ تطور نثر فارسي (3 جلد)، ملک الشعرا بهار، معرفي و ارزيابي و رده بندي دقيق متون نثر فارسي در يک گستره هزارساله

1332- تاريخ ادبيات در ايران، ذبيح الله صفا، بزرگ ترين تاريخ ادبيات در ايران (5ج) در 8 مجلد تا 1367، حاوي زمينه هاي سياسي اجتماعي و علمي

1339- تحول شعر فارسي، زين العابدين موتمن، پيگيري جريان تحول و اشتمال بر تحليل گونه هاي شعر فارسي

1347- مکتب وقوع در شعر فارسي، احمد گلچين معاني، بازشناسي و معرفي مستند يک جريان ادبي ناشناخته «شعر وقوعي عصر صفوي»

1363- تاريخ تذکره هاي فارسي، احمد گلچين معاني، کتابي نادر در منبع شناسي انتقادي تاريخ ادبيات

1363- سيري در شعر فارسي، عبدالحسين زرين کوب. برخورداري از تحليل هاي سياسي ادبي و اجتماعي يا نگاه دروني به تاريخ ادبيات

1377- تاريخ ادبيات ايران پيش از اسلام، احمد تفضلي، فشرده يي از آخرين و معتبرترين اطلاعات را در موضوع خود دارد.

1357- 1350- از صبا تا نيما و از نيما تا روزگار ما، يحيي آرين پور، (3ج)، دلايلش را پيشتر گفتم.

1377- 1366- صد سال داستان نويسي در ايران، حسن عابديني، (4ج)، دلايلش را پيشتر گفتم.

1370- تاريخ تحليلي شعر نو (1357-1284)، شمس لنگرودي، (4ج)، يک سالشمار خوب به دليل اشتمال بر اسناد و مواد ناياب مربوط به تاريخ ادبي معاصر

1383- سنت و نوآوري در شعر معاصر، قيصر امين پور، يک تاريخ ادبي ديالکتيکي است. از اين جهت که روند رويارويي نو با کهنه را بررسي کرده و سعي در کشف لحظه هاي تغيير دارد کار تازه يي است.

جنگ رستم واسفنديار

جنگ رستم  و اسفندیاربيش از هر جنگ دیگر شاهنامه جنگ معنوی است. برخورد 2 عالم طبیعت و عالم درون است. هر دو پهلوان نماینده دو تیره و گروه هستند هر 2 جنگاور، بزرگ ترین جنگاوران زمان متعلق به یک تمدن و کشور، هر دو در صف نیکی شمشیر زده اند. یکی جوان است و یکی پیر.

حرف بر سر آزادی و اسارت است. جان و جوهر تراژدی رستم را مقاومت تشکیل می دهد. رستم نامورترین و تواناترین فرد دنیای شاهنامه است. رستم نماینده مردم و پرورده تخيل هزاران آدمی زاد است. اسفندیار نماینده اتحاد دین و دولت است.

جنگ های رستم یا ناظر به کسب نام بوده یا دفع ننگ، بند  برای رستم به معنی اسارت ابدی است.

 براي رستم سه راه وجود دارد: بند، کشته شدن، کشتن.

مگو بند کز بند عاری بود، مرگ در شاهنامه بدترین پتياره است. اگر رستم کشته شود همه خویشان و حتی سيستان نابود خواهد شد . هم چنین مرگ به منزله میدان خالی کردن جمیع کسانی است که رستم را تجسم آرمان های خود کرده اند.

کشتن: اسفندیار رویین تن است. چشم و چراغ خاندان كیان است. رستم در خدمت شاهان بود و کشتن اسفندیار نفی تمام گذشته هاست .کشنده اسفندیار به زودی از بین خواهد رفت.

اسفندیار بر فرمان شهر یار متکی است اما رستم این استدلال را قبول ندارد. اومي گوید از هر

 شهر یاری نباید اطاعت کرد رستم به گشتاسب اعتقادی ندارد و برای او احترام قائل نیست.

 یکی خانوادگی است (که زال و رستم با پادشاهی لهر اسب موافق نبوده است.) در نظر رستم گشتاسب شخصیتي قابل احترام نیست .تنها افتخارش گسترش دین بهی است که به گشتاسب وابستگی ندارد و در حسن نیت او شک است. رستم هر فرمانی را بدون چون و چرا نمی پذیرد. اسفندیار مغرور نیروی روئین تنی خود است. یکی دیگر از موارد اختلاف  نو و کهنگی است، در نظر رستم آیین هایی که در روزگاران گذشته آزمایش شده و مورد احترام بوده باید حفظ شود.

 

چرا اسفندیار در رسیدن به پادشاهی اصرار دارد؟

1.      اسفندیار لبریز است از نیروی درونی و غرور و جاه طلبی که ناشی از پهلوانی، جوانی، شاهزادگی و روئین تنی است.

2.      با آمدن دین بهی همه چیز نو شده است نظم نو شهریار نو می خواهد.

3.      بدعت را خود گشتاسب نهاده که در زمان پدرش خواستار پادشاهی شد.

اسفندیار به دوچیز می نازد:

1. دین بهی، 2. نسب پادشاهی

 (عمق اختلاف بین پهلوان و پادشاه در رفتار و سخنان آنان پیداست).

اندیشه رویین تنی کنایه از آرزوی بشر به آسیب ناپذیر ماندن و آرزوی بی مرگی و عمر جاوید است. کهن ترین اثر ادبی برجای مانده حماسه گیل گمش است که عبارت است از چاره ناپذیری مرگ مفهوم دیگر رویین تنی آن است که یکی بتواند برتر از دیگران قرار گیرد. در ادبیات جهان نامرگی به چند تن نسبت داده شده:

1. آخیلوس یونانی (به دست مادرش در آب رودخانه استیکس غوطه ور و روئین تن شدولي پاشنه پایش رویین تن نشد. وی جوشنی داشت ساخته پروردگار آتش و فلزها   (وولکن)

 اخیلوس بزرگترین پهلوان جنگ تروا است و بر اثر تیر پاریس کشته شد.

2. زيگفریدقهرمان حماسه نيبلونگن اژدهای سهمگینی را می کشدو درخونش غوطه ور می شود . پوست بدنش سفت و سخت می شود و میان دو شانه اش برگی از درخت زیفون افتاده و خون به آن جا نمی رسد

3. بالدر پسر اودین خدای خدایان اسکاندیناوی است . اوخوابی می بیند در مورد مرگ  

بانو خدای فریگا از همه موجودات پیمان می گیرد که به او آسیبی نرسانند ایزد بدکاره ای به نام لوکی می فهمد که گیاهی به نام دبق را سوگند نداده اند. او شاخه ای از دبق می برد و به دست ایزدی نابینا( هاتر) می دهد و او پرتاب می کند و او را می کشد.

