نوروز مبارک

یامقلب القلوب  والابصار                                       یا   مدبر اللیل والنهار

یا محول الحول والاحوال                                                   حول حالنا الی احسن الحال

هرروزتان نوروز                   نوروزتان پیروز

کاغذین جامه (دادخواهی)

کـاغذین جـامه یـا جـامهٔ کـاغذین، از آیین تا کلمه
اشاره: خطابهٔ ورودی دکتر محمود عابدی، عضو پیوستهٔ شورای فرهنگستان، در موضوع «کاغذین جامه یا جامهٔ کاغذین، از آیین تا کلمه»، دستور سیصدوشصتویکمین نشست شورای فرهنگستان بود که در روز دوشنبه، نهم آذرماه، در حضور اعضای محترم شورا و با شرکت اعضای هیئت علمی و پژوهشگران فرهنگستان برگزار شد.
 
دکتر عابدی در مقدمهٔ سخنرانی خود دربارهٔ سنّتهایی که در جوامع پدید میآیند و دائماً در حال تغییر و تحولاند، توضیحاتی داد و اضافه کرد که بعضی از این سنّتها کمکم از حالت آیینی واقعی وارد حوزهٔ زبان و ادبیات میشوند و نقش و کارکرد تازهای را میپذیرند.
    دکتر عابدی گفت: اولین نمونه از انعکاس آیین جامهٔ کاغذین پوشیدن در شعر فارسی مربوط میشود به عثمان مختاری که بدینگونه آن را در شعر خود به کار بردهاست:
 
شاها چو فلک روی به دوران تو کرد
بستد به ستم زر از چمن باد خزان
از بـاد خـــزان داد گـلستـان بستـان
چـون جامـهٔ کاغـذی بپوشید جهان
 
    دکتر عابدی در ادامه با ارائهٔ شواهد دیگری از پوشیدن جامهٔ کاغذین یادآور شد که غالباً این ترکیب و تعبیر را کنایت از تظلم و دادخواهی گرفتهاند، و آنگاه با طرح چند پرسش گفت: اما آیا بهراستی از این ابیات، نوشته بودن چیزی بهروی جامه، یا تظلم و دادخواهی دریافته میشود؟ بهعلاوه، برای خوانندگان در اینجا پرسشهایی مطرح میشود که آیا پوشیدن جامهٔ کاغذین در گذشته واقعیت داشتهاست؟ و اگر چنین بوده، این کار در آثار مکتوب گذشتهٔ ما تا چه اندازهای انعکاس یافته و آنچه انعکاس یافتهاست آیا در معنی حقیقی آن است؟ یا بهتدریج هستهای از مجموعهٔ تعابیر گوناگون را پدید آورده و شاعران در کاربردهای متفاوت، معانی کنایی متفاوتی را از آن اراده کردهاند؟ از اینها گذشته، آیا میتوان پوشیدن چنین جامهای را در ادوار تاریخی عملی نمادین دانست؟ و سرانجام میتوان تصور کرد که پوشندهٔ جامهٔ کاغذین مقصود خود را، هرچند به رمز و اشاره، بر آن مینوشتهاست؟
   دکتر عابدی در توضیح مطلب گفت: کهنترین جایی که این آیین در آنجا مطرح شده، منظومهای است به نام علینامه، در موضوع حماسههای شیعی و ظاهراً از قرن پنجم. بخشی که این آیین در آنجا آمدهاست مربوط است به اسارت شخصیتی به نام سراقه که از هواداران و یاران حضرت علی(ع) بودهاست. در آنجا روایتگر داستان میگوید که نمایندهٔ معاویه
 
بفـــــرمـــود تـا جـامــهٔ کـاغــذیـن
بـدوزنــــد آن دشـمــن داد و دیــن
بـکـردنــد هـمیـدون ز کــاغذ کــلاه
سیـه همچـو قطران، آن دل سیاه
در آن پــاکدیــن مــرد روشـنروان
بپوشاندش آن جامـه را، بدنشـان
نهـــاد آن کُـلَه لعنتـی بــر ســرش
فــروداشت در پیش آن لشکــرش
ببستـش ابَـر اشتـــری زآنسپس
به گردنْشْ بربست، ملعون، جرس
 
و بنا بر این ابیات میتوان احتمال داد که جامهٔ کاغذین بر کسی پوشاندن، مانند کلاه کاغذ سیاه بر سر او گذاشتن، زنگ بر گردن او آویختن و او را بر شتر بستن، از کارهایی بودهاست که در صدر اسلام، یعنی در قرن اول، مرسوم بودهاست، اما نمونههای دیگری که بعد از این عرض خواهم کرد، چیزهای دیگری را نشان میدهد. از شعر بعضی از شاعران برمیآید که گویی در مسابقه و مشق تیراندازی، بهفرض آدمکی را با پوشش جامهٔ کاغذین در جایی بهعنوان هدف قرار میدادند و بهطرف آن تیر میانداختند. جمالالدین عبدالرزاق میگوید: 
 
بس که در من کشد این چرخ کمان
کـاغـذیـنجـامه از او چـون هــدفــم 
و خاقانی گفتهاست:
حاسدانمچونهدفبینکاغذینجامهکهمن
تیـــر شحنــه از پــی امـن شبـان آوردهام 
 
