به نام خداوند جان و خرد

«تو این را دروغ و فسانه مخوان»

آثار ادبی در هر شکل و قالبی که باشد نمایشگر زندگی و بیان کننده ی ارزش ها و معیارها و ویژگی هایی است که زندگی فردی و جمعی بر محور آن می چرخد. نقد و تحلیل درست این آثار مطرح کردن درست زندگی است.

بی گمان فردوسی با درخشش خورشید وجودش آسمان جهان ادب را تابناک کرده است و فرهنگ و ادب و فرهیختگان این مرز و بوم باید به خود ببالند که چنین خردورزانی فرزانه و اهورایی تبار داشته اند.

در این مقاله به رویکرد دیگر این حماسه جاوید و یادگار جاویدان فرهنگ ایرانی و اندیشه های والایش می پردازیم. امید است جرعه ای از چشمه زلال اندیشه های نابش بنوشیم.

گرامی نامه حکیم فرزانه ی توس، جنگی از باورها، اندیشه ها، آداب و رسوم، جهان بینی و شیوه زندگی مردان و زنانی است که در خلال تاریخ زیستند و سرانجام دست روزگار گل وجودشان را چید و در بوستان خاطره ها به نمایش گذارد. این یادگار سترگ ادبی فقط شرح جنگ ها و نبردها و قدرت نمایی پهلوانان نیست بلکه آیینه تمام نمای خردورزی، نیک اندیشی، آزادمردی، دادپیشگی، شیفتگی و عشق، دوست داشتن یکدیگر، سیاست و حکمرانی، میهن دوستی و پاسداری از میهن است.

گرچه بخشی از این شاهکار ادبی اساطیر  و افسانه است، اما چه افسانه ی زیبایی، زیباتر از واقعیت. نه عمر رستم واقعیت است نه رویین تنی اسفندیار نه وجود سیمرغ، اما همه حقیقت است. چرا که این تبلور اغراق آمیز آرمان های بشر است در وجود پهلوانان خیالی. زندگی رستم گرچه واقعی نیست، اما او تجسم روحیات و آرزوهای یک ملت است. انسان خیال پرداز آرمان ها و آرزوهای خود را در وجود پهلوانانی چون رستم و اسفندیار تجسم می بخشد. حکیم توس با نیروی خداداده سخنوری و سخن آفرینی به این نیاز پاسخ داده است. به شاهنامه او تنها از نظر یک حماسه هنری و شعر بلند نباید نگریست، این فروترین جلوه کار فردوسی است، شاهنامه او مظهر ایستادگی و جاودانگی ملت ایران است، درخششی در تاریکی اختناق و فریاد رعدآسایی در خلا ارزش های انسانی. کتاب در خور حیثیت انسان.

زبان واقعی خداوندگار حماسه در اثر مانای خود زبان رمز است. رمزگشایی گنج های نهان شاهنامه، ژرف اندیشی و خردورزی است که رهنما و رهگشاست. چون چشم جان است که بی آن جهان شادان سپری نخواهد شد.   از این رو داستان های شاهنامه دروغ و افسانه  نیست.  آنان که آفریده  اندیشه  فردوسی اند  نمونه ای از انسان هایی هستند که

می توانیم با چشم جان، آنها را در گوشه و کنار خویش ببینیم و بیابیم و رفتارشان را سرلوحه زندگی خویش قرار دهیم. چنان که او چه نیکو در سفته:

تو این را دروغ و فسانه مدان
از او هرچه اندر خورد با خرد
                                               

 

به رنگ فسون و بهانه مدان
دگر بر ره رمز معنا برد

برای مثال نمونه هایی از این رمزهای به کار رفته آورده می شود.

الف) دیوها:

تو مر دیو را مردم بد شناس

 

کسی کاو ندارد ز یزدان سپاس

 

ب) داستان ضحاک ماردوش که در برگیرنده بسیاری از نمادهای قدرت و ستمگری و مظهر خوی های شیطانی و تجسمی از خوهای اهریمی و بیداد و منش خبیث است.

