لادن نيکنام : به گمان بسياري هنوز هم ادبيات مخاطبان خاص خود را دارد. هنوز عده يي بر اين باورند که کلمه ماندگار است و ساير جريان ها گذرا و پرشتاب. آنچه بر لوح ذهن آدمي تاثيرش جاودانه است، از طريق ادبيات ناب صورت مي پذيرد. اما بعضي ديگر هم بر اين باورند ادبيات امروز ايران از بيماري هاي بيشماري رنج مي برد و همين بيماري ها است که مخاطب پانصد يا هزارتايي در جمعيت هفتادميليوني را رقم مي زند. اين بيماري ها علل بسياري دارد. آيا ارتباط نويسنده ها با مخاطبان کمرنگ است و اصلاً مخاطبان را نمي شناسند يا ادبيات که در قالب رمان يا داستان کوتاه ارائه مي شود از غناي لازم برخوردار نيست. بدون ترديد دلايل اين موضوع بيش از اينها است. کمبود انعکاس فضاي واقعي جامعه امروز ايران هم يکي ديگر از اين عوامل است. رمان ها زير سقف ها اتفاق مي افتد؛ سقف هايي با ارتفاع محدود، تعيين شده، تکراري و مشخص. ردپايي از عنصر فضاسازي به شکل دقيق و ظريف و پررنگ ديده نمي شود. چرايي هاي اين موضوع را با نويسنده يي که شاخصه متن هايش برجسته بودن فضاي جنوب ايران است، به بحث و گفت وگو نشسته ايم؛ نويسنده يي که خودش هم اهل جنوب است. محمد بهارلو در اين ارتباط واجد نظرياتي است که در پي مي آيد.
---
-آيا به وجود حلقه مفقوده ارتباطي ميان آثار ادبي و مردم اعتقاد داريد؟ چرا عملاً مردم رغبتي به برقراري ارتباط با کتاب ندارند؟ پاره اي بر اين باورند که دوران شکوفايي ادبيات در جهان سپري شده است. شتاب فرصت درنگ را از مردم گرفته است؛ و ادبيات به تامل نياز دارد.
ادبيات شکلي از ارتباط يا تجسمي از آن است. وقتي در مدار ارتباط با خواننده قرار مي گيرد در حقيقت با او وارد گفت وگو مي شود. براي اين که ارتباطي ميان نويسنده و خواننده برقرار شود و گفت وگويي دربگيرد، لازمه اش نه فقط يک کتاب- تعدادي صفحه سياه شده از حروف چاپي و عنواني مطنطن بر پيشاني جلد آن- بلکه متني است که خواننده از مواجهه با آن حقيقتاً احساسً خوشوقتي يا لذت کند. خوانندگان از سرً تکليف و اتلاف وقت کتاب دست نمي گيرند، مگر اين که کتاب نماينده گفتمان مخالف باشد و از فرهنگً مïجاز يا جهان مالوف آشنايي زدايي کند. نويسنده اي که براي جلب توجه خوانندگان از پسند عمومي و سليقه هاي باب روز بهره برداري مي کند، در واقع ادبيات را تا حد ذوق رسانه هاي همگاني و ملاک هاي مقرر تنزل مي دهد. نمي توان ادبيات را بازيچه طبع زمانه و پسند همگاني کرد. صداي مردم طنين واحدي ندارد. نويسنده اي که پيچيدگي روان و زندگي انسان را توصيف مي کند، چاره اي ندارد که در برابر ساده سازي و کليشگي و يورش ابتذال سليقه بايستد. قاعده از نويسنده آزمايشگر و نوآور پيروي نمي کند زيرا همچو نويسنده اي خودش بايد خوانندگانش را تربيت کند؛ روندي که بسيار بطئي و دردناک است. فرديت خلاق نويسنده گرانبهاترين چيزي است که او در اختيار دارد.
-چرا در ادبيات داستاني اين روزها ما کمتر شاهد دغدغه هاي ملموس مردم هستيم؟ داستان ها به شکلي چنان شخصي نوشته مي شوند که همراهي اهل فن هم با آنها گاه مشکل مي شود.