 

اسفندیار:

 داراي برازندگی، جوانمرگی، فر ایزدی، گزندپذیری از گیاهی خاص.   درزراتشت نامه آمده است
:  زرشت 4 ماده متبرک به 4 نفر داد: 1. شراب به گشتاسب که چشمانش را به جهان دیگرومينو می گشود 2. بوی گل به جاماسب( دانایی)3. انار به اسفندیار رویین تن. 3. جامی شیر به پشوتن (زندگی جاوید)                    انار مظهر فراوانی و باروری است.

 بنا بر اساطیر یونان هنگامی که دیونیزوس پسر زئوس به توطئه نامادریش ژونوقطعه قطعه می شود از خونش درخت اناری مي رويد.

 در شاهنامه سیمرغ در البرز کوه است و در اوستا بر فراز درختی که بذر همه نهال ها در اوست در میان دریای فراخكرت است به نام wispobish

 

ویژگی درخت گز

1. محلی بودن در سیستان 2.بلندی و باریکی، 3. بی بار بودن4. خاصیت مرموز الوهی5. سخت جانی و خاصیت طبی.

 در مصر قدیم گز یکی از درخت های مقدس او زیریس پروردگار باروری و نعمت است سرسبزی این درخت ضامن سرسبزی و باروری زمین است. در ادبیات سومر ایزد تموز به بوته گز تشبیه شده است.

بدنام ترین پادشاه شاهنامه گشتاسب است که روی کاوس را سفید کرده است.

عیوب گشتاسب پیمان شکنی و دنیا پرستی ،لا ابالی گری، حق ناشناسي، سبک سری و دهن بینی، بی آزرمي ، حرص مال، سنگدلی، حسد

 اما در روایات دینی و در زمان گشتاسب زرتشت ظهور می کند اوپشتبیان دین اوست. زرتشت او را فرزند خطاب کرده و همه اش تعریف است.

 داستان رستم و اسفندیار از تمایلات ضد زرتشتی سرچشمه گرفته این داستان حاکی از بحران در دستگاه رهبری جامعه نو مذهب ایران است .رستم نماینده آزاد اندیشی در مقابل جمود فکری اسفندیار و نماینده فرمانروایان محلی است که برای حفظ موجودیت خود تلاش می کنند. رستم نماینده نام است (نام: زندگی با آرمان و توقع معنایی از زندگانی)

در كيش مزدایی نجات فردی مطرح نیست فکر رستمی بر ضد همه عوامل و عناصری است که بخواهند معنی را از زندگی بشر بگیرند. مسئله بشریت همان مسئله رستم است. تيره فکر رستم قلمروش حیثیت انسانی است. یک دلیل این که اندیشه  رستم مرز خاکی ندارد. نبرد با اسفندیار است. (چون ارزشها در خطر افتاده  جنگ می کند.)

رستم در دو دوره از زندگی خود دو نوع مبارزه می کند یکی با آز و دیگری و دیگری با تعصب

 (آز همدست اهریمن و دشمن اهورا است.)

نبرد رستم با آز افراسیابی است و آز درون که آدمی را از شناخت آزادی باز می دارد. پیکار رستم با تعصب است.

چرا رستم و خانواده او از نظر دین مزديسنا مطرودند. جهان پهلوان جنبه ی معترض و مقاوم روح بشر را در خود منعکس می کند که با شریعت میانه خوشی ندارد. به خصوص دین بهی با ماهیت اشرافی اش آماده نبود که جوابگوی نیازهای اکثریت باشد و بدین گونه برخورد به وجود می آید.

1. پهلوان از نظر دین عنصر مطلوبی نیست ولی برای غلبه بر اهریمن نمی توان از او بی نیاز بود.

2.پهلوان وزنه متعادل کننده ای است در کنار پادشاه خوب

 علت نامطلوب بودن پهلوان غرور و منی اوست. پهلوان از نیروی جسمی و روحی و حيثيتي  برخوردار است و هموزن پادشاه است. پهلوانان اولیه  یا نسب ایزدی داشتند یا از فر برخوردار بودند. پهلوان در معرض فریب خوردن است.

رستم شبیهی دارد وآن سیاوش است .سياوش در برابر سه آزمایش قرار می گیرد سودابه با پتيارگيش  طهارت او را می آزماید. پدرش کاووس خردمندی او را و افراسیاب بزرگواری او را

وي پاسخ نیاز دوم بشر یعنی شهادت و ایثار است.

 

پیوند و اشتراک بین سیاوش و رستم

رستم آموزگار سیاوش است. مشاور و راهنمای او در لشکركشي به توران است. نخستین کسی است که کمر به کین خواهی او می بندد.

تیره اسفندیاری فکر دارای دو خصوصیت است: 1. به کار بردن دین برای برخوداری از دنیا

 2. ناهمسازی وسیله و هدف

اندیشه اسفندیاری از اعتقاد قوت می گیرد. انعطاف و تحجر جز این اعتقاد است. هر چه از دین موافق خواسته هاي آنهاست خوب است.

این فکر خویشاند فکر عامه قرار می گیرد که به ساده لوحی گرایش دارد و این به نفع فرمانروایان است. این فکر نجات خود را در طاعت می بیند. در نظام های متکی به تشرع راه های نفوذ در دین:

1.   خریدن روحانیون، 2. تقویت خرافات دینی در برابر اصول، 3. لوث کردن مقاومت های دینی با تهمت بدعت گذاری در دین.

تيره گشتاسبي فكر

گشتاسب نماینده فکر بی قلب هاست که خواسته هایشان به هر قیمتی باید تحقق یابد. گشتاسب حتی دین بهی را به طمع کسب مواهب دو جهان می پذیرد آز بي انتهاست. آنان قائل به رسالتی بوده اند و اعمال خود را با دین توجیه می کرده اند. بر فرد روح جاه طلبی چیره است تا سودپرستی و بر گروه سودپرستی غالب است.

 

 

کتایون

مادر اسفندیار، ندای احساس است .در متون اسلامی نام دیگر او ناهيد است و در روایات پهلوی و اوستا هوتوس. این داستان از یک داستان کهن هخامنشی گرفته شده یا ملکه موزازن فرهاد چهارم اشکانی که کنيزی رومی بوده است.

 پشوتن: ندای عقل. هم دوست و هم دشمن بر او توافق دارند. یکی از کسانی است که در موعود زرتشتی برانگیخته خواهند شد تا سوشیانت را یاری دهند.

