خلاصه ي نوزده رمان ايراني

 



  محمدعلي سپانلو  
     
  1ـ تهران مخوف
مشفق كاظمي 1304 (رقعي، 2 جلد)
جواني ا زيك خانواده فقير (فرخ) دلباخته دختر عمه‌اش (مهين) از خانواده‌اي اشرافي و متعين است. پدر مهين به سوداي مال و مقام درصدد است دختر را به خواستگار ثروتمند و هرزه‌اي (سياوش ميرزا) بدهد.
در پي حوادثي، فرخ در جريان هرزگي‌هاي سياوش ميرزا قرار مي‌گيرد، وي به علت عنصر خيري كه دارد، يك بار جان او را از مرگ نجات مي‌دهد و همزمان زن تيره روزي را كه به فحشا افتاده به خانواده‌اش باز مي‌گرداند. در اين مدت گرچه ميهن از فرخ حامله شده اما مسئله زناشويي او با سياوش ميرزا همچنان مطرح است. مخالفان فرخ، يعني خانواده مهين، سياوش ميرزا و دار و دسته‌اش، با طرح توطئه‌اي فرخ را به دست ژاندارم دستگير كرده و به تبعيد مي‌فرستند. به دنبال اين حادثه مهين فرزندش را به دنيا مي‌آورد و خود از غصه ميميرد و ازدواج مصلحتي بهم مي‌خورد.
فرخ در راه تبعيد فرار مي‌كند و به باكو ميرود، مدتي بعد با انقلابيان روس به ايران برميگردد و سپس به نيروي قزاق ملحق ميشود و جزو آن‌ها در فتح تهران شركت ميكند. كودتا آغاز شده و رجال خائن دستگير و دستگاه‌ها تصفيه ميشوند. فرخ كه در اين دستگاه سمت مهمي دارد، ظاهراً به آرمان خود براي مبارزه با فساد نائل شده است. اما پس از يكصد روز كابينه كودتا سقوط ميكند و اوضاع به حال اول برميگردد. كاري از دست فرخ ساخته نيست، جز آن كه به تربيت فرزندي كه از مهين دارد دل خوش كند.
«در اين اثر تهران مخوف در آستانه كودتاني معروف سيد ضياء همچنان كه بوده معرفي شده است. محيطي است كه فضل و كمال و پاكدامني در آن ارزش و اعتباري ندارد. ناداني، هرزگي و نفوذهاي نامشروع درها را به روي اشخاص لايق بسته و بر نالايق‌ها باز گذاشته است. جوانان هرزگي و جلفي و تجرد و آزادي كامل در عيش با زنان معروفه را بر زندگي خانوادگي ترجيح مي‌دهند. آزاديخواهان و ميهن‌پرستان در زندان بسر ميبرند. روحيه فرخ و اعتراض فردي او درست روحيه اعتراض روشنفكران سال‌هاي پيش از كودتاست.
سبك نگارش رمان اديبانه و استادانه نيست، ولي بهرحال ساده و قابل فهم است. نويسنده تصويرهاي زنده و روشني از وضع محلات، قهوه خانه‌ها، شيره كشخانه‌ها، اماكن فساد، راهها و چاپارخانه‌هاي عرض راه، مسافرت با گاري و درشكه و واگن شهري، لباس‌ها، انديشه‌ها... بدست مي‌دهد.»1

2ـ جنايات بشر
ربيع انصاري 1308 (جيبي، 284 صفحه)
پس از « تهران مخوف» داستان‌هاي زيادي نوشته شد كه درونمايه آن را سقوط دختران بي‌گناه در منجلاب فساد و فحشا تشكيل مي‌داد. « جنايات بشر» يكي از اين دست آثار و از جمله پرخواننده‌ترين آنهاست. صورت داستان و نيز اسلوب نثر آن ارزش خاصي ندارد و اغلب به گزارش اداري يا انشاي مدرسه‌اي شبيه است.
خلاصه داستان از اين قرار است: راوي حكايت در بيغوله‌اي در كرمانشاه زني «بدريه» نام را مشرف به موت مي‌يابد. زن يادداشت‌هاي خود را به او مي‌سپارد. مطابق اين يادداشت‌ها بدريه دختري است معصوم و چشم و گوش بسته كه به اغوا و كمك دوست نامناسبش ا ز راه خانه در تهران ربوده و در شهرستان‌ها به فحشاء گمارده مي‌شود. كشته شدن رئيسه فاحشه خانه بدست يكي از روسپيان عاصي فرصتي به بدريه مي‌دهد تا بازمانده پيكر دردمند خويش را از خانه منحوس بدر آورد و در اين بيغوله ساكن شود. در آخرين فصول كتاب، راوي حديث، نامزد دختر را مي‌يابد و دو عاشق در كنار هم جان مي‌سپارند.
كتاب طبق رسم زمان سرشار از نوحه خواني‌ها و نفرين‌هاي نويسنده و آدم‌هاي داستان خطاب به اجتماع منحط و عوامل فساد است. ولي هيچگاه به ماهيت ريشه‌ها و عناصر متشكله آن در اجتماع اشاره‌اي نشده است. مثلاً نويسنده ضمن يكي از پيام‌هايش قتل رئيسه فاحشه خانه را « بيهوده» تلقي مي‌كند و پاداش « بد و خوب اعمال مردم» را به خداوند احاله مي‌كند. در اين صورت معلوم نيست كه «اصلاح اخلاق عمومي» به عهده كيست؟
داستان در عين حال بازتاب اخلاقيات زمان است. تهمت و افترا‌زني، تصور غلوآميز و چشم بسته نسبت به خطرات رابطه جواني، بيم از شهوت‌زدگي و افسارگسيختگي جامعه‌اي كه گويي همه در آن دست به دست مي‌دهند تا دامن عفت اشخاص نجيب و بي تجربه را لكه‌دار كنند. با اين حال برخي از صحنه‌هاي كتاب، مثل وضع راه‌ها و مسافرت، جواز عبور و پست‌هاي پليس، زندگي در خانه‌هاي فساد، روابط روسپيان و منشاء اجتماعي مشتريان، تصويري مبهم اما قابل استناد از روزگار گذشته به دست مي‌دهد.

3- تفريحات شب
محمد مسعود 1311 (جيبي، 173 صفحه)
مسعود سه رمان دارد: تفريحات شب (1311)، در تلاش معاش (1312) و اشرف مخلوقات (1313) (گل‌هايي كه در جهنم مي‌رويند داستان گونه‌اي است كه سبك اصلي مسعود را از دست داده است) اما آن سه رمان در واقع مكمل هم هستند و جمعاً طرحي كلي از سيماي زندگي و روابط اقتصادي و انساني زمانش را با زباني رك و بي پروا ترسيم مي‌كنند. محيط اين سه گانه كوچه و پسكوچه‌ها، ميخانه‌ها، فاحشه خانه‌ها، بازارها، ادارات يا مدارس دلمرده است. آدم‌هاي قصه‌ها به امراض روحي و جسمي گرفتارند: بيماري‌هاي مقاربتي، سل، ترس از تنهايي، وحشت از آينده و ميل به بي عاري و خودكشي. اين آدم با اسامي مستعاري كه بازگوي شخصيت شان است ناميده مي‌شوند. در مورد زبان، روحيه و ريست طبقه تحصيل كرده آن سال‌ها آثار مسعود سند است و قول نويسنده گمنامي كه در همان ايام اظهار عقيده كرده صحيح است كه « در آتيه وقتي بخواهيم نمونه‌اي از زبان محاوره‌اي امروزي جوانان كم تربيت شده پايتخت به دست آوريم (تفريحات شب) به طور كامل حاجت ما را روا خواهد كرد»2 عيب مسعود مثل اغلب نويسندگان هم عصرش دخالت نويسنده و در واقع روضه‌خواني او در لابلاي داستان است. خلاصه صافي شده تفريحات شب را در اين جا مي‌آوريم، كه به خصوص كثرت «عمل» را در كارهاي مسعود نشان مي‌دهد:
راوي داستان كه معلم است، به همراه رفيقش در سالن رقص مهمانخانه‌اي در كوك مردم هستند.
راوي و رفيقش سياه مست، از خيابان‌هاي غم‌انگيز مي‌گذرند و به كافه بسيار شيكي قدم مي‌گذارند. در اين جا رفيقش بعضي از مشتريان كافه را كه همه با كلاه‌برداري مال دار و سرشناس شده‌اند به او نشان مي‌دهد.
با درشكه به فاحشه خانه مي‌روند « محله كثيفي با مشتريانش، هزاران عمله، بنا، شاگرد دكان‌ها، عضوهاي ماهي بيست توماني ادارات، محصلين بي‌خانمان، در محله به چند نفر از رفقا بر مي‌خورند، گوجه فرنگي، خرازي فروش، پكر مميز نواقل، اسكلت شاگرد چاپخانه و فيلسوف پير دير». اين‌ها را «لحيم بدبختي» به هم جوش داده است. در خانه‌اي نامزد سابق اسكلت را در ميان فواحش مي‌بينند.
پس از ساعتي وقت گذراني سر خانم رئيس را كلاه گذاشته فرار مي‌كنند.
يادي مبهم از گذشته، راوي داستان در موقعيتي كه امكان دزدي كلاني داشته خودداري نشان داده است. براي او هنوز افسانه كهنه شرافت زنده است.
راوي به تجارتخانه يكي از دوستانش مي‌رود و چند چشمه از معاملات پرنيرنگ بازاري را مي‌بيند.
به عيادت منصور رفيق مي‌رود. در اتاقي محقر و كثيف. منصور برنشيت حاد دارد.
به ديدار چند تن از دوستان به اداره شان مي‌رود، رئيس كارمندان خاطي را جمع كرده و دشنام مي‌دهد « پدر سوخته‌هاي سيراب خور، لش و لوش‌هاي ولگرد!»
دوستان اشتباهاً به خيال عشرت خانه، وارد يك خانه معمولي مي‌شوند.
راوي به مدرسه مي‌رود. توصيف وضع اسف بار محصلان. ورود مفتش معارف و نطق پرطمطراق و پوچ او.
راوي كتاب‌هاي درسي را ورق مي‌زند كه مطالبشان با زندگي بيگانه است. پيشخدمت حكم لغو قرارداد استخدامش را به دستش مي‌دهد.