    این کاغذینجامه بودنِ هدف و ملازمت عینی و عملی آن با تیراندازی، که در میان گروههای خاصی از مردم (تیراندازان و پادشاهان و اطرافیان آنها)، رواج داشته، بهمرور در ذهنها و زبانها، آن قدرت تداعی را پیدا کرده که در غیبت عناصر دیگر، یعنی هدف و تیراندازی، آنها را به یاد آورند و بهاینترتیب، هم در مجموعهٔ رفتارهای مردم، کار پوشیدن جامهٔ کاغذین صورت نمادین به خود گرفت و وقتی کسی چنین جامهای میپوشید به نوعی خود را آمادهٔ پذیرش هر نوع بلایی معرفی میکرد و هم در حوزهٔ زبان گفتار مجموعهٔ تعابیری پدید آمد که غالباً در کتابهای لغت نیاوردهاند، از جمله: با جامهٔ کاغذین سوی کسی رفتن، پیراهن از کاغذ پوشیدن، پیراهن کاغذین کردن، جامهٔ کاغذین پوشیدن، جامه کاغذین کردن، کاغذین پیراهن، کاغذین جامه، کاغذینجامه بودن، کاغذین جامه به خونابه شستن، کاغذین جامه پوشیدن و کاغذین جامه دریدن.
    خاقانی کاغذین جامه را در بیتی دیگر و در کنار همان هدف و تیر، اما با معنای دیگر به کار بردهاست: 
 
کاغذینجامه هدفوار علیالله زنیم
تا به تیر سحری دست قَـدَر بربندیم
 
    ... سیر مطالعهٔ ما به آنجا رسید که به عرضهٔ شواهدی برسیم که کاغذین جامه را میپوشیدند. جمالالدین عبدالرزاق در بیتی گفتهاست: 
 
آخــر ازبـهر خــدا چنــد کنــم بــر در او
هر سحرگاه چو مظلوم ز کاغذ سربال 
 
    رابطهٔ جامهٔ (= سربال) کاغذین با دادخواهی از این بیت جمالالدین عبدالرزاق پیداست. کمال اسماعیل، فرزند هنرمند و هنرور او، به گونهٔ دیگر این معنی را در شعر خود به کار بردهاست: 
 
بشـد ریختهبار بــیبرگ از اینجــا
ز بیــــداد بــاد ستمگـــر شکوفــه
کنون کاغذین جامه پوشید و آمد
بــه درگــاه صـدر مظفــر شکوفــه
 
    اشارهٔ بدر چاچی، متوفّای حدود 745، نشان میدهد آنهایی که جامهٔ کاغذین میپوشیدند به میدان شهر میرفتند و احیاناً آنجا با فریاد و فغان دادخواهی میکردند. 
 
نیست از عدل سر تیغ تو جز خط و شکر
کـاغذینجامه کسـی بر سـر بازار جهــان
 
و سالها بعد وحشی بافقی (سدهٔ 10)، در یکی از منظومههای خود به نام خلد برین، چنین میگوید: 
 
بهــر بیــان کـردن احــوال مــن
گشته مجسم صفت حال من
جـامــهٔ او ساختـهام کـاغـذیـن
دادزنان راست لباس اینچنین
کــرده از آن روش سراپـا سیـاه
تــا طلبــد داد مــن از پـادشــاه
 
    دکتر عابدی در توضیح رابطهٔ کاغذین جامه و عَلَم داد گفت: در کتاب سیرالملوک، منسوب به خواجه نظامالملک، آمدهاست:
چنان خواندم در کتب پیشینیان که بیشتر از ملوکان عجم دکان بلند بساختندی و بر پشت اسب بر آنجا بایستادندی تا متظلمان که در آن صحرا گرد شدهبودندی، همه را بدیدندی و داد هریک را بدادندی.
    در همان کتاب داستان زنجیر عدل انوشیروان آمده و هم گزارش حضور امیر اسماعیل سامانی (متوفّای 295) در روزهای سرد و برفی در میدان شهر برای رسیدگی به داد متظلمان. از طرف دیگر از ایام خلافت حضرت علی(ع) گفتهاند که آن حضرت اتاقی مخصوص ترتیب دادهبود که شاکیان، شکایت خودشان را در آنجا میانداختند. با این پیشینه ممکن است تصور کنیم که یکی از پادشاهان ایرانی عَلَمی در میدان شهر برپا کند و دادخواهان با پوشیدن جامهٔ کاغذین بر پای آن بنشینند، جامهای که آیتی از قرآن کریم یا قصه و شکایت خود را بر روی آن نوشتهباشند.
    اما نخستین کسی که در شعر فارسی در شعر خود از عَلَم داد سخن گفته اوحدی مراغهای است. 
 
اگر امشب سر آن زلف به من دادی نیک
ورنــه فــردا مـن و پــای عَـلَم و قصّــهٔ داد
 
    دکتر عابدی، پس از این به دادخواهی با پیراهن خونین اشاره کرد و با شواهدی از نظامی، کمال اسماعیل اصفهانی و امیرخسرو دهلوی، بیت معروف خواجه را یادآور شد که میگوید: 
 
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک
رهنمــونیــم بــه پــــای عَـلَـم داد نکـــرد
 
و با اشاره به معنی گوناگونی که از این بیت برمیآید، افزود: باید بگویم که بعضی از آثار قرون هفتم و هشتم، حکایت جامهٔ کاغذین دادخواهی را به مصر و جامعهٔ قرن 6 و 7 مصریان نسبت میدهند، اما هرچند کتابهای لغت، قرطاس را نوعی بُرد و ادیم (چرم) مصری نوشتهاند و بنابراین میتوان پوشیدن جامهٔ قرطاسی را در آن دیار ممکن تصور کرد، به نظر میرسد تا به دست آمدن دلایل دیگر، بایستی عنصر جامهٔ کاغذین به علامت دادخواهی را از تأثیر فرهنگ ایرانی دانست.