جاماسب:همدست پادشاه. طبق روایات دینی داناترین فرد زمان. بعد از زردشت ریاست کیش را برعهده دارد.

بهمن پسر اسفندیار. پس از پشوتن دومین شخص لشکر است.

درباره هزار ويك شب

معروف ترين مجموعه داستان هاي عاميانه به زبان عربي. اين كتاب در اصل برگرفته از "هزار افسان" پهلوي است كه خود ترجمه پارسي كتابي است كه پيش از دوره ی هخامنشيان، در هند، تأليف شد و در زمان اسكندر، به ايران آمد و به لغت فرس قديم برگردانده شد.

هزار افسان در زبان عربي "اُلف خُرافه" نام گرفت و در ميان مردم به "اُلف ليله" شهرت يافت و بعدها نيز اَلف ليله و در فارسي "هزار و يك شب" ناميده شد. گفته اند كه ناخوش داشتن عربان اعداد سر راست را، از يك سو و التزام به رعايت سجع و آهنگ در عنوان كتاب هاي شرقي، به ويژه عربي، از سوي ديگر، علّت اين تغييرنام بوده است. از عنوان "هزار افسان" يا "اَلف ليله" چنين برمي آيد كه اين كتاب مشتمل بر هزار افسانه است، يا نقل داستان هاي آن هزار شب مدّت گرفته است؛ ولي بايد گفت كه واژه "هزار" در اين عنوان، مانند بسياري موارد مشابه آن در ادب فارسي و عربي، دلالت برعددي معيّن ندارد و تنها مفيد كثرت است. به روايت ابن نديم، "هزارافسان" در اصل مشتمل بر حدود دويست افسانه بوده كه اكنون در حدود 170 داستان آن باقي مانده است. نخستين مأخذي كه به الف ليله اشاره كرده است "مروج الذّهب مسعودي" و "الفهرست" ابن نديم است.

به گزارش ابن نديم، نخستين كساني كه به تصنيف افسانه پرداختند ايرانيان باستان ( كيانيان و هخامنشيان ) بوده اند. بعد ها در دوره ی اشكانيان و ساسانيان، داستان نويسي رونق بيشتري يافت و مؤلفان عرب اين داستان ها را به ترجمه در آوردند و سپس كتاب هايي بهتر، از همين نوع، تأليف كردند. امّا اين گفته كه ايرانيان باستان نخستين مصنّفان داستان بوده اند مبالغه مي نمايد و قول ابن نديم را بيش تر بايد به همان معني رواج داستان به ويژه در عصر اشكاني و ساساني، گرفت. نخستين نمونه از اين آثار همين "هزار افسان" است كه داستان زني است اميرزاده، به نام "شهرزاد" كه به همسري پادشاهي ايراني در مي آيد: امّا شاه قصد دارد كه او را نيز، مانند همسران پيشين خود، در فرداي روز ازدواج، به قتل برساند. امّا شهرزاد، شب زفاف، داستاني دلكش نقل مي كند و ادامه آن را به شب بعد موكول مي دارد و شب بعد نيز، در پي افسانه قبلي، داستاني ديگر و جذّاب تر آغاز مي كند و به همين ترتيب، شب هاي متوالي مي گذرد و هر بار شاه حكم مرگ او را معوّق مي گذارد، تا سرانجام يك شب، شهرزاد كودكي را كه از پادشاه در خفا به دنيا آورده است به او نشان مي دهد و به حيله خود اعتراف مي كند و از پادشاه بخشايش مي خواهد، شاه از خردمندي او و ديدن فرزند خود خشنود مي شود و به زندگي با او ادامه مي دهد. به روايت ابن نديم، هزار افسان براي "هماي"، دختر "بهمن"، پادشاه كياني، تأليف شده است، و در روايات ملّي، "هما" همان "چهرزاد" ( = شهرزاد ) قصه گو است.

مسعودي، هزار افسان را از زمره ی كتاب هايي دانسته كه از فارسي ( = فارسي ميانه )، هندي و رومي ترجمه شده است. در ديباچه ی قديم شاهنامه نيز، از کتابي فارسي به نام هزار افسان، نام برده شده است كه شاعري، در دربار "سلطان محمود"، آن را به نظم در آورد. اين نشان مي دهد كه كتاب در اوايل قرن چهارم ق به فارسي ترجمه شده است.

ترجمه ی عربي هزار افسان ( الف ليله و ليله ) در ميان مسلمانان شهرت فراوان يافت. در اين ترجمه افسانه هاي رايج در بغداد دوران "هارون الرّشيد" و سپس در "مصر"، در روزگار "خلفاي فاطمي" ( 297 – 567 ق ) و "ايّوبي" (  564 – 648 ق ) نيز بر داستان هاي ايراني كتاب افزوده شد. علاوه، مترجمان و راويان و كاتبان هم بسياري از فقرات كتاب را كه با معتقدان اسلامي سازگاري نداشته است حذف كرده اند و مطالب جديدي برآن افزوده اند. در نتيجه، مشابهت ترجمه با اصل پهلوي آن بسيار اندك است.