4ـ زيبا
محمد حجازي 1311 (قطع وزيري، 503 صفحه)
وقايع داستان قبل از سال 1300 شمسي اتفاق افتاده و سال‌ها بعد در زندان به شكل گزارش ماوقع از طرف شيخ حسين جهت وكيل مدافعش نگاشته مي‌شود.
شيخ حسين روستازاده‌اي كه جهت ادامه تحصيلات مذهبي به تهران آمده دلباخته زن هوسباز و آشوبگري به نام « زيبا» مي‌شود. سوداي سوزان جسم، او را مرحله به مرحله به تسليم سنگرهاي اعتقادات و اخلاقياتش مي‌كشاند. شيخ به خاطر زيبا تغيير لباس مي‌دهد، به توصيه او زيردست يكي از عشاق دلدارش در اداره‌اي استخدام مي‌شود. به فشار زيبا وارد خدعه‌ها و بند و بست‌هاي سياسي مي‌گردد، قلم بمزد مي‌شود، و افتراهاي سياسي او باعث خودكشي دختري بي گناه مي‌گردد. در اين سقوط ارزش‌ها كه شيخ حسين با آگاهي اما بدون قدرت مقاومت شاهد آن است، بر سر زيبا با ديگر دل باختگان مي‌جنگد، نامزد عفيفش را به فحشاء مي‌كشاند، رشوه مي‌گيرد و اختلاس مي‌كند، گاه مجاهد مي‌شود و گاه مرتجع، گاه امروزي و گاه سنتي. به معناي كامل كلمه شيخ حسين بازيچه زيبا است.
فضاي رمان سرشار است از هرج و مرج، مرض اداره سالاري، فساد و سقوط سردمداران قوم. روزگاري كه رمز پيشرفت روابط پنهاني و خصوصي است، مردمي گرگ صفت و بي اصول، مردمي كه بندي بند شلوار خويشند. خوشگلي بلا است و مايه پيشرفت. كتاب به روشني نشان مي‌دهد كه چگونه سازمان مشروطيت به مان سبك استبدادي اداره مي‌شود و سهولت‌هاي قانون، در جامعه‌اي كه سرشار از خرافات و تبعيض و فريب است، چگونه فساد را تسهيل كرده است.
شخصيت زيبا خوب پرداخت شده، اين روسپي اعياني تا حدي شبيه نانا قهرمان كتاب اميل زولا است. البته زيبا باهوش‌تر است، چون جامعه شرقي زنان را تودارتر و آب زيركاه‌تر بار مي‌آورد. او يادآور عصر «عزيز كاشي»ها است كه حتي در تغيير كابينه‌ها اعمال نفوذ مي‌كردند.
شخصيت شيخ حسين، علاوه بر سوداوي مراجي و ماليخوليازدگي، نمايشگر شيخك‌هايي است كه فرصت طلبانه، با وسائل غيرقانوني و نامشروع، خود را از اعماق اجتماع بالا مي‌كشيدند و از گوشه حجره مدرسه بر كرسي مقامات تكيه مي‌زدند. در عين حال تضاد دروني شيخ حسين جالب است. او آگاه است اما تن در مي‌دهد تا بازيچه زيبا باشد. شيخ بين تقواي مدرسه و شهوت سوزان، حس ايثار و فرصت طلبي، آونگ وار نوسان مي‌كند.
سبك حجازي در اين رمان گزارش گونه است. يعني ماجراها را به طور كلي مي‌گويد و كم‌تر به توصيف جزئيات و سايه روشن‌هاي صحنه مي‌پردازد، و اغلب در صدد ساختن زباني خاص براي هر يك از آدم‌ها برنمي‌آيد. و البته چون قصه از قول شيخ حسين نقل شده اين شكل قابل توجيه است.
زيبا واقعگراترين اثر حجازي است.

5ـ دختر رعيت
م.ا. به آذين 1327 (رقعي، 168 صفحه)
«احمد گل» رعيت اهل گيلان هدايايي (سورسات) براي ارباب به شهر رشت مي‌برد، دختر هفت ساله‌اش «صغري» نيز با او همراه است. در خانه ارباب يكي از مهمانان (حاج احمد آقا) كه تاجر متمولي است ـ عليرغم بي ميلي پدر ـ صغري را براي كلفتي خود انتخاب مي‌كند.
اينك دختربچه همبازي بچه‌هاي ارباب است، اما از همان آغاز طعم تلخ تفاوت و تبعيض را مي‌چشد و چون بزرگ‌تر مي‌شود درست و حسابي خدمتكار خانه و جوركش خرده فرمايش‌هاي خانواده مي‌گردد. صغري به شانزده سالگي مي‌رسد. اين ايام مصادف است با قحطي، پريشاني و آغاز نهضت جنگل در گيلان، كه احمدگل يكي از شركت كنندگان و پيشگامان آن است. حاج احمد گرچه رونق كارش را مرهون تأمين آذوقه ارتش‌هاي اشغالگر بيگانه است، اما در ظاهر از جنبش ميهن‌پرستان حمايت مي‌كند تا اين كه به راهنمايي احمد گل، جنگليان انبار پنهاني آذوقه حاج احمد را مي‌يابند و اجناس آن را بين مردم قحطي زده تقسيم مي‌كنند. سرانجام پس از فعل و انفعالاتي، و پس از چند برخورد نظامي، قشون دولت مركزي رشت را فتح مي‌كنند و از همان آغاز دست به كار اعدام جنگليان و سركوب هواداران آن‌ها مي‌شوند. شايع است كه احمد گل نيز جزو معدومين است. فئودال‌ها و تجار محلي البته با اين ارتش همكاري صميمانه دارند.
مقارن اين وقايع، مهدي پسر بزرگ حاجي كه دلباخته صغري است چند بار سعي مي‌كند به وي دست يابد، اما دختر جوان مقاومت مي‌كند. مهدي از طريق ستايش قهرماني‌هاي جنگليان، علاقه و شفقتي در دل صغري پديد مي‌آورد، و سرانجام شبي او را تصرف مي‌كند. صغري آبستن مي‌شود. ماجراي صغري به گوش زن حاجي رسيده است. همخوابگي با كلفت خانگي البته حق آقازاده است، تا از گزند اطفاي شهوت در بازار آزاد در امان باشد. اما نه اين كه كلفت را آبستن و زبانش را دراز كند. بنابراين با پنهان كاري زن حاجي، مدت آبستني صغري سپري مي‌شود و او را مي‌زايد. به دستور خانم، نوزاد را به مستراح مي‌اندازند و هفته بعد نيز مواجب پس‌افتاده صغري را به دستش مي‌دهند و او را از خانه بيرون مي‌كنند.
در اين هنگام نهضت جنگل به خاطر اختلافات دروني و فشار نيروهاي اجنبي و تسلط ارتش مركزي به كلي از هم پاشيده است.
صغري به جايي راه ندارد. او به خواهر و شوهر خواهرش كه كارگر خوش طينتي است مي‌پيوندد و به كار در باغ‌هاي توتون مي‌پردازد. اينك او مي‌تواند روي پاي خود بايستد. در زندگي او فصل تازه‌اي آغاز شده است.
در « دختر رعيت» نويسنده با اسلوبي و صاف كوشيده است ابعاد عيني و دروني ماجرا با حوادث تاريخي ربط دهد. و گرچه، او نيز به شيوه نويسندگان قبلي گهگاه در مسير داستان دخالت مي‌كند، اما با توجه به سال انتشار كتاب، مي‌توان گفت اسلوب وصفي رمان و گردش مرتبط وقايع، پيشرفتي در رمان نويسي ايران صورت داده است.

6ـ نيمه راه بهشت
سعيد نفيسي 1331 (رقعي، 295 صفحه)
اين رمان از لحاظ موضوع و طرح داستاني اعتبار خاصي ندارد. اما از نظر افشاگري‌هاي سياسي اثري است ممتاز و تا حدودي كم نظير. سعيد نفيسي در نگارش رمان از اطنابات و طول و تفصيل‌هاي بالزاك مآبانه‌اي سود جسته است، ضمن آن كه جز در لحظاتي نتوانسته به تشريح كامل و ظريف روابط جامعه بالزاكي نزديك شود.
داستان در طبقات و سطوح بالاي جامعه سال‌هاي نگارش اثر جريان دارد. نام آدم‌هاي متعدد آن يا ترجمه به معني و حروف درهم شده نام‌هاي واقعي سياستمداران و متنفذان روز است، يا كلماتي ساخته شده بر وزن آن نام‌هاست. بنابر اين با كمي دقت مي‌توان هويت واقعي بازيگران صحنه را تشخيص داد. مثلاً فرازجوي (فرود)، روشن سفيد بخت (نير سعيدي)، دكتر طيبي (دكتر طاهري)، الك بدني (ملك مدني)، دكتر ادبار (دكتر اقبال)، علي اكبر ديپلماسي (علي اكبر سياسي)، سيد عنعناتي (سيد ضياء)، بالارو (ساعد)، باتنگان (بازرگان)، اختلاج (ابتهاج)، مسواك زاده (مصباح زاده)، روانگاه فاسد (جهانشاه صالح)، بدپوز خوش كيش)، عورتگر (صورتگر)، خسيل الكي (خليل ملكي)، سپهبد زرمدي (سپهبد احمدي) همه از شخصيت‌هاي معروف عصرند. بيشتر صحنه‌هاي كتاب را ضيافت‌هاي مجلل، يا مجالس خصوصي مردم بالاي جامعه از جمله فراماسون‌ها تشكيل مي‌دهد. مردمي كه بهشت موعودشان فلان كشور خارجي است و به سوي سرزمين معبود سلوك مي‌كنند.
نويسنده اطلاعات خود را از چگونگي محيط رشد، تربيت، ترقي و نيل آدم‌ها به مناصب عالي و شبكه روابط فاسد آنان ارائه مي‌دهد: روزگاري كه تعيين وكيلان و وزيران با سفارش و تصويب سفارتخانه‌هاي خارجي، يا بر اثر مواضعه و تباني عوامل ذي نفوذ و صاحبان امتيازات مادي انجام مي‌گيرد. اعمال اين قدرت بي مهار به آنجا مي‌كشد كه چون بستني فروش محله بي اختيار چشم در چشم يكي از متنفذان دوخته، به جايي مي‌افتد كه عرب ني مي‌اندازد. و بدين ترتيب ارزش رمان نفيسي در سنديت بخشيدن به افسانه‌هايي است كه در افواه عوام بود، اما هيچ كس بدان وزني نمي‌نهاد.