دکتر سليم نيساري-نشان درجه 1 ادب وهنر درسال 88

استاد دکتر سليم نيساري21 آذر سال 1299در تبريز متولد شد.
پس ازگذراندن دوره تحصيلات ابتدايي و متوسطه و توفيق در امتحان نهايي دانش سراي تبريز با رتبه اول، براي ادامه تحصيل به تهران آمد. در سال1321پس از اخذ درجه ليسانس در رشته ادبيات فارسي و علوم تربيتي، به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و هم زمان با تحصيل در دوره دکتري ادبيات فارسي ادامه داد. مشاغلي که تا سال1329در وزارت فرهنگ عهده دار شد عبارت بود از: منشي مخصوص وزير فرهنگ، رئيس اداره دفتر وزارتي در دوره هفت وزير فرهنگ، بازرس وزارتي و مشاور وزارت فرهنگ. استاد دکتر نيساري در سال1329براي ادامه تحصيل به اروپا و سپس به آمريکا رفت. از دانشگاه لندن به دريافت درجه فوق ليسانس در رشته علوم تربيتي و از دانشگاه اينديانا در آمريکا به دريافت درجه دکتري در رشته علوم تربيتي و زبان شناسي نائل آمد. پس از مراجعت به کشور در سال1333 مامور تاسيس دانشکده ادبيات شيراز شد و ضمن تدريس، معاونت آن دانشکده را نيز عهده دار بود. در سال1334به تهران بازگشت و با سمت دانشيار در دانش سراي عالي به خدمت ادامه داد.
وي در اين دوره تدريس دروسي همچون تاريخ فرهنگ ايران، کليات روش تدريس و روش آموزش زبان فارسي را برعهده داشت.
دکتر سليم نيساري درسال1336به استخدام دبيرخانه مرکزي يونسکو در پاريس درآمد و به سمت رييس اداره کمک هاي فني يونسکو منصوب شد و در اين سمت، از طرف مديرکل يونسکو، براي سرکشي به نحوه پيشرفت برنامه کمک هاي علمي و فرهنگي اين سازمان به کشورهاي شمال آفريقا، خاورميانه و جنوب غربي آسيا سفر کرد.
پس از پايان ماموريت و بازگشت به ايران، به سمت مديرکل روابط فرهنگي در وزارت آموزش و پرورش منصوب شد و همزمان تدريس در دانش سراي عالي تهران را نيز ادامه داد. در سال1344به مرتبه استادي ارتقا يافت و به دانشگاه تهران منتقل شد و در دانشکده علوم تربيتي تدريس چند درس، از جمله فلسفه آموزش و پرورش، مباني آموزش و پرورش، کليات روش تدريس، آموزش مقدمات خواندن و نوشتن، آئين بررسي و گزارش نويسي و روش تحقيق را عهده دار بود.
وي دو دوره متوالي به عضويت هيئت مميزه دانشگاه تهران انتخاب شد؛ ضمنا در هيئت مديره موسسه فرهنگي منطقه اي عضويت داشت و در تهيه و انتشار نزديک به پنجاه جلد از انتشارات اين موسسه نظارت و همکاري کرد. وي سردبيري مجله انگليسي اين موسسه را نيز عهده دار بود.
استاد دکتر نيساري در سال 1356 با ماموريت از طرف دانشگاه تهران و وزارت فرهنگ و هنر وقت، با سمت رايزن فرهنگي، به ترکيه رفت و پس از پايان ماموريت در سال 1358 به ايران مراجعت کرده و به تدريس در دانشکده علوم تربيتي ادامه داد و در سال 1359پس از 38 سال خدمت، بنا به تقاضاي شخصي بازنشسته شد.
استاد دکتر سليم نيساري در سال1382به عضويت پيوسته شوراي فرهنگستان برگزيده شد و از آن سال عضو گروه دستور زبان فارسي، از سال1383عضو کارگروه منتخب هيئت مميزه مشترک فرهنگستان ها و از سال1385 تاکنون عضو گروه واژه گزيني فرهنسگتان است.
استاد از دوران دانشجويي به جمع آوري و بررسي ويژگي هاي تمبر پست علاقه داشته است و درباره خصوصيات تمبرهاي قديم ايران پژوهش کرده و در انجمن هاي تمبر داخل و خارج از کشور، به عنوان يکي از کارشناسان تمبر قديم ايران شناخته شده است.
وي براي نخستين بار در کشور، کاتالوگ تمبر پست ايران را در سال 1339منتشر کرد که اين کتاب در سال1340با نام تمبرهاي ايران تجديد چاپ شد.
استاد به واسطه فعاليت و زحمات ارزنده در حوزه حافظه پژوهي مفتخر به دريافت جوايز و نشان هاي معتبر کشوري شده است.
دکتر سليم نيساري  در مراسم بزرگداشت مشترك فرهنگستان ها، گراميداشت نام آوران كشور در عرصه علم، ادب و هنر، نشان درجه يک ادب فارسي از رئيس جمهور دريافت کرد.

دکتر محمد خوانساری

دکتر محمد خوانساری 


دکتر «محمد خوانساری» متولد 1300 در شهر اصفهان است. سال‌ها مدرس دانشگاه تهران بوده و از استادان برجسته گروه فلسفه این دانشگاه . وی  عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود. از کتاب‌های منتشره شده او می‌توان به: «منطق صوری»، «فرهنگ اصطلاحات منطقی»، «صرف و نحو اصول» و «ترجمه عیسی قوجی» اشاره کرد. 