درباره ی اين نكته كه آيا اين اثر منشأ ايراني دارد يا غيرايراني، مدّت 34 سال، از (1805 تا 1838 م)، ميان "يوزف فن هامر" و "سيلوستر" بحث ادامه داشت. "دوساسی" با الحاقی دانستن دانستن روايت مسعودي، اعتقاد به منشأ ايراني ـ هندي داستان را مردود مي شمرد و آن را اثري عربي و اسلامي مي دانست كه به احتمال قوي در مصر صورت تأليف يافته است. به گفته او جنّيان و عفريت هاي ياد شده در اين كتاب همان هايي اند كه در قرآن مذكور اند. در مقابل، "فن هامر"، با استناد به روايت مسعودي و ابن نديم، معتقد است كه افسانه هاي الف ليله و ليله، ريشه در سرزمين ايران و هند دارد. وجود قرینه هاي ديگر، چون شيوه ی داستان سرايي تو درتو و قصه در قصّه و مشابهت داستان هاي آن با كتاب هاي هندي، مانند "پنچه تنتره"، "وتالاپنچه ويم سَتي"، "مهابهارات" و جز آن ها و نيز به كار رفتن نام هاي قديم ايراني در آن، همه دالّ بر هندي ـ ايراني بودن آن است، به خصوص كه قصد شهرزاد قصه گو مبني بر تمديد وقت و به تعويق انداختن حكم مرگ خود همان است كه در داستان هندي هفت وزير نيز آمده است. دخويه هسته ی مركزي اين اثر را افسانه هاي باستاني ايران دانسته است كه بعد ها حكايات مصري و بغدادي را نيز بر آنها افزوده اند. خاورشناسان معروفي مانند "موله"، "نولدكه" و "اوستروپ"، پيرو اين نظريه اند. تأثير فرهنگ غرب، به ويژه فرهنگ يوناني، را در اين كتاب مسلّم شمرده و آن را تلفيقي از عقايد يهودي و مسيحي و اسلامي دانسته اند. برخي نيز ساختار آن را با ساختار  "كتاب استر" كتاب مقدس قابل قياس مي دانند. در مورد تفاوت حكايات الحاقي بغدادي و مصري الف ليله و ليله اين را هم بايد افزود كه در حكايات مصري، بر خلاف حكايات بغدادي، سحر و جادو نقش اساسي دارد. علاوه بر داستان هايي كه گفتيم، دو نوع داستان ديگر در اين كتاب مي توان يافت: يكي داستان هاي تاريخي در باب مردان مشهوري، چون "ابو نواس"، "حاتم طلايي"، "حلاّج"و ديگري داستان هاي اخلاقي به شيوه ی كليله و دمنه، كه بعضي احتمالاً مأخذ از هزار افسان و بعضي ديگر الحاقي است. امّا داستان هاي بلند اين كتاب، مانند "سندبادنامه" و "بختيارنامه"، داستان هاي مستقلّي بوده است كه به هزا و يك شب الحاق شده است. در مورد نويسنده كتاب تاريخ تأليف نيز بايد گفت كه بعضي نويسنده آن را يك تن دانسته اند؛ امّا شيوه نگارش آن، كه حاكي از لهجه هاي مختلف بومي و شيوه متفاوت كاتبان و نسخه برداران است، خلاف اين نظر را ثابت مي كند. مثلاً، حكايات الحاقي بغدادي، از حيث سلاست كلام و انسجام مطالب، بر ملحقات مصري برتري دارد. به علاوه، در نسخه هاي خطّي اثر، هر قصه تاريخ تحرير جداگانه دارد، از اين رو، تعيين دقيق تدوين كتاب دشوار مي نمايد. كهن ترين بخش آن، كه در تمام نسخه هاي آن به زبان ها و لهجه هاي مختلف تكرار شده است، مربوط به قرن چهارم ق، يا پيش از آن است و برخي داستان ها نيز متعلّق به قرون نهم و دهم ق است. نظر غالب اين است كه كتاب در قرون هفتم ـ هشتم ق شكلي ثابت گرفته و از آن پس، داستان هايي چند برآن افزوده شده است.

در باب شيوه ی نگارش كتاب مي توان گفت كه از اسلوب بلاغت نثر عربي قديم در آن اثري نيست و به زبان عربي عاميانه مصريان نزديك است. قرينه ی ديگري دال بر تدوين متأخر آن در مصر نيز نام هاي سلاطين آن كشور و نام درست محل هاي نزديك به قاهره در اين كتاب است. جديدترين پژوهش را در اين زمينه "رنه خوام" به دست داده است كه، به اعتقاد او، اين كتاب در قرن سیزدهم م تأليف و قصه هاي ديگر در قرون هفدهم و هجدهم م، به آن ملحق شده است.

دستنويسي اي موجود الف ليله و ليله، به لحاظ شمار و محتواي داستانها، اختلاف بسيار با هم دارد. متن عربي كتاب، نخستين بار در (814 – 1818 م) در كلکتّه، چاپ سنگي شد و سپس در (1256 ق)، در "بولاق" و بار ديگر در (1839 – 1842 م) در كلكتّه و در (1302 ق)، در قاهره، انتشار يافت. از آن پس؛ همه ی كتاب يا گزيده هايي از آن بارها به چاپ رسيد. جديدترين آن ها چاپ انتقادي "محسن مهدي" است كه، براساس كهن ترين نسخه ها، همراه با مقدمه و تعليقات مفصّل، در (1984 م)، در ليدن انتشار يافت.

الف ليله وليله به بيش تر زبان هاي اروپايي ترجمه شده است. نخستين بار "آنتوان گالان" فرانسوي آن را به فرانسه ترجمه و در (1704 م)، در پاريس، منتشر كرد. اين ترجمه، در دوازده جلد، به عنوان اثري ادبي شهرت يافت. ترجمه آزادي است كه در آن ها، موافق با ذوق مردمان قرن هجدهم فرانسه، تصرّفاتي صورت گرفته است. مهم ترين ترجمه ها و چاپ ها اين اثر، پس از ترجمه گالان، ترجمه ی "دوهامر" ( 1823 م ) و "هابيشت" ( 1935 م ) به آلماني و ترجمه "لين" ( 1839 م ) و "پين" (1882 م) به انگليسي است. افزون بر اين، از سه ترجمه مهم و بحث انگيز ديگر از اين كتاب، يعني ترجمه "برتون" به انگليسي ( 1885 م ) و ترجمه هاي ماردروس ( 1889 م ) و خوام ( 1965 – 1967 م )، هر دو به فرانسه، نيز بايد ياد كرد.

اَلف ليله و ليله، جز عربي و فارسي، به زبان هاي شرقي ديگر نيز ترجمه شده است كه مهم ترين آنها عبارت است از: ترجمه كلّ كتاب به زبان اردو، در لندن ( 1882 م ) و لكهنو ( 1284 ق )؛ ترجمه ی منظوم به لغت اردو، به قلم "نسيم شايان" و "شادي لعل"، در لكهنو ( 1278- 1285 ق )، ترجمه به زبان بنگالي، در كلكتّه ( 1850 م ) ؛ ترجمه به گجراتي، در بمبئي ( 1865، 1885، 1891م ) ؛ ترجمه به تركي استانبولي، در قسطنطنيه ( 1830، 1845 – 1854 م ) ؛ و نيز دو ترجمه تركي ديگر، به قلم "نضيف افندي"، در استانبول ( 1268ق ) و "عزّت افندي" ( 1869 – 1877 م ).

اّلف ليله و ليله نخستين بار در زمان "فتحعلي شاه قاجار" به قلم "عبدالطيف طَسوجي تبريزي" ( متوفّي پيش از 1306 ق )، از فضلاي آذربايجان و به خواست "بهمن ميرزا"، پسر "عبّاس ميرزا" و والي آذربايجان، از عربي به فارسي ترجمه شد. "محجوب" ( ص 34، 39 ) ترجمه او را بسيار ستوده و آن را از زمره ی شاهكارهاي نثر فارسي و از بهترين نمونه هاي نثر فصيح در دوران قاجار دانسته است. تاريخ آغاز و انجام طسوجي به درستي روشن نيست، جلّد اول آن، مشتمل بر 535 شب داستان سرايي شهرزاد، به نام "محمدشاه"، و جلد دوم كه 466 شب ديگر در بردارد، مصدّر به نام "ناصرالدين شاه" است. اين ترجمه بارها به اسم اَلف ليله و ليله و هزار و يك شب چاپ شده است.