7ـ چشمهايش
بزرگ علوي 1331 (رقعي، 287 صفحه)
استاد « ماكان» نقاش بزرگ كه يكي از مبارزان عليه ديكتاتوري رضاخان بوده، در تبعيد درمي‌گذرد. جزو آثار باقي مانده او پرده‌اي است به نام «چشمهايش». چشم‌هاي زني كه گويا رازي را در خود پنهان كرده است. راوي داستان كه ناظم مدرسه و نمايشگاه نقاشي است دچار كنجكاوي سوزاني است كه راز اين چشم‌ها را دريابد. بنابراين سعي مي‌كند «مدل» را يافته و درباره ارتباطش با استاد ا زاو بپرسد. پس از چند سال، ناظم مدل را مي‌يابد و در خانه مجلل او با هم به گفتگو مي‌نشينند. زن مي‌گويد كه دختر خاندان متعيني بوده كه به خاطر زيبايي‌اش توجه مردان بسياري را جلب مي‌كرده است. اما مردان و عشق بازيچه او بوده اند. تنها در برخورد با استاد كسي را مي‌يابد كه اساساً توجهي به جمال و جاذبه وي ندارد. زن براي جلب توجه استاد در تهران و اروپا با تشكيلات مخفي كه زيرنظر استاد است همكاري مي‌كند، تا سرانجام به وي نزديك مي‌شود. اما استاد نه فداكاري او را جدي مي‌گيرد و نه پي به كنه احساسات و عواطفش مي‌برد. در عوض در برابر او، و بخصوص از چشم‌هايش هراسي گنگ ابراز مي‌كند. در پايان استاد گرفتار پليس مي‌شود، و زن پيشنهاد ازدواج رئيس شهرباني را، كه يكي از خواستاران قديمي اوست، مي‌پذيرد به شرط آن كه استاد از مرگ نجاتي ابد. استاد به تبعيد مي‌رود و البته هيچگاه از فداكاري زن آگاه نمي‌شود. او تمام حسيات و تلقيات خود را در قبال زن در پرده‌اي به نام «چشمهايش» به يادگار نهاده است. در اين چشم‌ها بطور كل زني مرموز، اما به هر حال دمدمي مزاج و هوسباز و خطرناك متجلي است: زن مي‌داند كه استاد هيچگاه به ژرفاي روح او پي نبرده و اين چشم‌ها از آن ا و نيست.
بزرگ علوي در اين رمان روش استعلام و استشهاد را به كار برده، روشي كه چند اثر ديگر او را نيز شكل داده است. اين شيوه بيشتر در ادبيات پليسي معمول است. يعني كنار هم نهادن قطعات منفصل يك ماجراي از دست رفته و ايجاد يك طرح كلي از آن ماجرا به حدس و قرينه. بدين ترتيب يك واقعه گذشته به كمك بازمانده‌هاي آن نوسازي مي‌شود. اشارات تاريخي بزرگ علوي نيز بحث‌ها برانگيخته: استاد ماكان گاهي شبيه كمال الملك است. رييس شهرباني، سخت به «آيرم» شباهت دارد. اما هيچكدام دقيقاً الگوي واقعي شان نيستند. اين كار فقط براي خلق فضا انجام شده است. نثر منظم و سيال نويسنده در قياس با معاصرانش بسي امروزي مي‌نمايد. اين كتاب از آثار معدود فارسي است كه در مركز آن يك زن با تمام عواطف و ارتعاشات رواني و ذهني قرار گرفته است.

8ـ آفت
حسينقلي مستعان 1336ـ 1330
(اين رمان به صورت پاورقي در بالغ بر 300 شماره مجله تهران مصور منتشر شده است)3
سال‌هاي پس از جنگ جهاني اول است. آقا بالاخان جوان خوشرو و خوش بنيه كه در فرنگستان تحصيلات نظامي كرده با زن فرنگي‌اش (ماريونا) به ايران باز مي‌گردد، و در قشون با درجه سرتيپي استخدام مي‌شود. طبع هوسباز آقا بالاخان در اولين روزهاي بازگشت او را به دام عشق « فروغ» نامزد دوران كودكيش كه دختري شيطان و طناز و عشوه گر است مي‌اندازد. در حالي كه مادر و خواهرش عليه عروس بيگانه جادو و جنبل مي‌كنند آقا بالاخان خود نيز در مي‌غلتد و در جريان توطئه‌ها چند تن (دو جوان ژيگولوي فاميل ـ يك مامور ـ يك تأمينات ـ پسر وزير جنگ ـ يك رمال و يك فاحشه) را به قتل مي‌رساند، بي آن كه دم به تله بدهد. البته خود او نيز ناگزير دچار آلودگي‌هاي ديگري مي‌شود. سيفليس مي‌گيرد، يا مي‌كوشد همسر شرعي خود را به آغوش وزير جنگ وقت بيندازد. سرانجام ماريونا از او طلاق مي‌گيرد و با دختر خردسالش (زيبا) به اروپا مي‌رود و آقا بالاخان با فروغ ازدواج مي‌كند.
اما اين موفقيت مشكل تازه‌اي آفريده است. آقابالاخان فريفته (نشاط) خواهر فروغ شده است تا آنجا كه در پي اين سودا عشق نخستين خود (فروغ) را نيز به قتل مي‌رساند. اين بار نشاط كه از ماجرا بو برده او را از خود مي‌راند و يگانه دختر خواهر مقتولش (فروغ كوچك) را نيز نزد خويش نگه مي‌دارد و با مرد ديگري ازدواج مي‌كند.
آقابالاخان كه سرش به سنگ خورده سعي مي‌كند به نيروي محبت دختر كوچكش خود را اصلاح كند. در اين ميان دختر زيبايي به نام اقدس كه از ماجراهاي آقابالاخان آگاه است تصميم مي‌گيرد او را به راه سلامت هدايت كند، و همسرش مي‌شود. اما ورق برگشته است. شب عروسي آن‌ها مرگ فروغ كوچك جشن را به عزا مبدل مي‌كند، و چند روز بعد آقابالاخان به اتهام اختلاس در وزارت جنگ به محاكمه كشيده مي‌شود. خانه و اثاثش را براي پرداخت قروضش مي‌فروشد و خود به پرورش سگ‌ها مي‌پردازد. معهذا اين خوشبختي كوچك نيز خود را از او دريغ مي‌كند. بيماري سيفليس عود مي‌كند و اقدس همسرش فريب جواني از خويشان را مي‌خورد. آقابالاخان زنش و فاسق او را در بستر كامجويي شان مي‌كشد و در محاكمه نيز تبرئه مي‌شود.
سال‌ها مي‌گذرد، آقابالاخان بيمار، رنجور، الكلي و ترياكي است و تنها اميد او بازگشت همسر اولش ماريونا و دختر جوانش زيبا است. اما به نامه‌هاي التماس آميز او جوابي داده نمي‌شود. از آن سو، سرانجام نفوذ دختر جوان مادر را وادار به تمكين مي‌كند، منتهي نامه‌اي كه بايد خبر خوش را به آقابالاخان بدهد به عللي به دستش نمي‌رسد، بالاخره شبي كه در بستر مرگ با كابوس قربانيانش محشور است، زن و فرزند به بالين او مي‌رسند. آقابالاخان از مرض قلبي مرده است.
به طور كلي نويسنده در نقاشي مدارهاي تباه و تيره جامعه‌اي كه بر محور سودجويي و كامروايي مي‌چرخد موفق بوده است. گرچه آفتي كه ريشه‌هاي اين نظام را پوسانده، هيچگاه تجزيه و تحليل نشده، ولي عوارض آن كه روابط انساني، اداري، تربيتي و سياسي طاعون زده است با نمونه‌هاي فراوان و به طرزي مقنع پيش چشم خواننده گسترده است.
جبرگرايي نويسنده و برداشت‌هاي رومانتيكي كه دارد آدم‌ها را علي‌الاصول محكوم سرنوشت نشان مي‌دهد، شايد هم نوعي بينش تحصلي در اين داستان يافت شود، اما اگر به عمق و انگيزه اساسي اين اعمال ننگريم، شكل ظاهري آن جز سرنوشتي كور نيست كه نويسنده با تسلط و آب و تاب بروزهاي آن (يعني سلسله‌اي از حركت‌هاي خشن و تب آلوده) را روايت كرده است.

9ـ يكليا و تنهايي او
تقي مدرسي 1334 (رقعي، 153 صفحه)
داستان كه بر مبناي روايات عهد عتيق ساخته شده، در اسرائيل كهن مي‌گذرد. يكليا دختر پادشاه اورشليم كه خود را به عشق چوپاني تسليم كرده است، با افتضاح مرسوم از شهر طرد شده و اينك تنها و بهت زده در كنار رود باستاني «ابانه» پرسه مي‌زند. غروب هنگام شيطان به سراغ او مي‌آيد و به مثابه دوستي جهان ديده، براي دلداريش قصه مي‌گويد. قصه برخورد خدا و شيطان بر سر مخلوق:
« ميكاه» پادشاه باستاني اورشليم، با نيك بختي و عزت روزگار مي‌گذراند و خداوند (يهوه) حامي اوست. عازار پسر ميكاه كه از جنگي پيروزمندانه بازگشته در ضمن غنيمت‌هاي جنگي، زني فتان به همراه دارد به نام تامار. عامه عقيده دارند كه تامار فرستاده شيطان است. عليرغم هشدارها و اخطارهاي كاهنان، پادشاه كه دل در گروي عشق تامار نهاده او را به شهر خدا مي‌پذيرد. تامار بر پادشاه و پسرش، عمويش و خلاصه بر همه پيرامونيان نفوذي عميق و مشوش كننده دارد. يهوه به نشانه خشم خود توفان و بيماري را به سراغ اورشليم مي‌فرستد. مردم نيز از پادشاه تقاضاي اخراج تامارا را دارند. ميكاه، در اين دوراهي ترديد، زماني چند مقاومت مي‌كند، اما سرانجام حس وظيفه بر او غالب مي‌آيد و تامارا را از شهر بيرون مي‌كند، توفان فرو مي‌نشيند، روح يهوه شاه را فرا مي‌گيرد و مردم به او درود مي‌فرستند. او همان پادشاه محبوب گذشته است. مظهر خيرات است و تاريخ نويس شرح مناقب شرا مي‌نويسد. لكن در درون او چيزي شكسته ست. او يكبار عشق خاكي را شناخته اما گويي شادي اقعي با ايمان به خداوند منافات دارد. او همه چيز را خود كشته، و اينك در برابرش آينده‌اي از تلخي و انزوا گسترده است. نه پادشاه كه همه پيرامونيان، پس از ديدن تامارا، اطمينان به نفس را از دست داده‌اند.
شيطان نتيجه مي‌گيرد كه زمين و لذت‌هايش انسان را فراموش كرده، زيبايي را كنار نهاده، و عقل متوسط ـ عقل گدايان روح ـ بر آن حاكم است. آري بشر دچار تنهايي و ترس است. و اين مشيت الهي است.
نثر تقي مدرسي در اين كتاب، شفاف و زلال است و توصيفات تابلو مانند شاعرانه و رنگيني دارد كه گويي عطري كهن از آن برمي‌خيزد. اين گونه نثر كه از ترجمه كتاب مقدس برداشت شده، به روزگار نگارش « يكليا» كم سابقه بوده و بدنبال توفيق آن بسيار مورد تقليد قرار گرفته است.4