دکتر محمد خوانساری در سال 1300 در اصفهان دیده بر جهان گشود. پس از طی دوره ابتدایی در مدرسه ایران؛‌ دوره متوسطه در دبیرستان سعدی اصفهان را به پایان رساند. وی در سال 1319 به اخذ دیپلم دانشسرای مقدماتی نایل شد. از آنجا که رتبه دوم را دارا بود جهت ادامه تحصیل در دانشسرای عالی به تهران آمد. از استادان به نام ایشان در این دوره می توان از مرحوم استاد جلال الدین همائی نام برد که در آن زمان با عنوان دبیری تازه به دانشگاه منتقل شده بودند. در سال 1331 پس از پایان دوره دانشسرای عالی، تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته فلسفه آغاز نمود. از استادان به نام ایشان در این دوران می توان از مرحوم ملک الشعرای بهار، مرحوم عباس اقبال، مرحوم دکتر محمد معین، دکتر علی اکبر سیاسی نام برد و نیز در این دوران منطق و حکمت طبیعی را در محضر مرحوم فاضل تونی آموخت. در آن زمان در رشته فلسفه و علوم تربیتی، روانشناسی و جامعه شناسی نیز تدریس می‌شد.
استاد خوانساری در سال 1323 با احراز فلسفه و علوم تربیتی فارغ التحصیل شد و با استخدام در آموزش و پرورش در دبیرستان عظیمیه شهر ری به تدریس پرداخت. پس از سه سال با عنایت مرحوم دکتر علی اکبر سیاسی، رئیس دانشگاه تهران و رئیس دانشکده ادبیات به عنوان دبیر دانشگاه و تصدی آزمایشگاه روانشناسی، جهت تدریس روانشناسی تربیتی به دانشگاه تهران انتقال یافت. ایشان در حین تدریس در دانشگاه ، تحصیلات خود را در رشته ادبیات فارسی آغاز نمود و در سال 1329 با احراز رتبه اول در آن رشته نیز موفق به کسب مدرک لیسانس شد. وی از سال 1332 تا سال 1339 موفق به گذراندن تمامی درس های دوره دکترای ادبیات فارسی و اخذ ده شهادتنامه شد. وی موضوع رساله خود با عنوان "توصیف کیفیات نفسانی در مثنوی مولانا" را به راهنمایی استاد فروزانفر قرار داد.
از استادان به نام ایشان در این دوره می توان از مرحوم بدیع الزمان فروزانفر، جلال الدین همایی، احمد بهمنیار، میرزا عبدالعظیم خان قریب، ابراهیم پور داوود، صادق کیا، دکتر حسین خطیبی نام برد.
دکتر خوانساری در سال 1337 جهت مطالعه علمی به فرانسه رفت و در سال 1340 به اخذ درجه دکتری در منطق و فلسفه با عالی ترین درجه از دانشگاه سوربن پاریس نائل آمد.
درس اصلی ایشان در این مدت منطق ارسطویی بود که از محضر پروفسور پواریه آموخت و از دیگر استادان وی می توان از ژان وال،‌ ژانکلویچ و برنشویگ نام برد. ایشان موضوع معرفت‌شناسی تکوینی را با حضور در کلاس‌های پروفسور پیاژه نظریه پرداز و روانشناس نامدار سوئیسی آموخت.
دکتر محمد خوانساری از همان سال های اول دبیرستان همزمان با کسب علوم کلاسیک به تحصیل زبان عرب و علوم دینی نیز همت گمارد و در جلسات درس چند تن از علمای طراز اول اصفهان و دارای درجه اجتهاد، اصول عقاید،‌ اخلاق و دیگر علوم مرتبط را آموخت. قسمتی از شرح منظومه حاجی سبزواری و قسمتی از شرح اشارات را هم در محضر استاد مرحوم حاج میرزا ابوالحسن شعرانی تلمذ نمود و بعدها در مقابله و تصحیح کتاب "مصباح الهدایه" استاد همایی با آن بزرگوار همکاری داشت.
ایشان در طی سال های تدریس در دانشگاه، تدریس درس منطق، فلسفه عمومی،‌ صرف و نحو متون فارسی فلسفی و فلسفه اسلامی در دانشکده ادبیات را بر عهده داشتند.
استاد خوانساری در سال 1361 پس از سی و هفت سال تدریس به افتخار بازنشستگی نائل آمد. وی در سال 1370 به عنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی انتخاب شد و از آن زمان تاکنون نیز به عنوان عضو گروه واژه گزینی با این فرهنگستان همکاری داشته اند. در سال 1382 در سومین همایش چهره های ماندگار به عنوان چهره ماندگار در منطق برگزیده شد.
استاد تاکنون مبادرت به انتشار 8 جلد کتاب در باب منطق و نیز 32 مقاله به زبان های فارسی و فرانسه در باب موضوع‌های منطق، فلسفه، انسان شناسی، روانشناسی، ادبیات و عرفان نموده‌اند.
به پاس خدمات بی‌شمار علمی و فرهنگی استاد خوانساری در سال 1384 نشان انجمن آثار و مفاخر به ایشان اعطاء شد، همچنین در همین سال جایزه بهترین کتاب سال در گروه فلسفه، رشته منطق به ترجمه کتاب "ایساغوجی"‌ایشان به وی اعطاء شد.

استاد دکتر محمد خوانساری درگذشت

استاد دکتر محمد خوانساری درگذشت
 
با دریغ و درد بسیار، درگذشت دانشمند پرهیزگار و خدمتگزار شایستهٔ علم و ادب، شادروان دکتر محمد خوانساری، عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی و استاد بازنشستهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران را به اطلاع می‌رساند.
    مرحوم دکتر محمد خوانساری، پس از یک دورهٔ بیماری، روز پنجشنبه، سیزدهم اسفندماه، دار فانی را وداع گفت. وی متولد سال 1300 در شهر اصفهان و دارای مدرک دکتر منطق و فلسفه بود که از تاریخ 2/5/1369 به عضویت پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی درآمد. برخی از آثار وی عبارت‌اند از: صرف و نحو و اصول تجزیه و تركیب، منطق صوری‌، مختارات من الادب الحدیث‌، فرهنگ اصطلاحات منطقی (به‌انضمام واژه‌نامهٔ فرانسه و انگلیسی‌) و ایقاظ ‌النائمین.
    پیکر آن استاد، ساعت 9 صبح روز یکشنبه، 16/12/88 از مسجد دانشگاه تهران به‌سوی بهشت زهرا تشییع خواهد شد و مجلس ترحیم آن مرحوم از ساعت 13 تا 15/14 بعدازظهر روز سه‌شنبه، 18/12/88 در مسجدالرضا برگزار خواهد گردید. به همین مناسبت، دکتر غلامعلی حدّاد عادل، رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی، پیام تسلیتی فرستاده‌اند. متن پیام بدین شرح است:
 