در اين ترجمه، "ميرزا محمد خان شمس الشعراء"، مشهور به "سروش اصفهاني"، از شاعران خوش ذوق عصر قاجار، با طسوجي همكاري داشته و اشعار عربي اصل كتاب را به شعر فارسي ترجمه و گاه به جاي اشعار عربي، اشعار شاعران بزرگ فارسي زبان، چون سعدي، حافظ، فردوسي و خيّام را نيز، به مناسبت، گنجانيده است. اشعار سروش در اين كتاب از بهترين سروده هاي او و از اشعار اغلب عاميانه و سست اصل كتاب بسيار عالي تر و بليغ تر فصيح تر است.

پس از انتشار ترجمه طسوجي، شاعري به نام "ميرزا ابوالفتح"، متخلّص به "دهقان" به خواست و تشويق "ركن الملك سليمان خان شيرازي"، نايب الحكومه ی  "اصفهان" و "عراق"، آن را به نظم در آورد. منظومه ی او، به وزن هفت پيكر نظامي، در 52 هزار بيت است كه در ظرف هفده سال ( 1296 – 1313 ق ) سروده شد و در (1317 – 1318 ق) به چاپ سنگي در آمد. "ميرزا ابوالفتح" نام ترجمه منظوم خود را هزار داستان نهاد. ولي در منظومه او داستان ها دستخوش تغييراتي شده است.

اَلف ليله و ليله شايد تنها اثر ادبي باشد كه در خاستگاه خود با حسن قبولي كمتر و حتي قضاوت منفي روبه رو شد ؛ چندان كه نزديك به هزار سال تا دوره ی قاجار اين اثر به فارسي در نيامد. ابن نديم اين كتاب را ملال انگيز خوانده است. به گفته او ، نخستين بار، "جهشياري"، از نويسندگان قرن چهارم ق، تحت تأثير اين كتاب، بر آن شد كه هزار حكايت از حكايت هاي عرب، عجم، روم و ساير اقوام را در كتابي گرد آورد و برابر 480 شب افسانه فراهم آورد، امّا، پيش از آنكه كتاب را به اتمام برساند، درگذشت. اين كتاب در غرب، با نخستين ترجمه آن به فرانسه، متوجه اهل ادب اروپا را به خود جلب كرد.

"گوته"، بارها خود را در مقام سخن سرايي، با شهرزاد قياس كرده است و "تنيسُن"، شاعر انگليسي، با الهام از اَلف ليله و ليله، شعري به نام "خاطره شبهاي عربي" سروده است. "چارلز ديكنز" ( 1812 – 1870 م )، نويسنده نامدار آمريكايي، در داستان معروف خود، "ديويد كاپرفيلد" ( 1850 م ) از اين اثر بسيار پذيرفته است.

علاوه بر نويسندگان و شاعران، بسياري از موسيقي دانان، فيلم سازان و ديگر هنرمندان نيز از اين كتاب الهام گرفته اند. از ميان قصه هاي هزار و يك شب، داستان هايي چون "علاءالدين و چراغ جادو"، "علي بابا" و "سندباد" شهرت و محجوب بيشتري يافته است و بر اساس آنها چندين فيلم و اُپرا ساخته شده است.

مقدمه شاهنامه ابومنصوري


مقدمه شاهنامه ابومنصوري




ابومنصورمعمري
مقدمه شاهنامه ابو منصوري
معرفي كتاب

“مقدمه شاهنامه ابومنصوري” يكي از قديمترين نمونه‌هاي نثر پارسي است. در سال 346 هجري قمري بفرمان ابومنصور عبدالرزاق ـ كه از طرف سامانيان سپهسالار كل خراسان بوده است ـ بقلم ابومنصور العمري نوشته شده است. شاهنامه منثور مزبور كه علي‌الظاهر مايه شاهنامه منظوم فردوسي قرار گرفته از ميان رفته است. فقط مقدمه آ ن را كه اينجا آورده‌ايم در آغاز نسخه‌هاي قديم شاهنامه قرار داده‌اند.
(براي بدست آوردن اطلاعات بيشتر رجوع شود به بيست مقاله شادروان علامه محمد قزويني)
بگفته مرحوم قزويني ابهامي در بعضي جملات موجوداست كه شايد بعدها، بر اثر پيدا شدن نسخه‌هاي صحيح ـ ترمقدمه ـ رفع شود.


متن مقدمه شاهنامه ابومنصوري

تاريخ تأليف سال 346 هـ . ق.

