نوروز مبارک
یامقلب القلوب والابصار یا مدبر اللیل والنهار
یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال
هرروزتان نوروز نوروزتان پیروز
یامقلب القلوب والابصار یا مدبر اللیل والنهار
یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال
هرروزتان نوروز نوروزتان پیروز
چنان خواندم در کتب پیشینیان که بیشتر از ملوکان عجم دکان بلند بساختندی و بر پشت اسب بر آنجا بایستادندی تا متظلمان که در آن صحرا گرد شدهبودندی، همه را بدیدندی و داد هریک را بدادندی.
دکتر محمد خوانساری
دکتر «محمد خوانساری» متولد 1300 در شهر اصفهان است. سالها مدرس دانشگاه تهران بوده و از استادان برجسته گروه فلسفه این دانشگاه . وی عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود. از کتابهای منتشره شده او میتوان به: «منطق صوری»، «فرهنگ اصطلاحات منطقی»، «صرف و نحو اصول» و «ترجمه عیسی قوجی» اشاره کرد.
دکتر محمد خوانساری در سال 1300 در اصفهان دیده بر جهان گشود. پس از طی دوره ابتدایی در مدرسه ایران؛ دوره متوسطه در دبیرستان سعدی اصفهان را به پایان رساند. وی در سال 1319 به اخذ دیپلم دانشسرای مقدماتی نایل شد. از آنجا که رتبه دوم را دارا بود جهت ادامه تحصیل در دانشسرای عالی به تهران آمد. از استادان به نام ایشان در این دوره می توان از مرحوم استاد جلال الدین همائی نام برد که در آن زمان با عنوان دبیری تازه به دانشگاه منتقل شده بودند. در سال 1331 پس از پایان دوره دانشسرای عالی، تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته فلسفه آغاز نمود. از استادان به نام ایشان در این دوران می توان از مرحوم ملک الشعرای بهار، مرحوم عباس اقبال، مرحوم دکتر محمد معین، دکتر علی اکبر سیاسی نام برد و نیز در این دوران منطق و حکمت طبیعی را در محضر مرحوم فاضل تونی آموخت. در آن زمان در رشته فلسفه و علوم تربیتی، روانشناسی و جامعه شناسی نیز تدریس میشد.
استاد خوانساری در سال 1323 با احراز فلسفه و علوم تربیتی فارغ التحصیل شد و با استخدام در آموزش و پرورش در دبیرستان عظیمیه شهر ری به تدریس پرداخت. پس از سه سال با عنایت مرحوم دکتر علی اکبر سیاسی، رئیس دانشگاه تهران و رئیس دانشکده ادبیات به عنوان دبیر دانشگاه و تصدی آزمایشگاه روانشناسی، جهت تدریس روانشناسی تربیتی به دانشگاه تهران انتقال یافت. ایشان در حین تدریس در دانشگاه ، تحصیلات خود را در رشته ادبیات فارسی آغاز نمود و در سال 1329 با احراز رتبه اول در آن رشته نیز موفق به کسب مدرک لیسانس شد. وی از سال 1332 تا سال 1339 موفق به گذراندن تمامی درس های دوره دکترای ادبیات فارسی و اخذ ده شهادتنامه شد. وی موضوع رساله خود با عنوان "توصیف کیفیات نفسانی در مثنوی مولانا" را به راهنمایی استاد فروزانفر قرار داد.
از استادان به نام ایشان در این دوره می توان از مرحوم بدیع الزمان فروزانفر، جلال الدین همایی، احمد بهمنیار، میرزا عبدالعظیم خان قریب، ابراهیم پور داوود، صادق کیا، دکتر حسین خطیبی نام برد.
دکتر خوانساری در سال 1337 جهت مطالعه علمی به فرانسه رفت و در سال 1340 به اخذ درجه دکتری در منطق و فلسفه با عالی ترین درجه از دانشگاه سوربن پاریس نائل آمد.