بسمه‌تعالی
استاد ارجمند دکتر محمد خوانساری در پایان یک عمر پرافتخار و مشحون از معنویت و دانش و فرهنگ، شامگاه پنجشنبه، 13/12/88 جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. دکتر خوانساری که از آغاز تأسیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی عضو پیوستهٔ این فرهنگستان و نیز استاد بازنشستهٔ گروه فلسفهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران بود، علاوه بر ده‌ها سال تدریس در دانشگاه تهران و دیگر مؤسسات آموزش عالی کشور و تربیت هزاران دانشجو، صاحب تألیفات عالمانه و ارزشمندی بود که از جملهٔ آن‌ها می‌توان به کتاب گران‌سنگ و ماندگار منطق صوری اشاره کرد.
    فرهنگستان زبان و ادب فارسی درگذشت آن مرد خدمتگزار را به جامعهٔ علمی و ادبی کشور و دوستان و دوستداران آن شادروان و بازماندگان محترمشان تسلیت می‌گوید.
غلامعلی حدّاد عادل
 

بلاغت 3

صورتگري و فسونكاري سخن‌سرايان فارسي در قلمرو استعاره، بسي دلنشين و هوش رباست. آنجا ك صبح آه آتشين ر جگر برمي‌كشد و پگاهان نفس سر به مهر برمي‌كشد و خيمه روحانيان را عنبرين طناب مي‌سازد و جيب دريده صبح از قواره پرنياني نمايان مي‌گردد. به اين ابيات خاقاني بنگريم:

صبح آه آتشين ز جگر بركشيد و گفت
دردا كه كار خراسان بر آب شد

زد نفس سر به مهر صبح مُلـَمَّع نقاب
خيمه روحانيان گشت مُعَنـْبَر طناب

ساحري را گر قواره بهر صبح آيد به كار
من زجيب مه قواره پرنيان آورده‌ام

بر قواره ماه سحري كرد چرخ
تا سر از خواب گردان بر كرد صبح17

در تحليل اين نمونه‌هاي هنري و آهنگي و نيرنگي به محتواي فرهنگي آنها نيز برمي‌خوريم «والصبح اذا تنفس» و اين بعد فرهنگي شعر فارسي است كه حامل دين، فلسفه، حكمت، اخلاق و حماسه و غيره است و در اين مقاله به عنوان نمونه پرتوافشاني آيت قرآني را در شعر فارسي اشاره مي‌كنيم كه هم در آهنگ دروني شعر فارسي و هم در قافيت اشعار پرتوافكن است:

آيت در قافيت : در قافيه اشعار زير از خاقاني تعابير قرآني :

لَماقـَضي، طاها، اَخْرَجَ الْمرعي،‌ وَالنَّجم اذا هَوي، شَمْس الضُّحي، اَلشُّعرا، هُمُ‌السُّفَها، شَرُّالدّواب، حُسْنُ المآب ضمن القاي فرهنگ قرآني در تأمين موسيقي كلامي و پردازش قافيت اشعار اثر مستقيم نهاده است:

ـ زيد چون در خدمت احمد به ترك زن بگفت
نام باقي يافت آنك آيت ملاقضي

ـ پس از الحمد و الرّحمن و الكهف
پس از ياسين و طاسين ميم و طاها

ـ دو شاخ گيسوي او چون چهار بيخ حيات
به هر كجا كه اثر كرد اخرج المرعي

ـ آورده روزنامه دولت در آستين
مُهرش نهاده سوره والنجم اذا هوي

ـ بهر مزدوران كه محروران بدند از ماندگي
قرصه كافور كرد از قرصه شمس الضحي

ـ مرا به منزل الاّ الذين فرود آور
فرو گشاي ز من طمطراق الشُّعَرا18 

ـ اگرچه هر چه عيال مَنند خصم منند
جواب ندهم الاّ انهم هم السفها19

ـ يا رب از اين حبسگاه باز رهانش كه هست
شروان شر الّبلاد خصمان شرُّالدّواب20

ـ گفت دميده است صبح منشين خاقانيا
حضرت خاقان شناس مقصد حُسنُ المآب21

ابيات ياد شده كه مشتي از خروار و اندكي از بسيار است، نشان مي‌دهد كه چگونه شعر فارسي حاصل تلاقي سه بعد آهنگي و فرهنگي و هنر و نيرنگي است.

تشبيه و تمثيل و استعاره در دست شاعران ابزاري بوده است كه بدان وسيله به استدلال شاعران و برهان‌سازي مي‌پرداخته‌اند. عنصري با استفاده از تناسي تشبيه وتمثيل ممدوح به ياقوت كه هم از سنگها هست و هم نيست و بالاتر و گرانبهاتر از آنهاست، نتيجه گرفت كه ممدوحش ازمردم است لكن مرتبتي بالاتر از مردم دارد و گفته است:

تو اي شاه اَر ز جنس مردماني 
بُوَد ياقوت نيز از جنس اَحجار

و مولوي با استفاده از اين ترفند فرموده:

سيمرغ را خليفه مرغان نهاده‌اند
هر چند هم لباس خليفه غـُراب شد

گريزاز توسل به دلايل عادي و طبيعي و حركت به اقامه علتهاي شاعرانه موجب گرديده است كه خاقاني خوان ددان و درندگان را با كاسه سر دشمنان رنگين و الوان سازد تا اميد و نياز ددان برآورد:

خوان ددان را به كاسه سر اعدا
زآتش شمشير تو طعام برآمد22

و يا انوري گرگانِ بيابان را آرزومند سر خونريز اسيران ممدوح شمرده و پاسداري شبان را از گوسفندان واجب دانسته است:

گرگان سر خونريز اسيران تو دارند
واجب شِمُرَد حَزْم شبان پاس غنم را

و فردوسي ممدوح خويش ـ پهلوان نامدار ايران، رستم را ـ چماننده چرمه و چراننده كركس توصيف كرده است:

چماننده چرمه هنگام گرد
چراننده كركس اندر نبرد23

مطالعه و پژوهش در اين ترفندها و انگيزه‌ها و صورتگريها و سحركاريهاي شاعرانه حديثي بس دراز دارد و اين هنرها سخن‌سرايان ايراني را در تاريخ ادب جهان نامدار و جاويد ساخته است.