سپاس و آفرين خداي را كه اين جهان و آن جهان را آفريد و ما بندگان را اندر جهان پديدار كرد و نيك‌انديشان را و بدكرداران را پاداش و بادافراه برابر داشت و درود بر برگزيدگان و پاكان و دين‌داران باد خاصه بر بهترين خلق خدا محمد مصطفي صلي‌الله عليه و سلم و بر اهل بيت و فرزندان او باد، آغاز كارنامه شاهنامه از گردآوريده ابومنصور المعمري دستور ابومنصور عبدالرزاق عبدالله فرخ، اول ايدون گويد درين نامه كه تا جهان بود مردم گرد دانش گشته‌اند و سخن را بزرگ داشته و نيكوترين يادگاري سخن دانسته‌اند چه اندرين جهان مردم بدانش بزرگوارتر و مايه‌دارتر. و چون مردم بدانست كروي چيزي نماند پايدار، بدان كوشد تا نام او بماند و نشان او گسسته نشود، چو آباداني كردن و جايها استوار كردن ودليري و شوخي و جان سپردن و دانائي بيرون آوردن مردمانرا بساختن كارهاي نوآئين چون شاه هندوان كه كليله و دمنه و شاناق ورام ورامين بيرون آورد، و مأمون پسر هارون‌الرشيد منش پادشاهان وهمت مهتران داشت. يكروز با مهتران نشسته بود گفت مردم بايد كه تا اندرين جهان باشند و توانائي دارند بكوشند تا ازو يادگار بود تا پس از مرگ او نامش زنده بود. عبدالله پسر مقفع كه دبير او بود گفتش كه ازكسري انوشيروان چيزي مانده است كه از هيچ پادشاه نمانده است. مأمون گفت چه ماند گفت نامه از هندوستان بياورد، آنكه برزويه طبيب از هندوي بپهلوي گردانيده بود، تا نام او زنده شد ميان جهانيان. و پانصد خروار درم هزينه كرد. مأمون آن نامه بخواست و آن نامه بديد، فرمود دبير خويش را تا از زبان پهلوي بزبان تازي گردانيد. نصر بناحمد اين سخن بشنيد خوش آمدش دستور خويش را خواجه بلعمي بر آن داشت تا از زبان تازي بزبان پارسي گردانيد تا اين نامه بدست مردمان اندر افتاد و هر كسي دست بدو اندر زدند و رودكي را فرمود تا بنظم آورد و كليله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او بدين زنده گشت و اين نامه ازو يادگاري بماند پس چينيان بتصاوير اندر افزودند تا هر كسي را خوش آيد ديدن و خواندن آن. پس امير ابومنصور عبدالرزاق مردي بود با فر و خويش كام بود و با هنر وبزرگ منش بود اندر كامروايي و با دستگاهي تمام از پادشاهي. وساز مهتران و انديشه بلند داشت و نژادي بزرگ داشت بگوهر و ازتخم اسپهبدان ايران بود و كار كليله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنيد. خوش آمدش. از روزگار آرزو كرد تا او را نيز يادگاري بود اندرين جهان. پس دستور خويش ابومنصور المعمري را بفرمود تا خداوندان كتب را از دهقانان و فرزانگان و جهانديدگان از شهرها بياوردند و چاكر او ابومنصور المعمري بفرمان او نامه كرد و كس فرستاد بشهرهاي خراسان و هشياران ازآنجا بياورد و از هرجاي،‌ چون شاج پسر خراساني ازهري و چون يزدانداد پسر شاپور از سيستان و چون ماهوي خورشيد پسر بهرام از نشابور و چون شاذان پسر برزين از طوس. و از هر شارستان گرد كرد و بنشاند بفر از آوردن اين نامه‌هاي شاهان و كارنامه‌هاشان و زندگاني هر يكي از داد و بيداد و آشوب و جنگ و آيين، از كي نخستين كه اندر جهان او بود كه آيين مردمي آورد و مردمان از جانوران پديد آورد تا يزدگرد شهريار كه آخر ملوك عجم بود. اندر ماه محرم و سال بر سيصد و چهل و شش از هجرت بهترين عالم محمد مصطفي صلي الله عليه و سلم. و اين را نام شاهنامه نهادند تا خداوندان دانش اندرين نگاه كنند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و كارو ساز پادشاهي و نهاد و رفتارايشان و آيين‌هاي نيكو و داد و داوري وراي وراندن كار و سپاه آراستن و رزم كردن و شهر گشادن و كين خواستن و شبيخون كردن و آزرم داشتن و خواستاري كردن اين همه را بدين نامه اندر بيابند. پس اين نامه شاهان گرد آوردند و گزارش كردند و اندرين چيزهاست كه بگفتار مر خواننده را بزرگ آيد و بهر كسي دادند تا ازو فايده گيرد و چيزها اندرين نامه بيابند كه سهمگين نمايد و اين نيكوست چون مغز او بداني و ترا درست گردد و دلپذير آيد چون كيومرث و طهمورث و ديوان و جمشيد و چون قصه فريدون و ولادت او و برادرش و چون همان سنك كجا آفريدون بپاي بازداشت و چون ماران كه از دوش ضحاك برآمدند اين همه درست آيد بنزديك دانايان و بخردان بمعني. و آنكه دشمن دانش بود اين را زشت گرداند. و اندر جهان شگفتي فراوانست. چنانچون پيغامبر ما صلي‌الله عليه و آله و سلم فرمود حدثوا عن بني اسرائيل ولا حرج گفت هر چه از بني‌اسرائيل گويند همه بشنويد كه بوده است. و دروغ نيست پس دانايان كه نامه خواهند ساختن ايدون سزد كه هفت چيز بجاي آورند مرنامه را: يكي بنياد نامه يكي فر نامه سديگر هنر نامه چهارم نام خداوند نامه پنجم مايه و اندازه سخن پيوستن ششم نشاندادن از دانش آنكس كه نامه از بهر اوست هفتم درهاي هر سخني نگاهداشتن. و خواندن اين نامه دانستن كارهاي شاهانست و بخش كردن گروهي از ورزيدن كار اين جهان. و سود اين نامه هر كسي را هست و رامش جهانست و انده گسار انده گنانست و چاره درماندگانست و اين نامه و كار شاهان از بهر دو چيز خوانند يكي از بهر كار كرد و رفتار و آيين شاهان تا بدانند و در كدخدايي با هر كس بتوانند ساختن و ديگر كه اندرو داستانهاست كه هم بگوش و هم بديدن خوش آيد كه اندرو چيزهاي نيكو و با دانش هست همچون پاداش نيكي و بادافراه بذي و تندي و نرمي و درشتي و آهستگي و شوخي و پرهيز و اندر شدن و بيرون شدن و پند و اندرز و خشم و خشنودي و شگفتي كار جهان. و مردم اندرين نامه اين همه كه ياد كرديم بدانند و بيابند. اكنون ياد كنيم از كار شاهان و داستان ايشان از آغاز كار، آغاز داستان، هر كجا آرامگاه مردمان بود بچهار سوي جهان از كران تا كران اين زمين را ببخشيدند و بهفت بهر كردند و هر بهري را يكي كشور خواندند نخستين را ارزه خواندنددوم را شبه خواندند سوم را فرددفش خواندند چهارم را ويدرفش خواندند پنجم را ووربرست خواندند ششم را وورجرست خواندند هفتم را كه ميان جهانست خنرس‌با مي‌خواندند و خنرس بامي اينست كه ما بدو اندريم و شاهان او را ايرانشهر خواندندي و گوشه را امست خوانند و آن چين و ماچين است و هندوستان و بربر روم و خزر وروس و سقلاب و سمندر و برطاس و آنكه بيرون ازوست سكه خواندند و آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاورخواندند و شام و يمن را مازندران خواندند و عراق و كوهستان را شورستان خواندند و ايران شهر از رود آمويست تا رود مصر و اين كشورهاي ديگر پيرامون اويند و ازين هفت كشور ايران شهر بزرگوارتر است بهر هنري و آنكه از سوي باخترست چينيان دارند و آنكه از سوي راست اوست هندوان دارند و آنكه از سوي چپ اوست تركان دارند و ديگر خزريان دارند و آنكه از راستر بربريان دارند و از چپ روم خاوريان و مازندرانيان دارند و مصر گويند از مازندرانست و اين ديگر همه ايران زمين است از بهرآنكه ايران بيشتر اينست كه ياد كرديم و بدانكه اندر آغاز اين كتاب مردم فراوان سخن گويند و ما ياد كرديم و بدانكه اندر آغاز اين كتاب مردم فراوان سخن گويند و ما ياد كنيم گفتار هر گروهي تا دانسته شود آنرا كه خواهد برسد و آن راهي كه خوشتر آيدش بر آن برود و اندر نامه پسر مقفع و حمزه اصفهاني و مانندگان ايدون شنيديم