10ـ مدير مدرسه
جلال آل احمد 1337 (جيبي، 170 صفحه)
معلمي دلزده از تدريس، مدير مدرسه تازه سازي در حومه شهر مي‌شود. در چند فصل كوتاه و فشرده با موقعيت مدرسه، ناظم و آموزگاران، وضع كلي شاگردان و اولياي اطفال آشنا مي‌شويم. معلم كلاس چهار هيكل مدير كلي دارد و پر سر و صداست. معلم كلاس سوم افكار سياسي دارد. معلم كلاس اول قيافه ميرزا بنويس‌ها را دارد. معلم كلاس پنجم ژيگولوست. ناظم همه كاره مدرسه است. بچه‌ها بيشترشان از خانواده باغبان و ميراب هستند. در ضمن اشاراتي در لفافه‌ها را به هواي سال و روزگار حديث، رهنمون مي‌شود. بهر حال، مدير ترجيح مي‌دهد از قضايا كنار بماند و اختيار كار را به دست ناظم بسپارد كه «هم مرد عمل است و هم هدفي دارد.» اما مجبور است كه در چند مورد راساً دخالت كند. مثلاً تماس با انجمن محلي براي «گدايي كفش و كلاه براي بچه‌هاي مردم». اين چنين است كه مدير شاهد ساكت وقايع است اما در دلش جنگي برپاست. او پيوسته درباره خودش قضاوت مي‌كند، و وسوسه استعفاء رهايش نمي‌كند. وقتي معلم كلاس سوم را ميگيرند مدير از خود مي‌پرسد كه چه كاري از دستش بر مي‌آيد. روزي كه معلم خوش هيكل كلاس چهارم زير ماشين مي‌رود، مدير در بيمارستان بالاي هيكل درهم شكسته او، براي نخستين بار اختيار از كف مي‌نهد و چشمه‌اي از منش عصبي خود را نشان مي‌دهد، به راستي آقا مدير چه كاره است؟ در واقع او كارهايي جزيي صورت داده است: تنبيه بدني را غدغن كرده، معلم زن به مدرسه «عزب اغلي‌ها» راه نداده، يا اختيار انجمن خانه و مدرسه را به دست ناظم سپرده تا به كمك تدريس خصوصي بتواند كمك هزينه‌اي به دست آورد.
حالت عصبي مدير و لحن پرتنش او در طول حديثش بالا مي‌گيرد، سرانجام در اواخر سال تحصيلي واقعه‌اي ظرف شكيبايي‌اش را سرريز مي‌كند. پدر و مادري به دفتر مدرسه مي‌آيند و با هتاكي و داد و بيداد شكايت مي‌كنند كه ناموس پسرشان را يكي از همكلاسي‌ها لكه دار كرده است. بين مدير و پدر طفل برخورد و فحاشي تندي در مي‌گيرد مدير كه حسابي از كوره در رفته پسرك فاعل را صدا مي‌كند و جلوي صف بچه‌ها به قصد كشت او را مي‌زند. اما وقتي خشمش تخفيف يافت پشيمان مي‌شود «خيال مي‌كني با اين كتك كاري‌ها يك درد بزرگ را دوا مي‌كني؟… آدم بردارد پايين تنه بچه خودش را بگذارد سر گذر كه كلانتر محل و پزشك معاينه كنند تا چه چيز محقق شود؟ تا پرونده درست كنند؟ براي چه و براي كه؟ كه مدير مدرسه را از نان خوردن بيندازند؟ براي اين كار احتياجي به پرونده ناموسي نيست، يك داس و چكش زير عكس‌هاي مقابر هخامنشي كافي است.»
پسرك فاعل كه بد طوري كتك خورده خانواده بانفوذي دارد. مدير را به بازپرسي احضار مي‌كنند. مدير سرانجام كسي را يافته كه به حرفش گوش كند. به عنوان مدافعات ماحصل حرفهايش را روي كاغذ مي‌آورد كه « با همه چرندي هر وزير فرهنگي مي‌توانست با آن يك برنامه هفت ساله براي كارش درست كند» و مي‌رود به دادسرا. اما بازپرس ا زاو عذر مي‌خواهد و مي‌گويد قضيه كوچكي بوده و حل شده...
واپسين اميد مدير بر باد رفته است، هما نجا استعفايش را مي‌نويسد و به نام يكي از همكلاسان پخمه‌اش كه تازه رئيس فرهنگ شده پست مي‌كند.
در باره اسلوب نثري آل احمد در فصل قصه نويسي سخن گفتيم.

11ـ شوهر آهو خانم
علي محمد افغاني 1340 (وزيري، 863 صفحه)
ماجرا در شهر كرمانشاه از سال 1313 آغاز مي‌شود و تا حوالي سال 1320 يعني ورود متفقين به ايران ادامه مي‌يابد.
سيد ميران سرابي مردي در حدود 50 ساله، كاسبكاري نسبتاً متمكن، با اصول و معتقدات مذهبي، اما آزاده و خير، رئيس صنف خباز، شوهر كدبانويي زحمتكش و مهربان و بردبار (آهو خانم) و پدر چهار فرزن داست. اين زندگي آرام را ورود زني به هم مي‌زند. روزي در دكان سيد ميران با زن جواني (هما) كه به خريد نان آمده آشنا مي‌شود. اين زن كه وجاهت و طنازي خيره كننده‌اي دارد، از همان آغاز بر سيد ميران تأثير مي‌گذارد. هما مي‌گويد كه شوهرش او را سه طلاقه كرده، فرزندانش را از او گرفته و از خانه بيرونش كرده است. سيد ميران در پرتو حسي كه خود آن را نوعدوستي مي‌انگارد، هما را موقتاً به خانه خود مي‌آورد و جايي به او مي‌دهد. طبعاً آهوخانم نيز شكي در حسن نيت شوهر محبوبش ندارد و با ملاطفت از زن ناشناس استقبال مي‌كند. ولي ديري نمي‌پايد كه ماجرا رنگ ديگري مي‌گيرد. نفوذ هما بر سيد ميران بيشتر ميشود و آهو خانم به طور مبهم حس خطر مي‌كند . سرانجام سيد ميران به بهانه بستن دهان بدگويان هما را به عقد خود در مي‌آورد. كم كم هما حقوقي بيشتر از آهوخانم به دست مي‌آورد. بين دو هوو برخوردهايي روي ميدهد. سلطه خشم و شهوت، سيد ميران را وادار مي‌كند كه زن بزرگش را به طور مرگباري كتك بزند و همه روابط زناشويي را با او قطع كند. دوراني خوابناك و لذت بخش براي سيد ميران آغاز مي‌شود. در برابر چشمان متعجب و گاه فضول همسايگان، همكاران، فرزندان و بخصوص ديدگان غمناك و مبهوت آهوخانم، سيد چون گنجشكي كه افسون مار است به همه هوس‌هاي هما تن در مي‌دهد. عشق پيري او را هر چه شيداتر، تك روتر و تسليم‌تر كرده است. سيد به كار و كاسبي‌اش نمي‌رسد، با هما شراب مي‌خورد، اجازه مي‌دهد كه او لباس‌هاي هوس انگيز بپوشد و به خيابان برود. به تدريج ثروتش را به شكل هداياي گوناگون به پاي هما مي‌ريزد. گرچه هما براي كسب هر كدام از اين امتيازات ابتدا در برابر اعتراض شديد شوهرش، هوويش و حتي ديگر آشنايان قرار مي‌گيرد، ولي برنده نهايي اوست كه سلاح دولبه هوش و جمال را با قدرت به كار مي‌برد. «آهوخانم» در تمام مدت با سكوت و حسرت شاهد اندوهناك ويراني شوهر و آينده كودكان خويش است. او و هما دو روي سكه زن ايراني هستند كه در عين حال از نظر بي پناهي و بي آتيه بود نبا هم وجه مشترك دارند، يعني تا وقتي عزيزند كه آب و رنگي دارند و در دل شوهر جا مي‌گيرند.
در فصول پايان كتاب سيد ميران كه تقريباً همه چيزش را از دست داده خانه و دكانش را نيز حراج مي‌كند، سهمي براي بچه‌ها و آهو خانم (كه فعلاً دور از خانه به حال قهر به سر مي‌برد) مي‌گذارد و با هما به قصد سفري بي بازگشت به گاراژ مي‌روند. آهوخانم از ماجرا آگاه مي‌شود، يكباره از پوسته انفعالي‌اش بدر مي‌آيد، خود را به گاراژ مي‌رساند و سيد ميران را با آبروريزي به خانه مي‌برد. سيد ميران منتظر است كه هما نيز به دنبال او به خانه بيايد، ولي به او خبر مي‌دهند كه هما باز نخواهد گشت، هما با راننده اتومبيل كه يكي از عشاق سابق اوست شهر را ترك كرده و به دنبال سرنوشت ديگري رفته است. در اين فرصت وضعي كه بارها عقل سيد ميران به او تلقين مي‌كرد، اما عشقش به هما مانع بود، خود به خود پديد آمده است. هما رفته است و سيد ميران بايد بار يك زندگي در هم شكسته را با كمك آهوخانم كه همچنان مهربان و وفادار است به دوش كشد.
گرچه اين رمان گهگاه دستخوش اطناب ملال آوري است و بخصوص گفتگوها زير تأثير رمان نويسان اروپايي قرن 19 آميخته با اساطير و احاديث غرب و شرق است، و اغلب در حد معلومات گويندگان نيست؛ اما در ضمن نويسنده در چند خط اصلي موفق بوده است:
ـ سه قهرمان اصلي كتاب كاملاً براي خواننده آشنا و موجه هستند؛ اين اطناب حداقل نكته ناشناسي در آدمهاي رمان باقي نگذاشته، آنها كاملاً زنده با گوشت و پوست و حس وجود دارند.
ـ در لابلاي داستان چشم انداز گويايي از زندگي و تاريخ كشور را در يك شهرستان در زمان سال‌هاي اثر ترسيم كرده است. در حاشيه حوادثي كه بر قهرمانان اصلي مي‌گذرد، ماجراي تغيير لباس و كلاه، كشف حجاب، برخوردهاي صنفي، انتخابات، نظام اداري و حكومتي، رابطه شهر و روستا و سلسله روابط مردم با قدرت جابرانه مستقر كشف و روشن شده است.
ـ آهوخانم در واقع غمنامه زن ايراني است. و سند محكوميت سرنوشتي كه در سال‌هاي روايت شده براي زنان وجود داشته است.
12ـ سنگ صبور
صادق چوبك 1345 (رقعي، 400 صفحه)
شيوه نقل داستان، حديث نفس آدم‌هاي كتاب است در ذهن خود. اين التزام ساخت مشكلي را بر نويسنده تحميل كرده و در عين حال بيان او را به قلمرو مطلوب و تخصصي‌اش رهنمون شده است. هر يك از آدم‌ها مي‌توانند با آزادي كامل حرف بزنند (چون در خاطرشان حرف مي‌زنند) اما هر يك از آدم‌ها مكلفند زباني كاملاً مستقل (با لغات و كلمات طرد شده) و مسائلي متناسب با سجاياشان داشته باشند. صادق چوبك از پس اين مشكل به درستي برآمده و يكي از رمان‌هاي استادانه ادبيات فارسي را پرداخته است.
داستان در شيراز مي‌گذرد. حدود سال 1312. در خانه‌اي همسايه داري. گفتيم كه داستان حديث نفس مستأجران است.
مستأجر نخست، احمد آقا، روشنفكري است با تلخ نگري و ذهنيت گرايي روشنفكران روزگارش، كه طبعاً از هر اقدام عملي معذور است. احمدآقا در كنج اتاقش با عنكبوتي كه به او «آقا مولوچ» نام داده بحث مي‌كند و اغلب درباره وسوسه‌ها، دشواري‌ها و وظايف يك « نويسنده گداها».
مستأجر ديگر « گوهر» زن جواني است كه براي عماش خود و پسر خردسالش «كاكل زري» تن فروشي مي‌كند. گوهر در گذشته همسر حاجي متمكني بوده است. روزي در شاهچراغ آرنج زائري به بيني كودك مي‌خورد و او خون دماغ مي‌شود. اين پيش آمد، با تلقين و تفتين هووهاي گوهر، يعني اثبات حرامزادگي كودك. پس حاجي زن را طلاق مي‌دهد و او را با فرزندش از خانه بيرون مي‌كند. گوهر احمدآقا را دوست دارد و احمدآقا نيز ضمن آن كه گاه گدار از وصال او تمتعي مي‌برد به او و كودكش علاقمند است اما هيچگاه نمي‌تواند تصميم گيرد و براي نجات آن‌ها با گوهر ازدواج كند. ما حديث نفس گوهر را در كتاب نداريم. ظاهراً داستان از جايي شروع مي‌شود كه او به قتل رسيده، در عوض ذهنيات كاكل زري را داريم كه با زبان طفلانه و لهجه شيرازي قصه مشتريان هر شبه مادرش را با منطق ساده خود توجيه و تفسير مي‌كند.
مستأجر ديگر «بلقيس» زني است زشت رو و حشري كه شوهرش عنين است. بلقيس عاشق احمدآقا است و گوهر و پسرش را مانع اصلي در راه وصال محبوب مي‌بيند و از آن‌ها نفرت دارد. آخرين مستأجر « جهان سلطان» پيرزني است افليج كه روي لگن نشسته و همسايه‌ها (بيشتر گوهر) گاهي لقمه ناني به او مي‌دهند و زيرش را تميز مي‌كنند. پيرزن در روياي خويش خاطره زيارت اماكن مقدس را دوره مي‌كند و انتظار نجات‌دهنده‌اي را مي‌كشد.
در بيرون از خانه نيز با اوضاع اجتماعي شيراز و با ذهنيات «سيف القلم» (قاتل معروف روسپيان) آشنا مي‌شويم. و از اين دريچه است كه مي‌بينيم گوهر چگونه به وسيله سيف‌القلم با طرزي فجيع مسموم و مقتول مي‌شود.
پي‌آيند اين وضع تنها ماندن كاكل زري و مرگ جهان سلطان است. كاكل زري نيز مورد تجاوز قرار مي‌گيرد و سپس در حوض آب خفه مي‌شود. و احمدآقا كه بي تصميمي، تزلزل و ضعف نفس خود را مسبب اين وقايع مي‌داند، در انزواي هديان بارش گاه با بازپرس محاجه‌اي خيالي ـ واقعي دارد، گاه شاهنامه مي‌خواند و مي‌گريد، يا با بلقيس همآغوشي مي‌كند.
در قسمت آخر رمان نمايشنامه‌اي داريم كه موضوع كلي آن در بحث‌هاي احمدآقا و آقا مولوچ مطرح شده: نمايشنامه‌اي در باره خلقت انسان اولين، كه حاوي فلسفه نويسنده نسبت به سرنوشت آدمي ‌است.
از بابت اسلوب نگارش اين رمان بايد گفت كه يكي از مشكل‌ترين ساخت‌هاي ادبي مورد آزمون قرار گرفته است. حداقل شش نوع زبان و لحن براي اين داستان ساخته شده؛ به علاوه در استخدام لغات و تصاوير، اصطلاحات خاص زمان اثر در نظر گرفته شده يعني هيچ لغت و تعبيري ساخت سال‌هاي بعد در آن راه ندارد. جريان‌هاي ذهني اگر چه ظاهراً بي نظم مي‌نمايد ولي در آخر كتاب به خوبي همديگر را تكميل مي‌كنند، و قصه با تمام ابعاد فاجعه آسايش در برابر ما قدم مي‌افرازد. در اين جا يك بار ديگر شاهد خونسردي تحسين‌انگيز صادق چوبك هستيم. كتاب خواننده را خون به دل مي‌كند. اما نويسنده كاملاً خويشتن دار است. چرا كه علي الظاهر او فقط ذهنيات چند آدم را گزارش كرده است.