درس اصلی ایشان در این مدت منطق ارسطویی بود که از محضر پروفسور پواریه آموخت و از دیگر استادان وی می توان از ژان وال، ژانکلویچ و برنشویگ نام برد. ایشان موضوع معرفتشناسی تکوینی را با حضور در کلاسهای پروفسور پیاژه نظریه پرداز و روانشناس نامدار سوئیسی آموخت.
دکتر محمد خوانساری از همان سال های اول دبیرستان همزمان با کسب علوم کلاسیک به تحصیل زبان عرب و علوم دینی نیز همت گمارد و در جلسات درس چند تن از علمای طراز اول اصفهان و دارای درجه اجتهاد، اصول عقاید، اخلاق و دیگر علوم مرتبط را آموخت. قسمتی از شرح منظومه حاجی سبزواری و قسمتی از شرح اشارات را هم در محضر استاد مرحوم حاج میرزا ابوالحسن شعرانی تلمذ نمود و بعدها در مقابله و تصحیح کتاب "مصباح الهدایه" استاد همایی با آن بزرگوار همکاری داشت.
ایشان در طی سال های تدریس در دانشگاه، تدریس درس منطق، فلسفه عمومی، صرف و نحو متون فارسی فلسفی و فلسفه اسلامی در دانشکده ادبیات را بر عهده داشتند.
استاد خوانساری در سال 1361 پس از سی و هفت سال تدریس به افتخار بازنشستگی نائل آمد. وی در سال 1370 به عنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی انتخاب شد و از آن زمان تاکنون نیز به عنوان عضو گروه واژه گزینی با این فرهنگستان همکاری داشته اند. در سال 1382 در سومین همایش چهره های ماندگار به عنوان چهره ماندگار در منطق برگزیده شد.
استاد تاکنون مبادرت به انتشار 8 جلد کتاب در باب منطق و نیز 32 مقاله به زبان های فارسی و فرانسه در باب موضوعهای منطق، فلسفه، انسان شناسی، روانشناسی، ادبیات و عرفان نمودهاند.
به پاس خدمات بیشمار علمی و فرهنگی استاد خوانساری در سال 1384 نشان انجمن آثار و مفاخر به ایشان اعطاء شد، همچنین در همین سال جایزه بهترین کتاب سال در گروه فلسفه، رشته منطق به ترجمه کتاب "ایساغوجی"ایشان به وی اعطاء شد.
صبح آه آتشين ز جگر بركشيد و گفت
دردا كه كار خراسان بر آب شد
زد نفس سر به مهر صبح مُلـَمَّع نقاب
خيمه روحانيان گشت مُعَنـْبَر طناب
ساحري را گر قواره بهر صبح آيد به كار
من زجيب مه قواره پرنيان آوردهام
بر قواره ماه سحري كرد چرخ
تا سر از خواب گردان بر كرد صبح17
در تحليل اين نمونههاي هنري و آهنگي و نيرنگي به محتواي فرهنگي آنها نيز برميخوريم «والصبح اذا تنفس» و اين بعد فرهنگي شعر فارسي است كه حامل دين، فلسفه، حكمت، اخلاق و حماسه و غيره است و در اين مقاله به عنوان نمونه پرتوافشاني آيت قرآني را در شعر فارسي اشاره ميكنيم كه هم در آهنگ دروني شعر فارسي و هم در قافيت اشعار پرتوافكن است:
آيت در قافيت : در قافيه اشعار زير از خاقاني تعابير قرآني :
لَماقـَضي، طاها، اَخْرَجَ الْمرعي، وَالنَّجم اذا هَوي، شَمْس الضُّحي، اَلشُّعرا، هُمُالسُّفَها، شَرُّالدّواب، حُسْنُ المآب ضمن القاي فرهنگ قرآني در تأمين موسيقي كلامي و پردازش قافيت اشعار اثر مستقيم نهاده است:
ـ زيد چون در خدمت احمد به ترك زن بگفت
نام باقي يافت آنك آيت ملاقضي
ـ پس از الحمد و الرّحمن و الكهف
پس از ياسين و طاسين ميم و طاها
ـ دو شاخ گيسوي او چون چهار بيخ حيات
به هر كجا كه اثر كرد اخرج المرعي
ـ آورده روزنامه دولت در آستين
مُهرش نهاده سوره والنجم اذا هوي
ـ بهر مزدوران كه محروران بدند از ماندگي
قرصه كافور كرد از قرصه شمس الضحي
ـ مرا به منزل الاّ الذين فرود آور
فرو گشاي ز من طمطراق الشُّعَرا18
ـ اگرچه هر چه عيال مَنند خصم منند
جواب ندهم الاّ انهم هم السفها19
ـ يا رب از اين حبسگاه باز رهانش كه هست
شروان شر الّبلاد خصمان شرُّالدّواب20
ـ گفت دميده است صبح منشين خاقانيا
حضرت خاقان شناس مقصد حُسنُ المآب21
ابيات ياد شده كه مشتي از خروار و اندكي از بسيار است، نشان ميدهد كه چگونه شعر فارسي حاصل تلاقي سه بعد آهنگي و فرهنگي و هنر و نيرنگي است.