كه از گاه آدم صفي صلوات الله و سلامه عليه فراز تا بدين گاه كه آغاز اين نامه كردند پنج هزار و هفتصد سالست و نخستين مردي كه اندر زمين بديد آمد آدم بود و همچنين از محمد جهم برمكي مرا خبر آمد و از زادوي ابن شاهوي و از نامه بهرام اصفهاني همچنين آمد و از راه ساسانيان موسي عيسي خسروي و از هشام قاسم اصفهاني و از نامه پادشاهان پارس و از گنج خانه مأمون و از بهرامشاه مردانشان كرماني و از فرخان موبدان موبد يزدگرد شهريار و از رامين كه بنده يزدگرد شهريار بود آگاهي همچنين آمد و از فرود ايشان بدين گفتار گرد آمدند كه ما ياد خواهيم كردن. و اين نامه را هر چه گزارش كنيم از گفتار دهقانان بايد آورد كه اين پادشاهي بدست ايشان بود و از كار و رفتار و از نيك و بد و از كم و بيش ايشان دانند پس ما را بگفتار ايشان بايد رفت پس آنچه از ايشان يافتيم از نامهاي ايشان گرد كرديم و اين دشوار از آن شد كه هر پادشاهي كه دراز گردد يا دين پيغامبري شدي و روزگار برآمدي بزرگان آن كارفرامش كنند و از نهاد بگردانند و بر فرودي افتد چنانك جهودان را افتاد ميان آدم و نوح و از نوح تا موسي همچنين و از موسي تا عيسي همچنين و از عيسي تا محمد ما صلي‌الله عليه و سلم. و اين از بهر آن گفتند كه اين زمين بسيار تهي بوده است از مردمان و چون مردم نبود پادشاهي بكار نيايد چه مهتر بكهتران بود و هر جا كه مردم بود از مهتر چاره نبود و مهتر بر كهتر از گوهر مردم بايد. چنانك پيامبر مردم هم از مردم بايست و هم گويند كه از پس مرگ كيومرث صد و هفتاد و اند سال پادشاهي نبود و جهانيان يله بودند چون گوسپندان بي‌شبان در شبانگاهي. تا هوشنگ پيش‌داد بيامد و چهار بار پادشاهي از ايران بشد و ندانند كه چند گذشت از روزگار. و جهودان همي گويند از توريه موسي عليه السلام كه از گاه آدم تا آن روز كه محمد عربي صلي‌الله عليه و سلم از مكه برفت چهار هزار سال بود. و ترسايان از انجيل عيسي هميگويند هزار و پانصد و نود و سه سال بود،‌ و بعضي آدم را كيومرث خوانند. اينست شمار روزگار گذشته كه ياد كرديم از روزگار ايشان. و ايزد تعالي به داند كه چون بود، و ‎آغاز پديد آمدن مردم از كيومرث بود، و ايشان كه او را آدم گويند ايدون گويند كه نخست پادشاهي كه بنشست هوشنگ بود و او را پيش‌داد خواندند كه پيشتر كسي كه آيين داد در ميان مردمان پديد آورد او بود، و ديگر گروه كيان بودند و سديگر اشكانيان بودند و چهارم گروه ساسانيان بودند و اندر ميان گاه پيكارها و داوريها رفت از آشوب كردن با يكديگر و تاختنها و پيشي كردن و برتري جستن، كز پادشاهي ايشان اين كشور بسيار تهي ماندي و بيگانگان اندر آمدندي و بگرفتندي اين پادشاهي چنانك بگاه جمشيد بود و بگاه نوذر بود و بگاه اسكندر بود و مانند اين، پس پيش از آنكه سخن شاهان و كارنامه ايشان ياد كنيم نژاد ابومنصور عبدالرزاق كه اين نامه را بنثر فرمود تا جمع كنند چاكر خويش را ابومنصور المعمري و نژاد او نيز بگوييم كه چون بود و ايشان چه بودند تا آنجا رسيدند [و پس از آنكه بنثر آورده بودند سلطان محمود سبكتكين حكيم ابوالقاسم منصور الفردوسي را بفرمود تا بزبان دري بشعر گردانيد و چگونگي آن بجاي خود گفته شود]1 اولانسب ابومنصور عبدالرزاق محمد بن عبدالرزاق بن عبدالله بن فرخ بن ماسا بن مازيار بن كشمهان بن كنارنگ بن خسرو بن بهرام بن آذر گشسب بن گودرز بن داد آفريد بن فرخ زاد بن بهرام كه بگاه خسرو پرويز اسپهبد بود، پسر فرخ بوزرجمهر كه دستور نوشيروان بود پسر آذر كلباد كه بگاه پرويز اسپهسالار بود پسر برزين كه بگاه اردشير بابكان سالار بود پسر بيژن پسر گيو پسر گودرز پسر كشواد و او را كشوادازآن خواندندي كه از سالاران ايران هيچكس آن آيين نياورد كه او آورد و پهلواني كشورها و مرزباني و بخشش هفت كشور او كرده بود و كژ مردم بود و اين از سه گونه گويند و گودرز بگاه كيخسرو سالار بود پيران را او كشت كه اسپهبد افراسياب بود، پسر حشوان پسر آرس پسر بنه‌وي تبره منوچهر از نبيره ايرج و ايرج پسر افريدون و افريدون پسر آبتين از فرزندان جمشيد، و پيران پسر ويسه بود و ويسه پسر زادشم بود پسر كهين بود و زادشم پسر تور و تور پسر افريدون نيز پس آبتين و آبتين از فرزندان جمشيد، و نژاد ابومنصور المعمري : ابومنصور بن محمد بن عبدالله بن جعفر بن فرخ زاد كسل كرانحوار و كنارنگ پسر سرهنگ پرويز بود و بكارهاي بزرگ او رفتي و آنگه كه خسرو پرويز بدر روم شد كنارنگ پيش رو بود لشكر پرويز را و چون حصار روم بستد و نخستين كسي كه بديوار بر رفت و با قيصر درآويخت و او را بگرفت و پيش شاه آورد او بود، و در هنگام ساوه شاه ترك كه بر درهري آمد كنارنگ پيش او شد بجنگ و ساوه شاه را بنيزه بيفگند و لشكر شكسته شد و چون رزم هري بكرد نشابور او را داد و طوس را با خود بدو داده بود، و خسرو او را گفت: گفته كه ادر (ايدر) با هزار مرد بزنم. گفت آري گفته‌ام. خسرو از زندانيان و گنه‌كاران هزار مرد نيك بگزيد و سليح پوشانيد ديگر روز آن هزارمرد با كنارنگ بهاموني فرستاد و خسرو از دور همي نگريست، با مهتران سپاه. كنارنگ با ايشان بر آويخت گاه بشمشير و گاه بتير. بهري را بكشت و بهري را بخست و هر باري كه اسب افگندي بسيار كس تبه كردي تا سرانجام ستوهي پذيرفتند و بگريختند و كنارنگ پيش شاه شد و نماز برد و آفرين كرد، خسرو طوس بدو داد و از گردان مردي همتاي او بود نام او رقيه او را نيز از خسرو بخواست و با خويشتن بطوس برد. رقيه آن بود كه كنارنگ هزار مرد از خسروپرويز بخواست رزم تركانرا، خسرو گفت خواهي هزار مرد ببر خواهي رقيه را كه كم رنج‌تر بود، مر ترا پس هر دوان بطوس شدند با هزار مرد ايراني و رقيه را نيكو همي داشت و با تركان جنگ كردند و پيروز آمدند و بطوس بنشستند و كنارنگ پادشاهي بگرفت و رقيه را نيكو همي داشت. تيراندازي بود كه همتاش نبودي. پس روزي كنارنگ و رقيه هر دو بشكار رفتند با پسران و سرهنگان. كنارنگ گفت امروز هرشكاري كه كنيم تير بر سر زنيم تا باريك اندازي بديد آيد هر چه كنارنگ زده بود بر سر تير زده بود، رقيه بر كنارنگ آفرين كرد. روز ديگر كنارنگ بفرمود تا غراره پر كاه بياوردند. كنارنگ اسب برانگيخت و نيزه بزد و آن غراره را بر سر نيزه برآورد و بينداخت، و بگاه يزدگرد شهريار او را بكشتند. و چون عمر بن الخطاب عبدالله عامر را بفرستاد تا مردم را بدين محمد خواند صلي‌الله عليه و سلم، كنارنگ پسر را پذيره او فرستاد بنشابور. و مردم در كهن‌دز بودند، فرمان نبردند. از وي ياري خواست. ياري كرك تا كار نيكو شد. بعد از آن هزار درم وام خواست، گروگان طلبيد، گفت گروگان ندارم. گفت نشابور مرا ده. نشابور بدو داد. چون درم بستد باز داد. عبدالله عامر آن حرب او را داد و كنارنگ برزم كردن او شد و اين داستان ماند كه گويند “طوس از آن فلان است و نشابور بگروگان دارد”، و حسن بن علي مروزي از فرزندان او بود، و كنارنگ از سوي مادر از نسل طوس بود و صد و بيست سال بزيست و هميشه طوس كنارنگيان را بود تا بهنگام عميد طائي كه از دست ايشان بستد و آن مهتري بديگري دوده افتاد. پس بهنگام ابومنصور عبدالرزاق طوس را بستدند و سزا بسزا رسيد، و نسبت اين هر دو كس كه اين كتاب كردند چنين بود كه ياد كرديم.