13ـ سفر شب
بهمن شعله ور 1345 (رقعي، 241 صفحه)
سفر شب بازگوي سير آرمان‌هاي جواني و سر به سنگ خوردن گروهي بچه محل است (مقصود بك ـ ميدان تجريش و...) حديث چند روشنفكر و چند يكه بزن. فضاي اثر يادآور سال‌هاي قبل از 1340 است. آغاز رهايي روحي از ناكامي‌هاي سياسي. روشنفكر از كسوت نزار و درمانده‌اش درآمده، كوهنورد و مشت زن و رفيق لات‌هاست. در عوض دعاوي بزرگش را عمداً به فراموشي مي‌سپارد و گرد خوشي‌هاي بيعارانه تن مي‌گردد.
در طول اين سفر ـ سفر شب ـ با اين حال، قضايا به عاقبت تاريكي مي‌انجامد. دانشجوي سال آخر پزشكي در عين سلامت و نيرومندي خودكشي مي‌كند. لات جوانمرد به دست پليس اعدام مي‌شود و راوي اثر (هومر) به بهانه تحصيل خود را به امريكا مي‌اندازد و يك آنارشي روحي را مي‌پذيرد. سيري از هاملت تا امير ارسلان و بهلول.
رمان به صورت فصل‌هاي پراكنده، تك گويي، حديث نفس و محاكات در فضايي آشفته پرداخت شده و از بابت تدارك يك زبان ذهني قابل تعمق است. از سويي به طور مستقل آينه‌اي از وضع روحي جوانان و چشم انداز اجتماعي آن ايام به دست مي‌دهد: مشروب خواري مدام، شاخ و شانه كشي، بحث‌هاي روشنفكري، همه و همه در صحنه اماكن تفريح عمومي. راوي اثر كه داعيه تعالي داشت در پايان تسليم وضع موجود شده و از همان پدري تقليد مي‌كند كه همواره مورد انتقادش قرار داده بود: « يك نيمچه فيلسوف هيچكاره و همه كاره و كله پاچه خور و زن دوست عين پدر».
به قول منتقدي كه به نسل پيشتر تعلق دارد: «سفر شب اداي يك اديسه مسكين هم هست. نه به جستجوي هويت خوي شكه به قصد سر در آوردن از هرزآب بهلولي. نقطه شروعش اشربه خواري و نزول اجلال به «قلعه» و نقطه ختامش «رومسخرگي پيشه كن» و نزول اجلال ديگري به اين قلعه بزرگ‌تر، غمنامه نسل جوان‌تري است كه در كلاس‌هاي ابتر ما درس خوانده اند، به پوچي...» 5
در آخرين فصل كتاب كه آشفتگي به منتها درجه مي‌رسد، «هومر» نيمه مجنون خود را در جلد فاتحي، پيمبري و ديوانه كبيري كه وارد «مدينه» امروز شده مي‌بيند و به پرسش‌هاي يك خبرنگار پنداري از قول همه بزرگان ريز و درشت تاريخ پاسخ مي‌دهد. در همين جاست كه به راي العين مشاهده مي‌كنيم «سفر شب» اگر از تولدي نشان دارد از مرگي هم خبر مي‌دهد. آن نسل خوشفكر، بي اميد، شوخ و هرج و مرج زده (كه در آثار بهرام صادقي نيز چهره مي‌نمايد) در تاريكي گم شده است؛ و يادگار او را فقط در قيافه برخي بازماندگان مي‌بينيم، و نه ادامه‌اش را در نسل بعدي.

14ـ طوطي
زكريا هاشمي 1348(رقعي، 405 صفحه)
فصل‌هاي رمان ماجراهاي يكنواخت و مشابه يك نفر يكه بزن «چيز فهم» و صاحب هيجانات عاطفي را به رشته تحرير در مي‌آورد. يكه بزن (هاشم) به همراه رفيق همپالكي‌اش (بهروز) دور تسلسلي از خانه، ميخانه، روسپي خانه را مي‌پيمايند. اما در اين سير شتاب ناك، و ماجراهايي كه در پي هم از سياه مستي و دعواهاي هرز مرض و عشقبازي‌هاي سيري ناپذير، در خيابان‌هاي آخر شب، كافه‌هاي پست، يا خانه‌هاي شهر نو رديف مي‌شوند چيزي زنده هم هست: يك تماشاي سطحي از تيره روزي‌هاي اعماق. سحطي از اين بابت كه خود رمان نيز داعيه تحليل و تعمق ندارد. حتي ما هيچ چيز از گذشته آدم‌هاي كتاب نمي‌دانيم و نخواهيم دانست. در فرصتي از رمان با اينان ملاقات مي‌كنيم، در بخار مي‌ و گيجي بي‌خوابي، چهره‌هاي مبهمي مي‌بينيم و بعد نزديك سپيده دم، خداحافظ! آن چه براي نويسنده طوطي اهميت دارد عمل است و تحرك. يك تحرك ديوانه وار به طرف جنون. يك جهش بلند به سوي نابودي و نسيان. در واقع اين روانشناسي حاصل گذشته‌اي است كه ناخودآگاه قهرمانان از يادآوري آن ابا دارند. نمي‌توان اين گذشته را تخمين زد اما نمي‌توان بدان فكر نكرد. اين كه دو نفر آدم كتاب «انگل، و مثل كرم خاكي كه توي لجن بيفتند»، اين چنين آلودگي‌هاي اعماق را بهم مي‌زنند، و اين چنين سوداي مستي و همآغوشي و فراموشي دارند، اين كه چرا ديگران اين همه به قبول دعوت مجادله يا معاشقه حاضر يراقند ـ جز با اشاراتي ـ هيچ گاه در داستان توجيه نمي‌شود. آنقدر هست كه تكرار يكسان ماجراها، در انتها داستان را به سهولت خواب نزديك مي‌كند و به راستي سهولت ميخواري‌هاي عظيم، معاشقات جنون آسا و جدال‌هاي پيروزمندانه سهولتي است كه از منطق رويا يا خودفريبي برمي‌خيزد.
جاذبه كتاب از سويي در گزارش روشن قواعد حيات در محلات پست، توصيف چهره‌هاي نيمه تاريك راندگان و گردش زندگي در عشرت خانه‌هاي آلوده است؛ و از سويي در گفتگوهاي ريزبافت و كاملاً خونداري است كه بر گرد مسائل مبتذل شكل مي‌گيرد. گفتگوهايي كه در اين جهان بي‌فردا و بي‌اميد، تماماً ميان يكه‌بزن‌ها، روسپيان و گاه مأموران نظم روي مي‌دهد.