تشبيه و تمثيل و استعاره در دست شاعران ابزاري بوده است كه بدان وسيله به استدلال شاعران و برهانسازي ميپرداختهاند. عنصري با استفاده از تناسي تشبيه وتمثيل ممدوح به ياقوت كه هم از سنگها هست و هم نيست و بالاتر و گرانبهاتر از آنهاست، نتيجه گرفت كه ممدوحش ازمردم است لكن مرتبتي بالاتر از مردم دارد و گفته است:
تو اي شاه اَر ز جنس مردماني
بُوَد ياقوت نيز از جنس اَحجار
و مولوي با استفاده از اين ترفند فرموده:
سيمرغ را خليفه مرغان نهادهاند
هر چند هم لباس خليفه غـُراب شد
گريزاز توسل به دلايل عادي و طبيعي و حركت به اقامه علتهاي شاعرانه موجب گرديده است كه خاقاني خوان ددان و درندگان را با كاسه سر دشمنان رنگين و الوان سازد تا اميد و نياز ددان برآورد:
خوان ددان را به كاسه سر اعدا
زآتش شمشير تو طعام برآمد22
و يا انوري گرگانِ بيابان را آرزومند سر خونريز اسيران ممدوح شمرده و پاسداري شبان را از گوسفندان واجب دانسته است:
گرگان سر خونريز اسيران تو دارند
واجب شِمُرَد حَزْم شبان پاس غنم را
و فردوسي ممدوح خويش ـ پهلوان نامدار ايران، رستم را ـ چماننده چرمه و چراننده كركس توصيف كرده است:
چماننده چرمه هنگام گرد
چراننده كركس اندر نبرد23
مطالعه و پژوهش در اين ترفندها و انگيزهها و صورتگريها و سحركاريهاي شاعرانه حديثي بس دراز دارد و اين هنرها سخنسرايان ايراني را در تاريخ ادب جهان نامدار و جاويد ساخته است.
پينوشتها :
1. رجوع شود به : خطليب دمشقي، مطّول علي التلخيص، به شرح تفتازاني، استانبول، 1330 ق، ص 4 : «والتقطتُ فرائدالفكر مِنْ مطارح الآنظار و بذلتُ الجُهد في مراجعة الفضلاء المُشار اليهم بالبنان و مُمارَسَة الكتب المصنَّفة في فنّ البيان لاسيمّا دلائلُ الأعجاز و أسرار البلاغة و نقد تناهَيْتُ في تصفحهما غاية الوُسع و الطّاقة».
2. محمد بن عمر رادوياني، ترجمان البلاغة، به كوشش احمد آتش، استانبول، 1949م.، ص 2و 3.
3. رشيدالدين وطواط، حدائق السّحر ، به كوشش عباس اقبال، تهران، كتابخانه كاوه، صفحات 15، 82، 32، 9، 42 و 87 (به ترتيب شاعران مذكور).
4. ياقوت حموي، معجم الأدباء ، ج/ 7 ص 91.
5. ابراهيم خاقاني شرواني، ديوان ، به كوشش ضياءالدين سجادي، كتابخانه زوار، ص 30.