پي‌نوشتها :

1. رجوع شود به : خطليب دمشقي، مطّول علي التلخيص، به شرح تفتازاني، استانبول، 1330 ق، ص 4 : «والتقطتُ فرائدالفكر مِنْ مطارح الآنظار و بذلتُ الجُهد في مراجعة الفضلاء المُشار اليهم بالبنان و مُمارَسَة الكتب المصنَّفة في فنّ البيان لاسيمّا دلائلُ الأعجاز و أسرار البلاغة و نقد تناهَيْتُ في تصفحهما غاية الوُسع و الطّاقة».

2. محمد بن عمر رادوياني، ترجمان البلاغة، به كوشش احمد آتش، استانبول، 1949م.، ص 2و 3.

3. رشيدالدين وطواط، حدائق السّحر ، به كوشش عباس اقبال، تهران، كتابخانه كاوه، صفحات 15، 82، 32، 9، 42 و 87 (به ترتيب شاعران مذكور).

4. ياقوت حموي، معجم الأدباء ، ج/ 7 ص 91.

5. ابراهيم خاقاني شرواني، ديوان ، به كوشش ضياءالدين سجادي، كتابخانه زوار، ص 30.

6. آهوي كوهي در دشت چگونه دوذا

او ندارد يار بي‌يار چگونه بوذا

ر. ك. دكتر رضازاده شفق، تاريخ ادبيات ايران ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356، ص 41.

7. آب دريا را چو مي نتوان كشيد

پس به قدر تشنگي بايد چشيد (مثنوي مولوي)

8. بحر رَمَل مُثـَمَّن مقصور (يا محذوف)

9. ابراهيم خاقاني شرواني، همان، ص 43.

10. همان، صص 42، 156، 377.

11. سوره قيامت، آيه 29 و 30، بحر رمل مثمن مقصور.

12. در قصيده‌اي با مطلع:
مرا دل پير تعليم است و من طفل زبان دانش
دم تسليم سر عشر و سر زانو دبستانش
(ديوان، ص 209)

از اين حديث پيامبر بهره گرفته است: ايّاكُمْ و خضراء الدمن.

ر.ك. جليل تجليل، اسرار البلاغه ، انتشارات دانشگاه تهران، 1347، ص 36 تا 39.

ر. ك. جليل تجليل، تحليل اشعار اسرار البلاغه ، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامي، 1377، صص 27 و 28.

13. «خسرو و شيرين» نظامي، تصحيح وحيد دستگري، ص 51.

14. شاهنامه فردوسي»، تصحيح ژول مول، سازمان كتابهاي جيبي، ج/3، صص 21 و 218.

15. «آداب تعليم و تعلم در اسلام»، ترجمه سيد منحمد باقر حجتي، ص 337.

16. دانشمندان بلاغت اين تشبيه را در موضوع ملاحظه هيأت سكون در تشبيه در اين بيت «مُتـَنـَبّي» متمثل دانسته‌اند:
يقعي جلوس البدوي المصطلي 
با ربع مجدولة لم تجدل
ر.ك. «مطوّل» تفتازاني، ص 325.

17. تنفس صبح برگرفته از تعابير قرآني است: والصبح اذا تنفس (تكويد، آيه 18) و اين موضوع در تفسير كشاف زمخشري ، اسناد مجازي شناخته شده و بيت زير شاهد آمده است:
حتي اذا الصبح لها تنفسا
و انجاب عنها ليلها و عسعسا
(كشاف جلد 4، ص 711)

18. اشاره دارد به : والشعراءُ يتبعهم الغاوون (الشعراء، آيه 224)

19. اشاره دارد به : الا انهم هم السفهاء و لكن لايعلمون (بقره، آيه 13)

20. اشاره دارد به : ان شرالدوآب عندالله الصم البكم الذين لايعقلون (انفال، آيه 22)

21. اشاره دارد به : ذلك متاع الحيوة الدنيا و الله عنده حسن العآب (آل عمران، آيه 14)

22. جليل تجليل، «جاذبه‌هاي شعري خاقاني و هنرهاي ادبي او» ، مشكوة، نشريه آستان قدس رضوي، شماره 6، 1362، ص 178.

23. عبدالقاهر جرجاني، اسرار البلاغه ، چاپ اسلامبول، ص 357 كه در موضوع علت‌سازي شاعرانه به اين بيت متنبّي تمثل جسته است:
ما به قتل اعاديه ولكن
يتـّقي اخلاف ماترجوا الذئاب
ر.ك. جليل تجليل، تحليل اشعار اسرار البلاغة ، ص 162. 

بلاغت قسمت2

و با استفاده از بحر مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن (بحر مضارع مثمّن اخـّرب مكفوف محذوف) چنين فرموده است:

آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علي آبدار شد

اجزاي خاك حامله بودند ز آسمان
نه ماه گشت حامله زان بيقرار شد

گلنار پر گره شد و جوبار پر زره
صحرا پر از بنفشه و دكه لاله‌زار شد

اشكوفه لب گشاد كه هنگام بوسه گشت
بگشاد سر و دست كه وقت كنار شد

گلزار چرخ چونك گلستان دل بديد
در رو كشيد ابر و زدل شرمسار شد

گلزار چرخ چونگ گلستان دل بديد
در رو كشيد ابر و ز دل شرمسار شد

زنده شدند بار ديگر كشتگان دي
تا منكر قيامت بي‌اعتبار شد...