15ـ سووشون
سيمين دانشور 1348 (رقعي، 303 صفحه)
داستان با جشن عقدكنان دختر حاكم آغاز مي‌شود. شيراز در سال‌هاي آغاز جنگ دوم جهاني. جنوب ايران، منطقه‌اي كه در آن انگليس‌ها سنت و سابقه اعمال نفوذ داشته‌اند و اينك دوباره در آن صفحات ظاهر شده‌اند، و قشون پياده كرده‌اند.
ميان مدعوين اين مهماني، بسياري از آدم‌هاي مهم رمان را مي‌شناسيم:
زري، زن جوان تحصيل‌كرده شهرستاني، با حس و عاطفه، مهربان و مسالمت‌جو. كه بزرگترين هم و غمش حفظ خانواده كوچك خود در مقابل تندبادي است كه وزيدن گرفته است. زري قدرت مشاهده دقيقي دارد و ما اغلب صحنه‌هاي حساس را از نگاه او مي‌بينيم.
يوسف، شوهر زري، مالكي عصباني مزاج و خوش قلب. كسي كه حاضر نيست محصول املاكش را به قشون بيگانه بفروشد. بخصوص كه اينك نشانه‌هاي قحطي نيز در منطقه بروز كرده است. مردي صريح اللهجه كه بر ارزش‌هاي بومي متكي است.
مسترزينگر، جاسوس سابق انگليس كه پرده از رخسار اصلي‌اش برگرفته است.
مك ماهون، ايرلندي شاعري كه از ميان مهمانان اجنبي سيمايي آگاه و دوست داشتني نشان مي‌دهد.
ابوالقاسم خان، برادر يوسف، مزدوري كه بر عكس برادر راه ترقي و صلاح را در سياست بازي و همكاري با نيروهاي حاكم مي‌بيند.
عزت‌الدوله، پيرزن اشرافي بد چشم، بد قلب، پرمدعا و كينه توزي كه روزگاري خواستار زري براي فرزند عزيز كرده‌اش بوده است.
در فصل بعدي كتاب بقيه آدم‌هاي مهم داستان را هم خواهيم شناخت: خانم فاطمه خواهر بزرگ يوسف. عاقله زني با همان صراحت لهجه يوسف، و البته عامي‌تر و حسي‌تر. كه خيال دارد به عتبات برود و در جوار قبر مادرش مقيم شود. و بعد كودكان زري و از جمله پسر بزرگش خسرو.
در اين ميان فضاي سياسي پيچيده‌تر و حادتر مي‌شود. قشون بيگانه آذوقه مي‌خرد و باز هم به آذوقه بيشتري نيازمند است و اين امر در جنوب قحطي توليد كرده است. مقامات دولت در منطقه آلت فعلي بيش نيستند، ايلات نيز هر كدام به داعيه‌اي سر به شورش برداشته وضع را آشفته‌تر كرده‌اند. يوسف و گروهي از همفكرانش مي‌كوشند ايلات را به وضع خطير كشور متوجه كنند. اينان هم قسم شده‌اند كه آذوقه خود را فقط براي مصرف مردم بفروشند.
بخش‌هاي بعدي كتاب كه با هوشياري تدوين شده روابط نيروهاي متخاصم را هر چه روشن‌تر مي‌سازد. رقابت مقامات محلي، تنگ نظري‌ها و آرزوهاي حقير، مردم فروشي‌ها و مبارزات، در متن بحراني كه هر دم داغ‌تر مي‌شود. در اين جا تصويري دو بعدي نيز از شيراز آن روزگار ترسيم مي‌شود: شهر باغ‌ها و عرق‌هاي معطر، شهر بحران‌هاي قحطي و تنگدستي.
در فصول آخر كتاب يوسف كه عليرغم هشدارها و اعلام خطرها در حفظ موضع خود سماجت مي‌كند، به تير ناشناسي كشته مي‌شود و پاداش يكدندگي و لجاج خود را در سازش نكردن با بيگانگان و عوامل آنها مي‌گيرد. آخرين فصل، ماجراي تشييع جنازه يوسف است كه به نظر هواداران و همفكران او بايد به تظاهرات سياسي بدل شود. اما اين تظاهرات به وسيله ماموران حكومت در هم مي‌ريزد و تابوت يوسف در دست‌هاي زنش و برادرش مي‌ماند. كتاب با يادآوري شعري كه «مك ماهون» ايرلندي در ارزش استقلال و آزادي سروده به پايان مي‌رسد.
«سووشون» در سلوك رمان اجتماعي ايران منزل مهمي محسوب مي‌شود. گذشته از توفيقي كه نزد خوانندگان يافته، اين اولين اثر كامل، در نوع6 رمان فارسي است. بينايي و شنوايي نويسنده او را به اكتشاف انگيزه‌هاي درون در رابطه با عمل برون، در سطح اجتماعي و تاريخي اثرش، رهنمون شده است. او رشته صحنه‌هاي شلوغ را به كوچك‌ترين بارقه‌ها و نجواهاي آهسته و پچ پچ‌هاي فرو خورده متصل مي‌كند؛ آن هم با بياني هم وصفي و هم حسي كه به قول يكي از منتقدان معاصر «برودري‌دوزي خونين كلمات» است. 7
نمونه آوردن از سووشون با توجه به تنوع جيب صحنه‌ها و طبايع، و فراواني حركت و عمل، كار آساني نيست. با اين حال آن جا كه زنان حرف مي‌زنند داستان، برق و شعاع ديگري مي‌گيرد.

16ـ درازناي شب
جمال ميرصادقي 1349 (رقعي، 237 صفحه)
كمال، فرزند يك طايفه بازاري مذهبي با همان محدوديت‌هاي فضاي پرورشي‌اش، در پي آشنايي با خانواده يكي از همكلاسان ناگهان به محيط بي بندر و بار اشرافي مي‌افتد. در همان آغاز، هوشياري جوان كمال، او را ميان دو رابطه گرفتار مي‌بيند: اول خشكه مغزي و محيط بسته خانواده‌اش كه در عمق با آزمندي و حرص مادي در آميخته است.
دوم بي بند و باري و لذت طلبي آشنايان جديد و زندگي پر زرق و برق شان كه آن نيز محصول حرص‌هاي مادي و سقوط ارزش‌هاست.
در اثر اين برخورد، گر چه ابتدا كمال مقاومتي نشان مي‌دهد، ولي ا ز آن جا كه ريشه‌هاي تربيت گذشته‌اي پوك و فاسد است، به تدريج يكايك پايگاه‌هاي قديمي را از دست مي‌دهد، و مرحله به مرحله تسليم وضع جديد مي‌شود. كمال به صورت زينت المجالس و وسيله تفريح و سرخوشي آشنايان جديد درمي‌آيد. با اين حال تجربيات و تماشاهاي محيط اشراف يك فايده ضمني دارد، چشم و گوش كمال، حين كشف محرمات، بسياري ناشناخته‌ها را نيز به تصرف درآورده است. آن جوان بي‌تجربه اينك جلوه‌هاي زير و روي اجتماع را تا حدودي مي‌شناسد، وانگهي بسياري از عقده‌هايش را نيز در طول اين تجربه جديد گشوده است. اين است كه در پايان كتاب از هر دو محيط مي‌برد و به خانه رفيقي مي‌رود كه او نيز تنها مي‌زيد، و در همه اين مدت تكيه گاه روحي او بوده، و توانسته بدون وابستگي يا ملاحظه جانب خاصي اوضاع را برايش حلاجي كند. حال ديگر كمال پا به يك زندگي مستقل گذاشته تا بدون وابستگي به ديگران، بشناسد، مطالعه كند، بداند و در شناخت واقعيت‌هاي اصلي بكوشد.
موضوع رمان، از كهنه مضمون‌هاي داستان نويسان ايراني است. اما جاذبه‌هاي «درازناي شب» را در واقع عوامل جنبي تشكيل مي‌دهد: رنگ‌آميزي فضا و زمان، نقاشي مناظر زندگي، محيط پرورش، شب‌هاي عزاداري در محله‌هاي متوسط و شب‌هاي عيش و نوش در محله‌هاي متعين، و نيز برخي لحظات در گفتگوهاي جوانان اين نسل، از طبقات مختلف.