6. آهوي كوهي در دشت چگونه دوذا
او ندارد يار بييار چگونه بوذا
ر. ك. دكتر رضازاده شفق، تاريخ ادبيات ايران ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356، ص 41.
7. آب دريا را چو مي نتوان كشيد
پس به قدر تشنگي بايد چشيد (مثنوي مولوي)
8. بحر رَمَل مُثـَمَّن مقصور (يا محذوف)
9. ابراهيم خاقاني شرواني، همان، ص 43.
10. همان، صص 42، 156، 377.
11. سوره قيامت، آيه 29 و 30، بحر رمل مثمن مقصور.
12. در قصيدهاي با مطلع:
مرا دل پير تعليم است و من طفل زبان دانش
دم تسليم سر عشر و سر زانو دبستانش
(ديوان، ص 209)
از اين حديث پيامبر بهره گرفته است: ايّاكُمْ و خضراء الدمن.
ر.ك. جليل تجليل، اسرار البلاغه ، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 36 تا 39.
ر. ك. جليل تجليل، تحليل اشعار اسرار البلاغه ، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامي، 1377، صص 27 و 28.
13. «خسرو و شيرين» نظامي، تصحيح وحيد دستگري، ص 51.
14. شاهنامه فردوسي»، تصحيح ژول مول، سازمان كتابهاي جيبي، ج/3، صص 21 و 218.
15. «آداب تعليم و تعلم در اسلام»، ترجمه سيد منحمد باقر حجتي، ص 337.
16. دانشمندان بلاغت اين تشبيه را در موضوع ملاحظه هيأت سكون در تشبيه در اين بيت «مُتـَنـَبّي» متمثل دانستهاند:
يقعي جلوس البدوي المصطلي
با ربع مجدولة لم تجدل
ر.ك. «مطوّل» تفتازاني، ص 325.
17. تنفس صبح برگرفته از تعابير قرآني است: والصبح اذا تنفس (تكويد، آيه
18) و اين موضوع در تفسير كشاف زمخشري ، اسناد مجازي شناخته شده و بيت زير
شاهد آمده است:
حتي اذا الصبح لها تنفسا
و انجاب عنها ليلها و عسعسا
(كشاف جلد 4، ص 711)
18. اشاره دارد به : والشعراءُ يتبعهم الغاوون (الشعراء، آيه 224)
19. اشاره دارد به : الا انهم هم السفهاء و لكن لايعلمون (بقره، آيه 13)
20. اشاره دارد به : ان شرالدوآب عندالله الصم البكم الذين لايعقلون (انفال، آيه 22)
21. اشاره دارد به : ذلك متاع الحيوة الدنيا و الله عنده حسن العآب (آل عمران، آيه 14)
22. جليل تجليل، «جاذبههاي شعري خاقاني و هنرهاي ادبي او» ، مشكوة، نشريه آستان قدس رضوي، شماره 6، 1362، ص 178.
23. عبدالقاهر جرجاني، اسرار البلاغه ، چاپ اسلامبول، ص 357 كه در موضوع علتسازي شاعرانه به اين بيت متنبّي تمثل جسته است:
ما به قتل اعاديه ولكن
يتـّقي اخلاف ماترجوا الذئاب
ر.ك. جليل تجليل، تحليل اشعار اسرار البلاغة ، ص 162.
|
|||||||
پژوهش در سير هنرهاي بلاغي و سخنوري كه با شكار معاني و نشاندن آن در ساختارهاي سخن سر و كار دارد، از روزگاري كهن، توجه ارباب نقد و انديشه را برانگيخته و در ايران پيش از اسلام نيز نشانههايي از اين توجه به گفتار پيراسته و نيك وجود داشته است؛ ليكن با طلوع فرهنگ و تمدن اسلامي و در مرحله نخستين، مسلمانان لطايف و دقايق و رازهاي اعجاز قرآني را فرا گرفتند و فراخور احوال خود، به قصد فهم آيات خدا و بيانات پيامبر اسلام(ص) فراهم آمدند و در چوني و چندي معاني و بيان سخن در پيوستند.