نويسنده واقعيت را آنگونه که هست تصوير نمي کند، بلکه آنچه را که مي بيند يا تصور مي کند بازنمايي يا تصوير مي کند. بنابراين طبيعي است واقعيت نويسنده مستقل از واقعيت واقعي باشد زيرا در واقعيت تصوير شده نويسنده تخيل و آفرينشگري جاي ويژه اي دارد. جهان دروني انسان، يا به تعبير شما «دغدغه هاي ملموس مردم»، محدوده يا کرانه اي ندارد و وقتي در قالب ها و عرصه هاي تنگ و ترش و ساده انگارانه گنجانده مي شود کشفي به سوي ريشه هاي جانً آدميزاد که در ظلمات نهان است، نخواهد بود. به نظر من نوشتنً «داستانً شخصي» براي يک نويسنده به خودي خود ايراد محسوب نمي شود زيرا چنان که اشاره کردم، داستان علي الاطلاق دريچه اي به سوي زندگي دروني انسان است. من با اين تعبير لوکاچ که قهرمان رمان مدرن را فرد مي داند کاملاً موافقم، منتها فردي که در معرض بحران و معما است و در جست وجوي «منً» خويش است. از نظر همچو فردي عالي ترين چيزي که زندگي مي تواند ارائه کند سايه اي از «معنا» است؛ معنايي که هرگز کاملاً آشکار نمي شود يا به واقعيت راه پيدا نمي کند. تصوير کردن چنين فردي در يک متن روايي مي تواند غايتً رسالتً يک نويسنده باشد و اگر حقيقتاً نويسنده ذوق و خلاقيت خود را به کار گرفته باشد طبعاً حاصلش براي خواننده خوشايند و لذت بخش خواهد بود. ادبيات، و به طريق اولي رمان، يک بازي يک طرفه يا طرح معمايي به منظور گيج کردن و مبهوت ساختن خواننده نيست. اصولاً هيچ خلاقيت و بدعتي نافيً جذابيت نيست.
-به نظر شما چرا در ادبيات غرب به عنصر برجسته اي نظير فضاسازي اهميت فراوان داده مي شود ولي در ايران نويسنده هاي کم سابقه تر خود را ملزم به ساخت جهان داستاني نمي بينند. به خصوص اين حالت در داستان هاي کوتاه ديده مي شود ولي حتي در رمان ها هم ما با يک جهان داستاني که از سر حوصله دقيق تصوير شده سر و کار نداريم.
کارکرد عنصر فضا در ادبيات روايي، مانند ديگر عناصر داستاني، تحولات بسياري يافته است. در رمانس، متن هاي روايي پيشامدرن، توصيف فضا يا مناظر طبيعي اندک است و اغلب به توصيف فضاي داخلي و محل سکونت قهرمان، محدود مي شود. در واقع مکان تبديل مي شود به نوعي فضاي (محيطي) مادي و اخلاقي که نقش آن در ترسيم سيرت قهرمان و روايت کلي داستان برجسته است. در نخستين رمان فارسي، يعني «تهران مخوف» که وجه رمانسي آن نظرگير است، نويسنده شهر را با نام مشخص و ذکر دقيق محله هاي آن توصيف مي کند؛ اگرچه «محيط» و «مکان» يا جسمانيت شهر به جزيي مهم از زندگي و ساختار روايت درنمي آيد. نويسنده اگر اصفهان يا مشهد را هم به جاي تهران برمي گزيد تغييري در ساختار رمان پديد نمي آمد. در حقيقت نگاه نويسنده به همه چيز، حتي به فضا و مکان، اخلاقي است؛ يعني بر بنياد ارزش ها است که پديده ها و اشيا معنا و مفهوم پيدا مي کنند. اين رئاليسم اخلاقي، نظر داشتن به کارکرد اجتماعي و اخلاقي ادبيات، به جاي کشف پديده ها و اشيا و ايجاد رابطه سوژه و ابژه با جامعه توصيف شده در رمان، غايات اراده نويسنده را آنچه نويسنده مايل است روي بدهد، تبليغ مي کند. واقعيت اين است که رمان ما هنوز خانه را به عنوان جهان آدم داستاني معرفي مي کند، و خانه را روياروي شهر و جهان قرار مي دهد. جسمانيت شهر در رمان ما غايب است. اسم شهر و اسم ميادين و بازار و بازارچه ها يافت مي شود اما واقعيت وجودي و مناسبات و الزامات آن يافت نمي شود. براي يک موجود بايد وجودي قائل شد.