17ـ دل كور
اسماعيل فصيح 1352 (رقعي، 49 صفحه)
ماجراي يك خانواده، ماجراي يك محله در گذر زمان. به همپاي تحولي دو گانه: آن چه كه در درون رخ مي‌دهد و باعث مي‌شود كه بافت كهن و سنتي خانواده يكسر در هم ريزد، و آن چه كه در بيرون، در عرصه اجتماع (و محله) مي‌گذرد و خود به تعبيري عامل اصلي تحول نخستين است. با اين همه جهد نويسنده، درقدم اول، بر نقل حكايتي دراز و مرتبط و گيرا بوده است.
قصه در محله قديمي «درخونگاه» مي‌گذرد. ارباب حسن آريان، كاسبي نسبتاً مرفه و خوش قلب و به معناي واقعي «رئيس» كه بقول نويسنده « با مي و غزل‌هاي حافظ خوابيد و در آرزوي شاعر مرد.» اين مرد رئيس خانواده‌اي است به رسم زمانه‌اش پرجمعيت، خانواده علاوه بر مادري زحمتكش و صبور، چند دختر و چند « تيپ» پسر دارد. پسر بزرگ «مختار» جواني است كودن و قلدر كه در آينده يكي از تاجران و زمين داران بزرگ خواهد شد، از «درخونگاه» به «اميرآباد» نقل مكان خواهد كرد تا در اين جا به دست آن كه خوي (و خون) او را دارد كشته شود. پسر دومي «علي» جوانكي است خودپرست و خودآرا و خودخواه كه در آينده معاون وزارتخانه‌اي خواهد شد و از انتساب به خانواده بازاري عار خواهد داشت. پسر سوم «رسول»، محصل درخشان مدرسه رازي، انسان صاف و هوشمندي كه صفاي قلب و محبت ذاتي (و افراطي‌اش) با محيط پيرامون او وصله‌اي است ناجور؛ با اين نقطه ضعف طبعاً سرنوشت او ستمكشي و جنون و انزوا خواهد بود. پسر چهارم «صادق» كه در هنگام شروع داستان چهار سال دارد شاهد خاموش زمانه و مطلع داستان ماست. او نيز به اتكاي تلاش ابتكاري‌اش، در محيطي كه هر كس گليم خويش بدر مي‌برد، بورس خواهد گرفت و در امريكا پزشك خواهد شد
قصه با نخستين شهادت صادق، خاطره دوردست او، آغاز مي‌شود. برادر بزرگ، مختار، به لله لال و نيمه افليجش گل مريم تجاوز مي‌كند و سپس از هول مجازات پدر، به سربازي مي‌گريزد. در سربازي نيز مختار با زن دهقاني روي هم مي‌ريزد، شوهر زن را مي‌كشند و زن از مختار جنيني به شكم مي‌گيرد. مختار مدتي بعد با وساطت ريش سفيدها به خانواده پذيرفته مي‌شود، از همان آغاز چنان كه خوي درشت اوست، قلدري و تجاوز به حقوق ديگران را آغاز مي‌كند.
گل مريم از مختار صاحب دختري مي‌شود كه او را جلوي در خانه يكي از اعيان محله بجا مي‌گذارد و سال‌ها از دور شاهد رشد فرزند دلبندش (فرشته) در خانواده بيگانه خواهد بود.
زن دهقان مي‌ميرد و فرزندي كه از مختار به دنيا آورده به نام «كامران» در محله به ولگردي و پادويي بزرگ خواهد شد.
رسول آن برادر مهربان در دفاع از خواهر كوچكش، از مختار كتكي مي‌خورد كه منجر به ديوانگي‌اش مي‌شود. رسول از اين پس مسخره محله است. او بعدها خودكشي خواهد كرد.
در اين ميان، با مرگ ارباب حسن، حكومت مختار در خانواده بلامنازع است. او سهم ارثيه ديگران را از طريق مادر ساده دلي كه شيفته پسر بيرحم خويش است، رفته رفته تصاحب مي‌كند. و آنگاه در يك خط صعودي فرصت طلبي و مال‌اندوزي و زمين بازي، تبديل مي‌شود به حاج مختار آريان. چه غم آن كه زن مختار پس از ده شكم زاييدن ديوانه شود و بميرد.
نسلي مي‌گذرد و بچه‌ها بزرگ مي‌شوند. طبايع متلون فرزندان اين كاسب نوكيسه كه اينك افسر ارتش، نوازنده موزيك جاز، يا محصل كودن و پدر آزار هستند، با همان سجايايي كه جمعاًُ در پدرشان نهفته است، مطابقت دارد. گويي اعقاب انتقام پس مي‌گيرند.
فرزند حرامزاده مختار از گل مريم به نام «فرشته امجد» شاعره حساس يكي از مجلات تهران است. فرزند ديگر او از زن دهقان «كامران تهرانيفر» ژيگلويي است كه نشناخته دلباخته فرشته (خواهر ناتني خويش) است. و چون سرپرستان متعين دختر مانع وصال هستند، كامران به صورت فرشته اسيد مي‌پاشد و او را به دم مرگ مي‌كشاند.
البته حاج مختار (به راهنمايي صادق) مي‌داند كه پدر اين دو تن است. اما او بي‌اعتناتر و دلسنگ‌تر از آن است كه به كمك كسي (حتي فرزندان ترك شده‌اش) بشتابد.
دكتر صادق آريان پس از تحصيل در امريكا به هواي دختري كه يك زمان دوست مي‌داشته به ايران باز مي‌گردد، ابتدا به خانه محقر مادر، سهم بازمانده او از ارث پدري، ميرود. سپس ازدواج مي‌كند در تهران مطبي به راه مي‌اندازد و ميماند.
آنگاه حادثه پاياني روي مي‌دهد. شبانگاهي كامران به سراغ پدر ستمكارش، در مغازه‌اي در اميرآباد شمالي، ميرود. كامران مي‌تواند چون پدر خويش متقلب، زورگو و بيرحم باشد، او همچون پدر از زندان‌ها و خشونت‌ها مي‌آيد. كامران به طريقي مرموز باعث مرگ پدر خويش مي‌شود. با اين حادثه در ابتداي كتاب، شرح ماجرا آغاز مي‌شود و ديگر وقايع به صورت رجعتي به گذشته بيان مي‌شود، سپس به نقطه اكنون برمي‌گرديم. دو صحنه مكمل آخر، يكي كابوس دكتر آريان است كه شبح برادر مقتولش (رسول) را جلوي پزشكي قانوني ديدار مي‌كند، و رسول همچنان او را از اين كه در بخشايش بيدريغ نبوده نكوهش مي‌كند. و صحنه ديگر: خاكسپاري حاج مختار است كه به قول نويسنده اينك آخرين و حقيقي‌ترين قسط شرا از «زمين» دريافت مي‌كند.
نخستين نكته مهم در «دل كور» وفور حوادث و پيچيدگي ماجرايي رويدادها است، كه از سويي رمان را به نوع پاورقي‌هاي ايراني و از سوي ديگر به رمان‌هاي رئاليست قرن نوزدهم اروپا (مثلاً آرزوهاي بزرگ اثر ديكنز) نزديك مي‌كند. به علاوه در آن برخي حوادث بيشتر از واقعي «داستاني» است و به همين دليل به طرزي ماليخوليايي جذاب مي‌نمايد. گرچه بتوان آن حوادث را با جبر علمي يا طرز فكر ثبوتي ناتوراليست‌ها (كه بهترين نماينده آن در رمان نويسي اميل زولاست) توجيه كرد. مثلاً ارباب حسن به راستي در هر يك از پسرانش مقداري از خوي خويش را به جا گذاشته، اما مختار كه فقط خوي شرور او را ارث برده فضاي بيشتري از رمان را اشغال مي‌كند و نيز فرزند حرامزاده همين مختار (كامران) است كه با تقليد از پدر، باعث مرگ پدر و تيره بختي چند تن ديگر مي‌شود. يا فرشته امجد كه گويي خوي بخشايشگر خويش را از عمويش رسول عيناً گرفته است. سجاياي آدم‌هاي قصه داراي قطعيت است، صفات آن‌ها پررنگ و بدون سايه روشن است، در واقع هر كدام نماينده يك «تيپ اجتماعي» هستند، با اين حال طبيعي به نظر مي‌رسند.
اسلوب نگارش رمان، شيوه‌اي است در آن واحد عيني ـ ذهني. و حتي گهگاه شگردهاي رمان نويس بزرگ «جيمز جويس» را در آن مي‌توان يافت. اين شيوه به خوبي با منطق كابوس گونه قصه سازگار افتاده و نثر با همه پست و بلندي‌ها مثل يك اركستر بزرگ، سرود زايش و نابودي و حدوث و تجدد خانواده‌ها، نسل‌ها و شهرها را مي‌نوازد. طبايع آدم‌هاي كتاب، گذشته از سياهي لشكرها، كاملاً منفك و مستقل پرورش يافته اند. در عين حال داستان، حوادث سياسي سال‌هاي وقوع خود را با اشاراتي روشن مي‌كند كه اين خود زمينه نوعي مطالعه تطبيقي است براي انطباق دو سطحي كه در آغاز مقال بدان اشاره شد.

18ـ پر كاه
محمود گلابدره‌اي 1353 (رقعي، 562 صفحه)
استخوان بندي داستان برخورد و تلاقي دو خانواده از دو طبقه متفاوت است كه هر دو جنبه «نمونه معرف» دارند.
اول : خانواده «مشتكبر» كه روستايي بريده از زميني است، و اكنون در كارخانه مونتاژ اتوموبيل نزديك شهر بزرگ كارگر است. خانواده پر از بچه‌هاي قد و نيمقد است؛ كه كارگر، دوره گرد، بليط فروش يا دانش آموز هستند و بهر حال هر يك بايد گوشه‌اي از مخارج خانواده را بهر طريق كه مي‌دانند تأمين كنند. مادر (خانم آقا) نيز كلفتي مي‌كند. خانواده در يك اتاق اجاره‌اي متغفن و مفلوك زندگي مي‌كنند. در اين اتاق تندخويي، خشونت، خودپرستي، بي فرهنگي و بددهني صفت عمومي‌است. خانواده نمونه پرولتارياي فرومايه است.
دوم : خانواده جهانگيرخان كه از نظر امكانات مادي درست در نقطه مقابل اولي قرار دارد، جهانگيرخان مقام اداري مهمي دارد، و چندين سمت يا مقام در موسسات ديگر. با همسري بي بندر و بار و خوشگذران (منيژه بانو). خانواده تك فرزندي (شهرام). با تفرعن و بي ريشگي مرسوم. بي فرهنگي، غربزدگي و عدم تعلق، در خانه‌اي مجلل كه در آن ملال و نفرت از يكديگر حكمرواست. خانواده، نمونه بورژواي منحط است.
در واقع اين دو خانواده متضاد، از نظر بي ريشگي و ناآگاهي با هم مشتركند. خط ارتباط دو خانواده «دخترآقا» ست، كه در خانه جهانگيرخان كلفتي مي‌كند و تنها مونس پسر نازپرورده اما تنها و خيالباف خانواده (شهرام) است. شهرام به پدر و مادرش كه فكر مي‌كند چيزي جز خاطره‌هاي پوچ و افتضاح آميز به ياد نمي‌آورد. اما وقتي به قصه‌هاي دختر آقا دل مي‌دهد، چشم اندازهايي دلچسب مي‌يابد. دختر آقا براي شهرام از «محسن» يكي از فرزندانش مي‌گويد. محسن تقريباً همسال شهرام است. شهرام غايبانه خود راد وست محسن ميداند و آرزومند ديدار اوست كه البته به علت قيد و بندهاي خانه آرزويي محال است.
روزي كه شهرام از كسالت و خفقان خانه پدر مي‌گريزد، پرسان خود را به خانه مشتكبر مي‌رساند تا از محسن، اين دوست عزيز ناديده، ديدار كند.
مصاحبت محسن براي شهرام آغاز زندگي مردانه و مستقل است. اما اين زندگي چند ساعتي نمي‌پايد. مشتكبر مي‌خواهد با طعمه‌اي كه به چنگش افتاده، و اكنون در تمام شهر پليس دنبالش مي‌گردد، تجارت كند و پولي به چنگ آورد. دخالت محسن فقط به قيمت كتك خوردن او تمام مي‌شود. محسن در انديشه كشتن پدر و كسب يك زندگي آزاد است. نيمه شب محسن به كوچه مي‌زند و شهرام نيز در پي اوست. پليس شهرام را مي‌يابد؛ لابد محسن متهم به «اغوا» خواهد بود. محسن اسارت را دوست ندارد و مي‌گريزد، پليس او را تعقيب مي‌كند و به سويش تير مي‌اندازد. در پايان يك تعقيب نفس بر، در كوچه پسكوچه‌هاي جنوب شهر، محسن را چون سگ سوزن خورده، نفس زنان، مجروح، خسته در اتاق خانه محاصره شده‌اي جا مي‌گذاريم و كتاب به پايان مي‌رسد. 8
بيشتر حوادث رمان در ذهن آدم‌ها (جهانگيرخان، منيژه بانو، مشتكبر، دختر آقا، شهرام و محسن) مي‌گذرد. عكاسي صحنه‌ها، بخصوص در خانه مشتكبر، خشن، نزديك، دقيق و تهوع آور است. نويسنده در استعمال كلمات و اصطلاحات و طراحي مناظر مستهجن بي رودربايستي است.
اما «پر كاه» روي درياي امروز مي‌غلتد، و اين امواج رنگ و بوهاي روزگار ما را دارند.