اين تلاش و رويكرد به لطايف ادبي وبلاغي قرآن و تفسير آن، مستلزم آشنايي نسبي با تفسير و تمثـّل به آيات بوده است و كساني در اين گونه پژوهشهاي نخستين، پيشقدم بودهاند، از آن جمله: ابوعبيده شاگرد خليل بن احمد، در 188 ق.، درباره كلمات كلمات قرآن و جهات بلاغي آيات بينات كتابي نوشت به نام: المجاز في غريب القرآن و فرّاء كتاب معاني القرآن بپرداخت و جاحظ بصري كتاب نظمالقرآن را به رشته نگارش درآورد و در آن، جهات شگفتي و دلربايي قرآن را در قلمرو واژگاني و معاني و پيوند كلمات و نظام تركيب مورد بحث قرارداد.
ابن مُعتـَز و قـُدامة بن جعفر در جهات بديعي آثاري تدوين كردند و تحقيقات ادبي با تدوين كتاب اسرارالبلاغه، در بيان و دلائل الاعجاز در معاني، به همّت ابوبكر عبدالقاهر جرجاني، اوج و كمالي ديگر يافت. در اين دو كتاب عبدالقاهرجهات معاني و انديشگاني بلاغت را با موشكافيها و طبقهبنديها و نمايش قوت و ضعفها مورد بحث قرار داد و با ارائه نمونههايي از شاعران نامي و اسوهها از كلام رباني و سخنان پيامبر اسلام (ص) مباحث سخن سنجي و بلاغت را رونق و شكوهي بسزا بخشيد و در اين زمينه ايرانيان نيز كوشيدند تا با استعداد سرشار خويش جلوهاي ديگر به اين علم بخشند و بر شيرينيهاي قند پارسي بيفزايند.
در اين نوشتار بلاغت در ادب فارسي را از دو ديدگاه مورد بررسي قرار
ميدهيم.
الف) سير هنرهاي بلاغي و سخنوري در ايران
ب ) چشمهسار بلاغت در شعر فارسي
آمادگي و شايستگي فطري ايرانيان در پرتو اعجاز قرآن، موجب گسترش دامنه تحقيقات بلاغي و ادبي گرديد و آثاري بس ارزنده و پايدار تقديم جهان ادب عرضه شد. تأليفات و ترجمههاي گرانبهاي عبدالله بن مقفع (روزبه پسر دادويه) از يكسو موجب شد تا آثار مهمي در ادب و تاريخ و داستانهاي ملي و امثال و حكم ايراني به عربي ترجمه شود و فرهنگ ايراني به شيوايي گسترش يابد، و از دگر سو، آشنايي ايرانيان و مسلمانان با علوم ادبي يوناني و سرياني و مباحث شعري و بلاغي آنها، از جمله ديدگاههاي ارسطو و پيروانش در مسائل خطابي و شعري، استفاده تحقيقات ادبي را تنوع و گسترش بخشيد؛ چنانكه ايرانيان در شاخههاي گوناگون ادب به تحقيق و تأليف پرداختند.
در علم نحو كه در آغاز منحصر به اِعراب و دگرگوني اواخر كلمات بود، تأليفات متعدد، اين دانش را شكوفايي و بسط داد و نويسندگان و دانشمندان ايراني به كار شدند، از جمله: ابوعمرو بن العلا (د 154 ق.) و شاگرد او خليل بن احمد بصري (100ـ170 ق.) و شاگرد او ابوبشر عمرو بن عثمان، مولي بني الحارث، سيبويه فارسي (د 183ق.) به تأليفات و طرح مسايل پرداختند. اين دانشمند اخير، الكتاب را در نحو نوشت كه بعدها شاگردش اَخفش آن را شرح كرد و آسمان ادب به فروغ اين ستارگان آراسته گرديد.
در قرنهاي نخستين اسلامي بود كه نويسندگان به نقد و ارزيابي آثار ادبي پرداخته، اصول و قواعد بلاغت و فن بيان را پايهريزي كردند و اندك اندك علوم بلاغي به سوي كمال سير كرد و تدوين يافت.