ندانست خود جز بد آموختن

 

جز از کشتن و غارت و سوختن

 

پ) داستان جمشید نماد افراد مغرور و فریفته قدرت است که لطف خدا را فراموش کرده، ناسپاسی به یزدان را پیشه می کنند.

به جمشید بر تیره گون گشت روز
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس

 

همی کاست زو فر گیتی فروز
به دلش اندر آید زهر سو هراس

 

ت) رستم برترین آفریده فردوسی، تنها نمودار نیرو و قدرت نیست. مجموعه ای از صفات نیکو و نمونه و نماد آرمانی فردوسی است که باید نماینده و مظهر توده های ایرانی باشد و همه آرزومند چنین اسطوره ای باشند تا جایی که حتی بزرگی چون مولانا بگوید:

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

 

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

 

ث) اسفندیار نمونه و نماد کسانی است که همه فرصت ها و امتیازهارا در زندگی دارند، اما چون در جهت خلاف طبیعت انسان گام برمی دارند سودشان عاید خودخواهانی چون گشتاسب می شود و نتیجتاً بازنده و قربانی می گردند. از این نمونه ها در این نامه شاهوار فراوان است. این نامه نامور پرده نمایشی است که در آن همه از هر نژاد و هر تبار و از هر جایگاه خود را در آن می یابیم. به همین علت است که تاکنون همچنان پایدار و جاودان بر آسمان ادبیات جهان می درخشد. این حماسه سرای پرتوان چون جامعه شناسی موشکاف با یاری گرفتن از نیروی سرشار خرد و اندیشه، ویژگی ها و نیازها و           گرایش های انسان ها را به بهترین شیوه نگاشته است. او به انسان ها گوشزد می کند تا به فرمان خدا روی آوردند و با آموزه های میانجیان یزدان ،خویشتن را بپرورند تا در دو جهان رستگار و سرافراز گردند. بنابراین با یادآوری برتر بودن انسان از همه آفریده های خدا، به ما فرمان می دهد تا خویشتن را بازیچه دست اهریمن بدسگال نگردانیم و اهورایی وار در این سرای سپنجی به فراهم آوری ره توشه ای ناب برای سرای پایدار بپردازیم و ارزش جایگاه خویش را در جهان هستی دریابیم.

تورا از دو گیتی برآورده اند
نخستین فطرت پسین در شمار

 

به چندین میانجی بپرورده اند
تویی خویشتن را به بازی مدار

در ادامه به نمونه هایی از آموزه های اخلاقی و مذهبی او اشاره می گردد:

- دوری از سرپیچی فرمان یزدان و پرهیز از کشتار و خون ریزی:

جهان خواستی یافتی خون مریز

 

مکن با جهان دار یزدان ستیز

 

- او دروغ و دروغگویی را ناپسند و زاییده ی نابخردی و برابر با ستمگری می داند:

هر آن کس که پیشه بگیرد دروغ

 

ستمکاره ای خوانمش بی فروغ

 

- در توصیه به خردورزی چه زیبا سروده:

خرد رهنمای و خرد رهگشای
خرد چشم جان است چون بنگری
همیشه خرد را تو دستور دار
تو چیزی مدان کز خرد برتر است

 

خرد دست گیرد به هردو سرای
تو بی چشم شادان جهان نسپری
بدو جانت از ناسزا دور دار
خرد بر همه نیکویی ها سر است

 

- در سفارش به علم و دانش آموزی چه نیکو و نغز داد سخن داده است. او راز مانایی و جاودانگی و رسایی آدمی را پژوهش و فراگیری دانش می داند.