در ميان وزنهاي عروضي از بحر هزج مسدّس مقصور يا محذوف (مفاعيلن مفاعيلن فعولن) نيز بستر مناسبي براي پذيرفتن پيامهاي بزمي و عاشقانه و وصف مناظر زيباي طبيعت و طرح تمنيات دوستي و غيره است كه نمونه زيباي اين خسرو شيرين نظامي و مثنويهايي است كه به تقليد آن سخن سراي نامي سروده شده است و درغزل و قصيده هم بهره‌گيران از اين آهنگ كم نيستند. حافظ در نمونه زيرين حكايت بلبل را با صبا و نوازش نسيم صبگاهي را از شب‌نشينان و بشارت توبه را از زهد و ريا در اين آهنگ ريخته است:

سحر بلبل حكايت با صبا كرد
كه عشق روي گل با ما چه‌ها كرد

خوشش باد آن نسيم صبحگاهي
كه درد شب نشينان را دوا كرد

بشارت بر به كوي مي فروشان
كه حافظ توبه از زهد و ريا كرد

لكن دردو داغ، هجر و رثا، غمها سوكها اقتضاي آهنگهاي بلند و هجاهاي كشيده دارد و هماهنگي و تقارن اين معاني با هجاهاي بلند موسيقي درون چامه‌ها را به خوبي تأمين مي‌كند و گويي سرنوشت بشريت كه آدمي را به انديشيدن و تأمل وا مي‌دارد اقتضاي آرامش و آهستگي دارد و اين با هجاهاي بلند همراهي مي‌كند. فردوسي اين معاني را در وزن فعولن فعولن فعولن فعل به خوبي تلفيق مي‌كند و به عنوان نمونه مرگ را به ياد مي‌آورد و خرد را به دستگيري مي‌خواند و سرانجام بستر آدميان را خاك تيره مي‌داند:

همه مرگ رائيم برنا و پير
به رفتن خردمان بود دستگير

بد و نيك بر ما همي بگذرد
چنين داند آن كه دارد خرد

سرانجام بستر بود تيره خاك
بپرّد روان سوي يزدان پاك

تلائم و تناسب هجاهاي بلند با نـُدبه و عرض سوكمندي از يكسو و وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن دگر سو آهنگ مناسبي پديد آورده است كه تمام آنها شعر خاقاني را وحدت بخشيده و جلوه‌گر ساخته است. او در قصيده ترنـّم المصاب كه در سوك مرگ فرزند جوان خويش رشيدالدين با كلمه‌هايي كه از هجاهاي بلند برخوردار است بدين سان نوحه سر داده است:

نازنينان منا مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگربگشاييد

بلبل نغمه گر از باب طرب شد به سفر
گوش بر نوحه زاغان به حضر بگشاييد

دانه دانه گهر اشك بباريد چنانك
گره رشته تسبيح ز سر بگشاييد‌...

در دارالكتب و بام دبستان بكنيد
بر نظاره ز در بام مقر بگشاييد
(ديوان ص 16)

و همين شاعردر قصيده ديگر دريغاگويي فرزند خويش را از (بحر رمل مثمّن مخبون) با اختيار واژه‌هايي با هجاهاي بلند آتش در جان آدميان انداخته است:

دلنواز من بيمار شماييد هم
بهر بيمارنوازي به من آريد همه

دور مانديد ز من همچو خزان از نوروز
كه خزان رنگم و نوروز لقاييد همه

چون مرا طوطي جان از قفس كام پريد
نوحه جغد كنيد ار چه هماييد همه

الوداع اي دَمتان همره آخر دم من
بارك الله چه به آيين رفقاييد همه

الوداع اي دلتان سوخته روز فراق
در شب خوف نه در صبح رجاييد همه

اما عناصر انديشگاني و صورتگري شعر فارسي نه چيزي است خـُرد كه بتوان در طي اوراقي به تمامي باز گفت. زباني به پهناي فلك مي‌تواند تا شرح آن باز گويد. ازاين رو كلياتي از آن را در دو عرصه به طور فشرده ياد مي‌كنيم و همراه مثالها و نمونه‌ها خواننده را در جريان اين چشمه سار نشاط بخش و دلنواز قرار مي‌دهيم:

صورتگري بلاغي و هنري نشان دهنده داده‌هايي است كه بخشي از آنها را سازه‌ها و قالبهاي رسمي بلاغي از تشبيه و استعاره و جنس و كنايه و اطناب و ايجاز و حذف و تقدم و تأخر و حصر و قصر و ايهام و يباق و مراعات نظير و دگرگونه‌هاي بديع و بلاغت در منابع و مآخذ بشكوه آن به زبانهاي فارسي و عربي در اختيار مشتاقان قرار داده است و بخش عظيم اين صورتگري آفريده ذهن و انديشه خود شاعر است. در بخش صورتگري شاعران تخيل و الهام را با مهارتهاي ادبي چنان درآميخته‌اند كه حالات عقلاني و استدلالهاي دشوار را درقالب تشبيه و استعاره ريخته و به سادگي از عهده بيان مطلب آمده‌اند:

در ساده‌ترين گونه‌هاي تشبيه كه همان تشابه لفظي و ظاهري كلمه‌هاست يعني جناس برخي تشبيه و جناس را در پديد آوردن شگفتي و نيروي القاي مطلب به كار گرفته‌اند. چنانكه خاقاني نهاد تن‌پرستان و خودنمايان را كه دروني آلوده و بروني آراسته دارند به گلخن و گل خندان مانند كرده و دو چيز ناهماهنگ را در كنار هم نشانده و گفته است:

نهاد تن پرستان را گل خندان و گلخن دان
درون سوخبث و ناپاكي و بيرون زر و مرجانش12

و نظامي، نمك لب شيرين را با شكر درآميخته و توصيفي بدين‌گونه آورده است:

نمك دارد لبش در خنده پيوست
نمك شيرين نباشد وان‌ِ او هست

نمونه‌هاي ياد شده كه نخستين تشبيه همراه جناس و دومي تشبيه مركب است نشان مي‌دهد13 كه چگونه تشبيه كه از كيفيت تركيب مشبه ومشبه به و تلفيق محسوس و معقول گرفته مي‌شود درجمه تخيلي آن بيشتر و تأثيرش افزونتر است.