در دوره بني عباس تحقيق در دلايل اعجاز قرآن كريم و كشف امتيازهاي ادبي آن پيشرفت شايسته داشت و سخنشناسان در قوت و ضعف ادباي مسلمان غور و تتبع كردند. ادامه اين موشكافيها سبب پيدايش سه دانش ارزنده جديد به نامهاي: «معاني» و «بيان» و «بديع» گرديد كه نمونه اين بحثها را در كتاب مجازالقرآن ابوعبيده معمر بن مثني شاگرد خليل بن احمد و در كتاب الغصاحة اثر ابوحاتم سجستاني و كتاب اعجازالقرآن جاحظ و نقد الشعر و نقد النثر ابوالفرج قدامة بن جعفر و كتاب الشعر و الشعراء ابن قتيبه دينوري و كتابهاي الكامل و البلاغة مُبَرّد ميتوان نام برد. هر يك از اين دانشوران، مباحثي دلانگيز به بازار سخنوري عرضه داشتند و راهي به آيندگان گشودند.
سير دانشهاي بلاغي و ادبي در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم به موازات گسترش ديگر دانشها رونق و كمال يافت و شيوههاي بحث در اين مباحث چنين بود كه كلام فصحا را مطرح كرده، در فوايد لغوي و نحوي و دقايق بياني آن سخن ميپيوستند و با استشهاد و استناد از آيات قرآن و شعر شاعران و بلغا اصولي را كشف ميكردند. گاه استادي اين مطالب را املا ميكرد و دانشجويانش انشا و استملا ميكردند و از همين رهگذر كتب «اَمالي» پديد آمد، چنانكه كتاب الأمالي ابوعلي قالي معروف است. رونق اين مباحث به حدي بود كه كافي است در اينجا نامي از مشاهير و بزرگان علوم بلاغي كه از ايران برخاستند، برده شود:
تأليف كتب لغت و تحقيقات زبانشناختي بدست دانشمندان ايراني، كه خود مقدمه تنوع و تخصص در اين پژوهشها بود، سرانجام تحقيق در علوم بلاغت و آيين فصاحت و سخنوري را موجب گرديد و بدينگونه علوم بلاغي در اين روزگار مدارج والايي پيمود. شرح چامهها و قصايد در مجالس درس به گونه «املا» رواج يافت و دقتها و تحقيقات بيشتر را در زمينه بلاغت ممكن ساخت، تا بدانجا كه بدست دانشمندان كتابهاي اختصاصي در اين قلمرو تدوين يافت، از آن جمله است: تحقيقات صاحب بن عَبّاد در خردهگيري بر مُتـَنبّي و در نقد آثار اين شاعر، رساله معروفي نوشت و از آن پس شاگرد او ابوالحسن علي بن عبدالعزيز جرجاني كه قاضي ري بود (د 290ـ366ق.)، در ادامه كار صاحب بن عباد، كتاب الوساطة بين المتنبّي و خصومه را تأليف كرد.
پس از اين دانشمندان ايراني بود كه علامه بزرگوار، عبدالقاهر بن عبدالرحمن جرجاني طرح نو آيين بلاغت خود را در كتابهاي خويش به نامهاي اسرارالبلاغة و دلائل الأعجاز پايهريزي كرد و به جهان ادب عرضه داشت و فصل نويني براي محققان بلاغت و نقد ادبي جهان گشود.