-آيا با تعاريفي که غربي ها از رمان دارند ما چنين آثاري داشته يا داريم؟ براي رمان شدن يک متن به چه مولفه هايي نياز دارد؟ چرا رمان در ميان مردم همه جاي دنيا از اقبال بالاتري نسبت به مردم ما برخوردار است؟
رمان از بدو پيدايش خود به عنوان «ژانر» ممتاز مطرح بوده است، زيرا در هيچ متن روايي به اندازه رمان پويايي و غنا و گستردگي به چشم نمي خورد. به گفته باختين رمان انقلابي ريشه اي در سرنوشت کلام انساني بوده است. رمان زبان واحد و وحدت نگر را دچار انشقاق و چندلايگي کرد و دنياي چندصدايي را بنياد نهاد. رمان به ما آموخت که ببينيم و ديده شويم، زيرا رمان امکاني است که ما از طريق آن «ديگران» را همچون خودمان مي بينيم. اما آشنايي با رمان و لذت بردن از آن غير از نوشتن و خلق کردن رمان است. نويسندگان ما در خلق داستان هاي کوتاهً بديع و نوآور کم و بيش موفق بوده اند اما اين موفقيت را هنوز در عرصه رمان کسب نکرده اند. صرفً وقت بسيار و نيروي قريحه و قابليت هاي فراواني لازم است تا رماني نوشته شود، و نتيجه معمولاً ناچيز يا دست کم بسي کمتر از انتظار ماست. رمان هاي ما هنوز ناکاملند، آشفتگي و ريخت و پاش و ابهام هايي در خود دارند و آنچه اين کاستي ها و ناسازي ها را برطرف مي کند اصرار بر نوشتن و باز نوشتن است. نويسنده ما بايد باور کند که هيچ چيز مناسب تر از نوشتن که زاينده استعداد و الهام است نمي تواند در برابر کليشه سازي ها و بن بست هاي ذهني ايستادگي کند. شگردهاي صوري و ميل غريزي به نوشتن براي خلق رمان کفايت نمي کند، زيرا رمان در تعارض با تصورات خام و انديشه هاي قالبي است. آنچه ما بايد از نويسندگان مدرن غربي بياموزيم نه شگردها و فوت و فن هاي ادبي آنها بلکه شهامت و استمرار و شکيبايي آنها در نوشتن است. هيچ چيز به اندازه شهامت و جسارت و استقامت ضامن بقا و دوام آثار آنها نبوده است.
-آيا نويسنده هاي ما در اين سال ها بيشتر از پيش تحت تاثير متن هاي ترجمه شده و آشنايي با قالب هاي ادبي به نوشتن نپرداخته اند؟ يعني نشانه هاي مثلاً متن پست مدرن را دريافته و بر آن اساس به روايت پرداخته اند. چقدر اين حرکت در فراري دادن مخاطبان تاثير داشته است؟
ابتدا بايد بگويم تاثيرپذيري هيچ ايرادي ندارد، و در حقيقت امري اجتناب ناپذير است و استثنا هم برنمي دارد؛ يعني هيچ نويسنده اي مستقل يا اصيل به معناي مطلق نيست. اما مساله اين است که آنچه ما از ديگران مي پذيريم به تدريج از آنً خود- يعني «دروني»- ما شده باشد، آن هم به صورتي فعال و نه منفعل. مراد از تاثيرپذيري منفعل گمان مي کنم روشن باشد، اما تاثيرپذيري فعال به اين معنا خواهد بود که ما در مقام فاعل به عنصر پذيرفته شده چيزي بيفزاييم و آن را به فرآورده متفاوت يا برتري تبديل کنيم و انگ و رنگ خودمان را بر آن درج کنيم. نويسندگان ما، به ويژه نوخاستگان، اغلب مرعوب نظريه پردازي هاي ادبي غربي بوده اند و با پيروي از نظريه ها دعوي بدعت داشته اند، حال آن که نوشتن براساس نظريه نماينده تقليد است نه بدعت. نويسنده بايد خودش کاشفً خودش باشد و هويتش را از نوشته اش بگيرد؛ در اين صورت است که مي تواند انتظار کشفً خودش را از ديگران داشته باشد. نويسنده اي که وجودش قائم به ديگري است نه مي تواند مستقل باشد و نه نوآور. من شخصاً تخيل را بر هر نظريه اي ترجيح مي دهم زيرا بر اساس تخيل است که نويسنده قادر خواهد بود بر وجه تمايز خودش از ديگران تاکيد بورزد. نويسنده در آزادي شکفته و بارور مي شود.
|