به دانش بود بی گمان زنده مرد
بیاموز و بشنو ز هر دانشی
میاسای ز آموختن یک زمان
به دانش چو جان تورا مایه نیست

 

خنک رنج بردار پاینده مرد
بیابی ز هر دانشی رامشی
ز دانش میفکن دل اندر گمان
به از خامشی هیچ سرمایه نیست

 

- در سفارش به عدل و دادگری می فرماید:

فریدون فرخ فرشته نبود
به داد و دهش یافت او نیکویی
بکوشیم تا رنج ها کم کنیم
خنک آن که زو نیکویی یادگار
تو تا زنده ای سوی نیکی گرای
به نیکی گرای و میازار کس

 

ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
تو داد و دهش کن فریدون تویی
دل همگنان شاد و خرم کنیم
بماند اگر بنده، گر شهریار
مگر کام یابی به دیگر سرای
ره رستگاری همین است و بس

 

 

- در یادآوری راستی و صداقت چه نیکو سفته:

سرمایه مردمی راستی است
جوانمردی و راستی پیشه کن

 

ز تاری و کژی بباید گریخت
همه نیکویی اندر اندیشه کن

 

- در تأکید بر شجاعت و شهامت و وطن دوستی چنین سراید:

به دشمن هر آن کس بنمود پشت
مرا سر نهان گر شود زیر سنگ
چو ایران نباشد تن من مباد
همه سر به سر تن به کشتن دهیم

 

شود ز آن سپس روزگارش درشت
از آن به که نامم برآید به ننگ
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
از آن به که کشور به دشمن دهیم

 

- در مهربانی و همدلی و پرهیز از آزار دیگران یادآوری می کند که:

سیاه اندرون باشد و سنگدل
به نزد کهان و به نزد مهان
جهان یادگار است و ما رفتنی

 

که خواهد که موری شود تنگدل
به آزار موری نیر زد جهان
به مردم نماند به جز مردمی

 

- در ترغیب تلاش و کوشش و دوری از تنبلی

بیا تا جهان را به بد نسپریم
که اندر جهان گنج بی رنج نیست

 

به کوشش همی دست نیکی بریم
کسی را که کاهل بود، گنج نیست

 

- در توصیه به عدم وابستگی و تعلق به جهان ناپایدار این گونه داد سخن داده است:

یکی پند گویم تو را من درست
چه بندی دل اندر سرای سپنج

 

دل از مهر گیتی ببایدت شست
چه نازی به گنج و چه نالی ز رنج

 

- و سرانجام این سخنور آزاده مرگ را برای انسان ادامه زندگی و حیات و عین داد            می داند:

به رفتن مگر بهتر آیدش جای
اگر مرگ داد است بیداد چیست
چنان دان که داد است و بیداد نیست
دل از نور ایمان گر آکنده ای
بر این کار یزدان تو را راز نیست
جهان را چنین است ساز و نهاد
                                               

 

چو آرام یابد به دیگر سرای
ز داد این همه داد و فریاد چیست
چوداد آمدش جای فریاد نیست
تورا خاموشی به که تو بنده ای
اگر جانت با دیو انباز نیست
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد

در هر حال شاهنامه در خلال داستان های دل انگیز خود مبشر پیام های نغز و پر مغز و عمیق است. گویی حاصل همه تجارب و تفکرات میلیون ها نفر در فراز و نشیب حیات از پس دیوار قرون و اعصار به گوش ما می رسد. بدیهی است مادام که در جهان مفهوم ایرانی وجود خواهد داشت، نام پرافتخار این شاعر بزرگ هم که تمام عشق سوزان قلب خود را به وطنش وقف کرده است جاوید خواهد ماند. آیا می توان این حماسه ی پوینده را چیزی جز واقعیت نامید، اگر هم قسمت هایی افسانه ای دارد، چه افسانه های زیبایی، زیباتر از واقعیت!


منابع و مآخذ

1.      رزم نامه رستم و اسفندیار، دکتر حسن انوری و دکتر جعفر شعار

2.      غم نامه رستم و سهراب، دکتر حسن انوری و دکتر جعفر شعار

3.      ضمیمه روزنامه اطلاعات (ادب و هنر)، اسفند 86

4.      زبان و ادبیات فارسی پیش دانشگاهی

 

حجت اله عباسی

دبیر دبیرستان شهید صدر عطاآباد