سير اين تحولها و پژوهشها دربلاغت ايران و اسلام، از اواسط قرن پنجم تا اواخر قرن هفتم سيري زاينده و افتخارآميز است، چه در اين دوره است كه تأسيس بسي كتابخانهها و مدارس و خانقاهها، به امر و تشويق بزرگان و وزرا و امراي دانشپرور، موجب اقبال طلاب علوم به ويژه علوم ادبي وشرعي ميگرديد. مدارس بزرگي رونق و شهرت يافتند كه در رأس آن نظاميه خواجه نظامالملك بود و در زمينه علم تفسير نيز كه همراه مسائل ادبي مطرح ميشد، تفاسيري با محتواي كلامي و حِكـَمي با بستر موضوعات و مسائل ادبي و خطابي، تأليف يافت، از آن جمله: كتاب مفاتيحالاسرار و مصابيح الابرار اثر ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستاني (د547ق.) و كتاب التنبيه علي بعض الاسرار المودّعة في بعض سورالقرآن از امام فخرالدين محمد بن عمر رازي (د 606ق.) و تفسير ديگر و مهمتر وي، كتاب مفاتيح الغيب معروف به «تفسير كبير». دنباله اين تفسير را كساني چون ابن الخوئي (د637ق.) و سيوطي (د911ق.) پي گرفته و آن را تكميل كردهاند. در اينجا ياد كردِ تفيسر كشاف اثر ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري خوارزمي (د 538ق.) بايسته است، چه در اين تفسير، علاوه بر ذكر شأن نزول آيات و مسائل كلامي معتزله، ويژگيهاي صرفي و نحوي و معاني و بيان آيات قرآني نيز مورد توجه و تفسير قرار گرفته است. اين تفسيرها، علاوه بر تفاسير بسياري است كه به دست دانشمندان صوفيه نگارش يافته است و ذكر آنها در اين مقاله نميگنجد.
دراين عهد تفسيرهايي هم بدست دانشمندان شيعه نگارش يافته كه كتاب التبيان تأليف شيخ الطائفة ابوجعفر محمد بن حسن طوسي (د 460ق.) و تفسير مهم ديگر تفسير ابوالفتوح جمالالدين حسين بن علي بن محمد رازي از آن جمله است. تفسير مهم ديگري كه در اينجا بايد ازآن ياد كرد، تفسير مجمع البيان فضل بن حسن بن فضل طبْرِسي معروف به شيخ طبْرِسي (د 548ق.) است كه از تفاسير ياد شده مشهورتر است. باري چنانكه پيش از اين اشارت رفت، تحول عمده را در اين روزگار در علوم بلاغت عبدالقاهر جرجاني، با دو اثر مشهور خود اسرارالبلاغة و دلائل العجاز پديد آورد و طرحهاي نوي ريخت. در اشاره به مقام ارجمند علمي و نقادي او كافي است كه از تمجيد و بزرگداشت امام فخررازي در نهاية الاعجاز ياد كنيم: «امام عبدالقاهر جرجاني قواعد علم معاني و بيان را استخراج و برهانها و حجتهاي آن را مرتب كرد و در كشف حقايق آن كوشش فراوان نمود».
سعدالدين تفتازاني در مقدمه كتاب مطوّل چنين نوشت: «نكتههاي بيهمتاي انديشه را از بستر تحقيقات بزرگان فراچنگ ميآوردم و به آثار دانشمندان انگشت نما و شناخته شده دانش معاني و بيان همواره مراجعه ميكردم، به ويژه دلائل الأعجاز و اسرار البلاغه كه نهايت كوشش خود را در تتبع و مطالعه آنها صرف كردم».1
ديگر از دانشمندان علوم بلاغي اين عصر، علامه سراجالدين ابويعقوب يوسف سكاكي خوارزمي است (د 555ـ626ق.) صاحب مفاتيحالعلوم. اين كتاب كه در آن از 12 علم از علوم ادبي بحث شده، از مآخذ عمده بلاغت است و شارحان بارها آن را تفسير كردهاند.
