نخستين سوگ نامه مذهبي در زبان فارسي درذكرحادثه كربلا
نخستين سوگ نامه ي مذهبي زبان فارسي درذكرحادثه كربلا
سراينده : كسايي مروزي (قرن چهارم هجري )
*********************************************
باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا
آراست بوستان را نيسان به فرش ديبا
آمدنسيم سنبل با مشك وباقرنفل
آورد نامه ي گل بادصبا به صهبا
كهسارچون زمرد نقطه زده ز بسد
كزنعت اومشعبد حيران شده ست و شيدا
آب كبود بوده چون آينه زدوده
صندل شده ست سوده كرده به مي مطرا
رنگ نبيد وهامون پيروزه گشت وگلگون
نخل وخدنگ وزيتون چون قبه هاي خضرا
دشت است ياستبرق باغ است ياخورنق
يك با دگر مطابق چون شعرسعد و اسما
ابرآمد ازبيابان چون طيلسان رهبان
برق ازميانش تابان چون بسدين چليپا
آهو همي گرازد گردن همي فرازد
گه سوي كوه تازد گه سوي راغ وصحرا
آمد كلنگ فرخ همرنگ چرغ دورخ
همچون سپاه خلخ صف بركشيده سرما
برشاخ سرو بلبل باصدهزارغلغل
دراج بازبرگل چون عروه پيش افرا
قمري به ياسمن بر ساري به نسترن بر
نارو به نارون بر برداشتندغوغا
باغ ازحرير حله برگل زده مظله
مانندسبزكله برتكيه گاه دارا
گلزار با تاسف خنديدبي تكلف
چون پيش تخت يوسف رخساره ي زليخا
گل بازكرده ديده باران براوچكيده
چون خوي فرو دويده برعارض چو ديبا
گلشن چو روي ليلي يا چون بهشت مولي
چون طلعت تجلي بركوه طور سينا
سرخ وسيه شقايق هم ضد و هم موافق
چون مؤمن و موافق پنهان وآشكارا
سوسن لطيف وشيرين چون خوشه هاي پروين
شاخ و ستاك نسرين چون برج ثور و جوزا
وان ارغوان به كشي باصدهزارخوشي
بيجاده ي بدخشي برتاخته به مينا
ياقوت وار لاله بربرگ لاله ژاله
كرده بدو حواله غواص دردريا
شاه اسپرغم رسته چون جعد برشكسته
وزجاي برگسسته كرده نشاط بالا
وان نرگس مصور چون لؤلؤ منور
زر اندرو مدور چون ماه برثريا
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته
كاشانه زشت گشته صحراچو رو ي حورا
اي سبزه ي خجسته ازدست برف جسته
آراسته نشسته چون صورت مهنا
دانم كه پرنگاري سيراب و آب داري
چون نقش نوبهاري آزاده طبع و برنا
گرتخت خسرواني ور نقش چينياني
ورجوي مولياني پيرايه ي بخارا
هم نگذرم سوي تو هم ننگرم سوي تو
دل ناورم سوي تو اينك چك تبرا
كاين مشكبوي عالم وين نوبهارخرم
برماچنان شد ازغم چون گورتنگ و تنها
بيزارم ازپياله وز ارغوان و لاله
ما وخروش و ناله كنجي گرفته ماوا
دست از جهان بشويم عز و شرف نجويم
مدح وغزل نگويم مقتل كنم تقاضا
ميراث مصطفي را فرزند مرتضي را
مقتول كربلا را تازه كنم تولا
آ ن نازش محمد پيغمبر مؤبد
آن سيدممجد شمع وچراغ دنيا
آن مير سربريده درخاك خوابنيده
ازآب ناچشيده گشته اسير غوغا
تنها ودل شكسته برخويشتن گرسته
ازخان ومان گسسته وزاهل بيت آبا
ازشهرخويش رانده وزملك برفشانده
مولي ذليل مانده برتخت ملك مولا
مجروح خيره گشته ايام تيره گشته
بدخواه چيره گشته بي رحم وبي محابا
بي شرم شمركافر ملعون سنان ابتر
لشكرزده برو بر چون حاجيان بطحا
تيغ جفا كشيده بوق ستم دميده
بي آب كرده ديده تازه شودمعادا
آن كور بسته مطرد بي طوع گشته مرتد
برعترت محمد چون ترك غز ويغما
صفين وبدر و خندق حجت گرفته باحق
خيل يزيد احمق يك يك به خونش كوشا
پاكيزه آل ياسين گمراه و زار و مسكين
وان كينه هاي پيشين آن روز گشته پيدا
آن پنج ماهه كودك باري چه كرد ويحك
كزپاي تا به تارك مجروح شدمفاجا
بيچاره شهربانو مصقول كرده زانو
بيجاده گشته لؤلؤ بردرد ناشكيبا
آن زينب غريوان اندرميان ديوان
آل زياد ومروان نظاره گشته عمدا
مؤمن چنين تمنا هرگزكند؟ نگو ني !
چونين نكرد ماني نه هيچ گبروترسا
آن بي وفا وغافل غره شده به باطل
ابليس وار و جاهل كرده به كفرمبدا
رفت و گذاشت گيهان ديد آن بزرگ برهان
وين رازهاي پنهان پيدا كنند فردا
تخم جهان بي بر اين است وزين فزون تر
كهتر عدوي مهتر نادان عدوي دانا
برمقتل اي كسايي برهان همي نمايي
گرهم براين بپايي بي خارگشت خرما
مؤمن درم پذيرد تا شمع دين بميرد
ترسا به زر بگيرد سم خرمسيحا
تا زنده اي چنين كن دل هاي ما حزين كن
پيوسته آفرين كن براهل بيت زهرا