19ـ همسايه‌ها
احمد محمود 1353 (رقعي، 502 صفحه)
حوادث داستان حدود سال 1330 در خوزستان مي‌گذرد. در يك خانه همسايه داري هستيم، با نمونه‌هايي از اقشار مردم فرودست جامعه، قهوه چي، خركچي، قاچاقچي، مكانيك، كارگران وسمي... و با توصيفي صميمانه و آگاه از مسائل و روابط آن‌ها.
خالد، قهرمان داستان كه گوينده حكايت نيز هست، فرزند يكي از اين خانواده‌هاست كه به سن بلوغ رسيده و گنگ و خوابزده زندگي را مي‌پايد. گرچه «بلورخانم» زن عشوه گر قهوه چي چشم او را به دنياي جسم گشوده است، اما اگر تصادفي روي نمي‌داد شايد عاقبت او نيز چيزي مشابه ساير همسايه‌ها در مي‌آمد. تصادفي ناشي از بازي‌هاي بچگانه، قهرمان نوجوان اثر را به بازداشت كوتاهي در كلانتري مي‌اندازد تا پس از رهايي، پيام خصوصي يكي از بازداشت شدگان را به كسي ديگر برساند. بردن اين پيام مقدمه آشنايي‌هاي بعدي است. پيام گيرنده كتابفروشي است كه در فعاليت‌هاي پنهان سياسي مشاركت دارد، تبليغ او چشم خالد را به اين روابط تازه مي‌گشايد. كار به عنوان شاگرد قهوه خانه نيز او را با طبقات مختلف مردم آشنا مي‌كند. هنگام بحران ملي شدن صنعت نفت است كه خوزستان قلب نپنده آن بشمار مي‌آيد. آموزش مرامي، بر آگاهي خالد نسبت به اوضاع مي‌افزايد، گرچه گهگاه بطور مبهم از يك طرفه بودن تحليل‌ها احساس شگفتي مي‌كند، اما نفس هيجان و عمل پويا او را در پي خود مي‌برد، تا آن جا كه به عنصر فعالي، در اين زمانه پرآشوب، بدل شود. به همراه خالد از ميانه ماجراهاي روزگارش عبور مي‌كنيم و از آنجا كه حوادث در چشمه وجدان نوجوان جريان مي‌يابد، از خشكي و كلي‌گويي خبرهاي رسمي مي‌گذريم و ماجراهايي قابل لمس و پرضربان را حس مي‌كنيم؛ ماجراهاي خالد با مامور سمجي كه مدام در پي اوست (علي شيطان)، عشقي كه ميان او و دختري ناشناس (سياه چشم) به تصادف پديد مي‌آيد. روزها و شبها، تظاهرات و اعلاميه نويسي‌ها، فرارها و بازداشت‌ها، خيابان‌ها و زندان‌ها. و در داخل خانه كه جهان كوچك‌تري است مسائل همسايه‌ها، از دعواي زناشويي گرفته، تا تهيه يك لقمه نان. عقايد، نگرش‌ها، خرافات، دشواري‌هاي عاطفي و جنسي، با زبان‌ها و لحن‌هاي متنوع ... همه اينها با نظم ادب سنجيده‌اي از ضمير خالد مي‌گذرد، همان طور كه نوجوان بارورتر مي‌شود، و گره‌ها را به تدبير خود مي‌گشايد، كتاب زندگي و تاريخ نيز براي خواننده ورق مي‌خورد.
در آخرين بخش رمان خالد را در زندان عمومي مي‌بينيم. وي با مساعدتي كي از «كادر»هاي آزموده (پندار) اعتصاب غذايي در زندان به راه مي‌اندازد، كه طي آن با طبايع و منش‌هاي خاص زندانيان عادي آشنا مي‌شويم. حديث انگيزشي كه اين دو تن در زندانيان به وجود مي‌آورند و نيز نقاشي زندان و روحيات زندانبان‌ها دلپذير و مقبول است. اعتصاب به خون كشيده مي‌شود، «ناصر ابد» كشته مي‌شود، پندار سر به نيست مي‌شود و خالد پس از يك زندان انفرادي طولاني به سربازي مي‌رود. و رمان در اين جا به شكلي نيمه تمام، متوقف مي‌ماند.
همسايه‌ها از نظر وسعت و تنوع ماجراها، تعدد آدمها و شخصيت‌ها، تعدد لحن‌هاي محاوره‌اي و توصيفات جزء به جزء از حركات و گفتگوها در ميان رمان‌هاي ايراني ممتاز است. معرفت همه جانبه نويسنده به چند و چون فضا، اقليم، افكار و آرزوهاي مردم روزگار داستان اين امكان را فراهم آورده كه برشي از زندگي با كشتن و خون و ضربان همه لحظه‌هايش براي ما روايت شود و نويسنده به راستي در اين ميان نبض همه لحظات را در دست دارد.

تكمله (رمان نويسي)
اين كتاب كلاً بر وقايع ادبي در فاصله مشروطيت تا حوالي سال 1350 ناظر است. اين ملاحظه هم به لحاظ ويژگي تاريخي و هم ويژگي فرهنگي صورت گرفته است. يكي از مشخصات فاصله تاريخي مذكور از نظر ادبي، كلنجار ادبيات با سانسور است. رويهمرفته در تمام دوران به استثناي يك دو سالي) سانسور با شدت و ضعف وجود داشته است. اما هر وقت گريزگاهي در سد سانسور يافت شده ادبيات نيز شكفتگي يافته است. نظام سانسور اگر كامل نباشد، اگر هنوز همه راه و چاه‌ها را نبسته باشد، نوعي عمق معني، نمادگرايي ادبي و مآلاً دوري از ذوق‌زدگي و سهل‌انگاري در صاحبان قلم پديد مي‌آيد. يعني از اين ناگزيري سودي مي‌زايد. دفاع طبيعي ادبيات آن را به ژرفناي جوهريش مي‌كشاند ـ البته چنين ادبياتي بجاي آموزش توده‌اي به تربيت زبدگان مي‌پردازد. هر چه هست ادب بعد از كودتاي سال 32، نسبت به قبل آن، جدي‌تر و تاريخي است.
فصل رمان نويسي را در اين كتاب با «همسايه‌ها» بسته‌ايم، كه خود واپسين نمونه ممكن بيان بود، پيش از آن كه سانسور به معناي كامل كلمه «قتال» شود. 9
اما در طليعه و متن تحول امروز، رمان‌هايي به چاپ رسيده و دريغ است كه از برخي نمونه‌هاي قابل بحث آن، به قصد تكميل فهرست پژوهشگران، حداقل به اشاره صحبت نشود.
پس بجاست كه در اين فرصت از جلد اول «بره گمشده راعي»10 رمان شگفت انگيز هوشنگ گلشيري كه كارنامه زندگي روشنفكران در خود گمشده ايام اختناق است و با تمهيداتي هنرمندانه نگفته‌ها را گفته است ياد كنيم. نيز از رمان يادداشت‌گونه « بايد زندگي كرد»11 نوشته احمد سكاني (مصطفي رحيمي) كه به سياق رمان‌هاي افشاگرانه سياسي، به سبك سال‌هاي 30، ولي با رعايت اقتضاهاي دوران سانسور نوشته شده است. و از «سگ و زمستان بلند»12 رمان شهرنوش پارسي پور كه داستان يك چريك آزاد شده است.
و باز از اثر ستايش انگيز محمود دولت آبادي، جلد اول رمان بزرگ «كليدر»13، يك رمان روستايي، با تمام لوازم و متعلقات فني آن، كه گرچه آناتومي مفصل لحظه‌ها، گاه جريان طبيعي اثر را كند مي‌كند، به تمام و كمال در سطح دنيايي داراي ارزش حرفه‌اي است. و باز از «مادرم بي بي جان»14 رمان غمگين و خاطره پرداز اصغر الهي و سرانجام از «سال‌هاي اصغر»15 رمان شاد و شوخ، اما رند و نكته‌گوي ناصر شاهين پر و «شب هول»16 نوشته هرمز شهدادي ماجراي يك روشنفكر شهرستاني كه بار تاريخ نزديك كشورش را بدوش مي‌كشد، ياد كنيم. يحتمل تا وقتي كه اين كتاب از چاپ در آيد، رمان‌هاي ديگري نيز به گنجينه اين رشته پراهميت كه خوشبختانه مورد توجه نويسندگان قرار گرفته است، افزوده شود كه همه را بايد در فرصتي ديگر و در روشني روزگار نوين بررسي كرد.

پانوشت‌ها:
1ـ « از صبا تا نيما» نقل به اختصار از صفحات 261 الي 264
2ـ نقل از تقريضيات كتاب « تفريحات شب» ، صفحه ج.
3ـ بنابه اظهار مولف اين رمان يك بار به صورت كتاب چاپ شده است. منتهي به علت اختلاف، ناشر فرم‌هاي چاپي را به جاي كاغذ باطله در بازار فروخته است.
4ـ احسان طبري از جمله نويسندگاني است كه قبل از مدرسي در زمينه اين گونه نثر طبع آزمايي كرده است.
5ـ جلال آل احمد، كارنامه سه ساله، مقاله سلوكي در هرج و مرج، صفه 225، كتاب زمان، 1346.
6ـ Genre.
7ـ تعبير از قاسم هاشمي‌نژاد است، روزنامه آيندگان، 1349.
8ـ گويا نويسنده در طراحي «محسن» از زندگي واقعي يك «چريك شهري» الهام گرفته است. و در قسمت‌هاي سانسور شده كتاب (حدود يكصد صفحه) اين موضوع واضح‌تر بوده است.
9ـ در چاپ اول كتاب همسايه‌ها ناشر، براي رفع چشم زخم، مقدمه‌اي نوشته و رشوه‌اي به سانسور داده بود تا او هم خود را به نفهمي بزند. اما پس از انتشار، سانسور دريافت كه اغفال شده است و ديگر اجازه تجديد چاپ كتاب داده نشد. همسايه آخرين نمونه اغماض سانسور به شمار مي‌رود. ادبيات نقش خود را به پايان رساند، تا انقلاب نقشباري آغاز كند.
10ـ بره گمشده راعي، هوشنگ گلشيري، 226 صفحه، زمان، 1356
11ـ بايد زندگي كرد، احمد سكاني، 206 صفحه، اميركبير، 1356
12ـ سگ و زمستان بلند، 240 صفحه، اميركبير، 1354
13ـ كليدر، محمود دولت آبادي، 565 صفحه، تيرنگ، 1357
14ـ مادرم بي بي جان، اصغر الهي، 199 صفحه، توس، 1357
15ـ سالهاي اصغر، ناصر شاهين پر، 19 صفحه، ققنوس، 1357
16ـ شب هول، 282 صفحه، زمان،