اثر بزرگ ديگري كه از مآخذ بلاغت و فراهم آمده اين عصراست، اثر بزرگ و نفيس محمد بن عمر رادوياني است: ترجمان البلاغة كه بايد آن را نخستين كتاب مهم در علوم بلاغي و صنايع ادبي به زبان فارسي به حساب آورد، زيرا گرچه پيش از وي، ابويوسف عروضي و ابوالعلاء شوشتري آثاري به زبان فارسي در بلاغت نوشتند، ولي كتاب رادوياني در جامعيت و ترتيب فصول و ابواب و در اشتمال بر تفصيل در اين زمينه، از شهرگي و سودمندي بيشتري برخوردار است. خود او در مقدمه اين كتاب چنين گفته است:
«چنين گويد محمد بن عمر رادوياني كه تصنيفها بسيار ديدم مردانشيان هر روزگاري را اندر شرح بلاغت و بيان حل صناعت و آنچه از وي خيزد و به وي آميزد چون عروض و معرفت القاب و قوافي، همه بتازي ديدم و بفايده وي يك گروه مردم را مخصوص ديدم مگر عروضي كه ابويوسف و ابوالعلاء شوشتري بپارسي كردهاند اما اندر دانستن اجناس بلاغت و اقسام صناعت و شناختن سخنان با پيرايه و معاني بلند كتابي نديدم بپارسي كه آزاده را مونس باشد و فرزانه را غمگسار و محدّث بود… امروز هر گروهي مدعيان اين نوعاند و خويشتن را از اين طبقه شمرند چون دانش را به سنگ كردم بيشتر اندر دعوي غالي ديدم و از معني خالي… پس دانستم به يقين كه ازچنين تأليفي بسامان نيز هم نيكو راه نبرند و از دقايق و حقايق نظم و نثر بدرستي و راستي نشان ندهند…».2
بنابه تصريح خود رادوياني، ترتيب بابها و فصلهاي اين كتاب طبق محاسن الكلام خواجه امام نصر بن حسن بوده است:
«… و عامه بابهاي اين كتاب را، بر ترتيب فصول محاسن الكلام خواجه امام نصربن الحسن رضيالله عنه نهاده است تخريج كردم و از تفسيروي مثال گرفتم».
با مطالعه اين مقدمه آشكار ميشود كه انتساب ترجمان البلاغه به فرخي سيستاني نادرست است و نخستين بار، پروفسور احمد آتش مصحح كتاب به اين نكته توجه كرده كه در خور تقدير است.
از مزاياي ترجمان البلاغه رادوياني اشتمال آن است به ايراد شواهد از شاعران و گويندگان ايراني با ذكر نام آنها كه اين خود موجب احياي نام بسياري از شاعران قرن چهارم و اوايل قرن پنجم شده است.
كتاب پرارزش ديگري كه به زبان فارسي در علوم بلاغي تأليف يافته حدائق السحر في دقائق الشعر تأليف اديب بارع خواجه رشيدالدين وطواط (573 د.ق.) است كه از كتاب رادوياني پرآوازهتراست. رشيدالدين وطواط سخنسنج پرمايهاي بوده كه به بنيادهاي بلاغت آشنايي كامل داشته و در كتاب خود درباره بعضي چامهسرايان فارسي و شيوه گفتار و سبك چامه سرايي و قوت و ضعف اشعار اظهارنظر كرده، از آن جمله: از اشعار مسعود سعد و كمالي و قطران تبريزي و ازرقي و فرخي سخن گفته و آنها را به محك نقد كشيده است.3 در مقام ادبي و سخنسنجي او بزرگاني همچون ياقوت حموي و خاقاني شرواني و بسياري ديگر از بزرگان ادب فارسي و عرب از توانايي و سخنوري او به بزرگي ياد كردهاند. به نوشته ياقوت حموي: رشيد در آن واحد يك بيت ازبحري به عربي نظم ميكرد و بيتي ديگر به فارسي به بحري جداگانه ميسرود و هر دو را با هم املا ميكرد.4 خاقاني نيز در قصايد خود از او به بزرگي ياد كرده از جمله در قصيدهاي به اين مطلع:
مگر به ساحت گيتي نماند بوي وفا
كه هيچ انس نيامد زهيچ انس مرا
كه در پاسخ قصيده رشيدالدين وطواط سروده و نظم و نثرش را پروين و بنات النعش دانسته است:
… سزد كه عيد كنم در جهان به عزّ رشيد
كه نظم و نثرش عيد مؤبّد است مرا
اگر به كوه رسيدي روايت سخنش
زهي رشيد جواب آمدي به جاي صدا
زنظم و نثرش پروين و نعش خيزد و او
به هم نمايد پروين و نعش در يك جا
عبارتش همه چون آفتاب و طرفهتر آن
كه نعش و پروين در آفتاب شد پيدا5
ب) چشمهسار بلاغت در شعر فارسي
آب حيوانش زمنقار بلاغت ميچكد
زاغ كلك من بناميزد چه عالي مشرب است «حافظ»