-------------------------------------------
لغتنامه مقدمه شاهنامه ابومنصوري
-------------------------------------------
پديدار كردن : ظاهر كردن
بادافراه : مجازات، مكافات روز جزا
ايدون : اينجا، اينچنين
مردم بدانش : آدم دانا
شوخي : گستاخي، دليري، بي‌باكي
جان سپردن : فداكاري
بيرون آوردن : درآوردن
رام : مخترع جنگ
رامين
گردانيدن : ترجمه كردن
دست اندر زدن : دست رساندن
خويش كام : خودرأي ، مستبد
ساز مهتران : دم و دستگاه بزرگان
تخم : نژاد
نشان : علامت، حصه، نصيب، اثر، يادگار، فرمان
دستور : وزير (اكنون رئيس روحاني زرتشتيان)
هشياران : روشن فكران، متنورين
هري : هرات
شارستان : بمعني شهرستان
فراز آوردن : فراهم آوردن، گرد آوردن
كارنامه : شرح وقايع جنگ نامه، تاريخ
كي نخستين : كي، شاه شاهان گويا كيومرث باشد
كار و ساز : كار و لوازم
نهاد و رفتار : طرز برداشت و روش و رسم
آزرم داشتن : حيا داشتن، شرم داشتن
درست گرديدن : موافق آمدن
بنياد نامه : موضوع نامه
درهاي سخن : بابهاي سخن
نگاهداشتن : مراعات كردن
انده گسار : غمگسار، غمخوار
انده‌ گنان : اندوه گينان
كاركرد : عمل، طرز عمل
ساختن : سازش كردن
بخشيدن : تقسيم
خاور : (مغرب، بمعني مخالف كنوني)
باختر : (مشرق، بمعني مخالف كنوني)
مغز : معني، اصل
مازندران : (شام و يمن)
مانندگان : امثالهم
از گاه فلان 000 فراز تا بدين گاه : از زمان000 تا امروز
فرود : بازمانده (؟) خلف، فرزندان
بدين گفتار گرد آمدند : در اين گفتار موافقت كردند، هم رأي شدند
دراز گرديدن : طول كشيدن، دوام يافتن
نهاد : اصل
فرودي : سقوط ، شيب سقوط ، پستي
افتادن : پيش آمدن
يله : ول، بي‌بند و بار
اندر ميان گاه : در آن ميان، در آن حيث و بيث
داوري : فرمانروائي، قضا، منازعت و جدال
پيشي كردن : جلو افتادن
بخشش : تقسيم
كژ مردم : مردم نادرست
تبره : تبار
با خود : بهمراه ، بضميمه
خستن : زخمي كردن
تبه كردن : تباه كردن، ناقص كردن
ستوهي : عجز، شكست
گردان : پهلوانان
هردوان : هر دو آنان
باريك اندازي : تيراندازي دقيق
عراره : جوال كاه و غيره
پذيره : استقبال ، پذيرائي
كهن دژ : قلعه‌اي در نيشابور، دژ مركزي شهر بطور اعم (سيتادل)
دوده : خاندان
مهتري : بزرگي
بپاي باز داشتن : با پا متوقف ساختن
كجا : كه
مردم : در تأليفات قرن چهارم و پنجم و ششم بمعني امروزي “آدم” و “شخص” بكار رفته است. معهذا گاهي فعل را مفرد و گاهي جمع آورده‌اند.

پانوشت :
1ـ جمله بين دو قلاب را كسي كه اين مقدمه را در آغاز شاهنامه فردوسي نهاده است اضافه كرده.