يكي ديگر از فسونكاريهاي شاعران در حلقه تشبيه آنجاست كه كرسي مشبه و مشبه به را جابه جا كنند و به تشبيه معكوس و قياس وارون بپردازند در اين گونه تشبيه است كه فردوسي در شاهنامه ستاره و خورشيد را در درخشندگي به تيغ و سنان و ظاهر شدن ماه را از فراز كوه به جلوس شاه بر تخت مانند كرده است:

ستاره سنان بود و خورشيد تيغ
زآهن زمين بود و از گرز ميغ

سر از كوه بر زد هم آنگاه ماه
چو بر تخت پيروزه پيروز شاه14

از تشبيهات شگفت و والاي شاعران نمايش هيئت سكون و طرز قرار گرفتن عناصر و اجزاي يك پديده در كنار هم است كه پيداست در اين گونه تشبيه يك چيز به يك چيز مانند نشده بلكه اجزاي مركب باحالت و هيئت مخصوص به وضعيت همانندي تشبيه گرديده و درجه ابداغ و معماري تشبيه در آن هنري‌تر و والاتر است. چنانكه منوچهر بوستاني را به مسجد و فاخته را به موذ‌ّن و شاخ بنفشه را كه سر بر زانو نهاده در حالت سكون نشان داده است:

بوستان چون مسجد و شاخ بنفشه در ركوع
فاخته چون مؤذ‌ّن و آواز او بانگ نماز

وان بنفشه چون عدوي خواجه گيتي نگون
سر به زانو بر نهاده رخ به نيل اندوده باز

و همين تشبيه (هيئت سر به زانو نهادن) كه نمايش هيئت سكون است از تركيب جهات و عناصر و اجزاي مختلف حاصل آمده و با وجه شبهي مركب عرضه شده و از تشبيهات هنري شاعران است. چنانكه خاقاني زانوي ادب بر زمين زدن و در درس تعليم و تربيت استاد به ادب نشستن را آيين ادب دانسته و آن را در قصيده‌اي با اين تشبيهات آراسته است:

مرا دل پير تعلمي است و من طفل زبان دانش
دم تسليم سر عشر و سر زانو دبستانش

سر زانو دبستاني است چون كشتي نوح آن را
كه طوفان جوش درد اوست جودي گردد فاصله امانش

خود آن كس را كه روزي شد دبستان از سر زانو
نه تا كعبش بود جودي و نه تا ساق طوفانش

دبستان از سر زانو است خاص آن شيرمردي را
كه چون سگ در پس زانو نشاند شور مردانش
(ديوان ص 209)

و سير اين تشبيه ابداعي را در شعر فارسي كه سر در آداب تعليم و تعلم دارد و مربيان گفته‌اند:

«بهتر است با اقعاء جلوس كند، دو پاي خويش را فرش ساخته و دو زانو بنشيند».15 مي‌توان در تشبيهات ديگر شاعران بزرگ هم ملاحظه كرد چنانكه خاقاني گويد:

همچو بنفشه بر سر زانو نهاده سر
زانو بنفشه رنگ‌تر از لب هزار بار16

 
 

بلاغت در ادب فارسي

از :دكترتجليل

پژوهش در سير هنرهاي بلاغي و سخنوري كه با شكار معاني و نشاندن آن در ساختارهاي سخن سر و كار دارد، از روزگاري كهن، توجه ارباب نقد و انديشه را برانگيخته و در ايران پيش از اسلام نيز نشانه‌هايي از اين توجه به گفتار پيراسته و نيك وجود داشته است؛ ليكن با طلوع فرهنگ و تمدن اسلامي و در مرحله نخستين، مسلمانان لطايف و دقايق و رازهاي اعجاز قرآني را فرا گرفتند و فراخور احوال خود، به قصد فهم آيات خدا و بيانات پيامبر اسلام(ص) فراهم آمدند و در چوني و چندي معاني و بيان سخن در پيوستند.

اين تلاش و رويكرد به لطايف ادبي وبلاغي قرآن و تفسير آن، مستلزم آشنايي نسبي با تفسير و تمثـّل به آيات بوده است و كساني در اين گونه پژوهشهاي نخستين، پيشقدم بوده‌اند، از آن جمله: ابوعبيده شاگرد خليل بن احمد، در 188 ق.، درباره كلمات كلمات قرآن و جهات بلاغي آيات بينات كتابي نوشت به نام: المجاز في غريب القرآن و فرّاء كتاب معاني القرآن بپرداخت و جاحظ بصري كتاب نظم‌القرآن را به رشته نگارش درآورد و در آن، جهات شگفتي و دلربايي قرآن را در قلمرو واژگاني و معاني و پيوند كلمات و نظام تركيب مورد بحث قرارداد.

ابن مُعتـَز و قـُدامة بن جعفر در جهات بديعي آثاري تدوين كردند و تحقيقات ادبي با تدوين كتاب اسرارالبلاغه، در بيان و دلائل الاعجاز در معاني، به همّت ابوبكر عبدالقاهر جرجاني،‌ اوج و كمالي ديگر يافت. در اين دو كتاب عبدالقاهرجهات معاني و انديشگاني بلاغت را با موشكافيها و طبقه‌بنديها و نمايش قوت و ضعفها مورد بحث قرار داد و با ارائه نمونه‌هايي از شاعران نامي و اسوه‌ها از كلام رباني و سخنان پيامبر اسلام (ص) مباحث سخن سنجي و بلاغت را رونق و شكوهي بسزا بخشيد و در اين زمينه ايرانيان نيز كوشيدند تا با استعداد سرشار خويش جلوه‌اي ديگر به اين علم بخشند و بر شيرينيهاي قند پارسي بيفزايند.

در اين نوشتار بلاغت در ادب فارسي را از دو ديدگاه مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

الف) سير هنرهاي بلاغي و سخنوري در ايران
ب ) چشمه‌سار بلاغت در شعر فارسي

آمادگي و شايستگي فطري ايرانيان در پرتو اعجاز قرآن، موجب گسترش دامنه تحقيقات بلاغي و ادبي گرديد و آثاري بس ارزنده و پايدار تقديم جهان ادب عرضه شد. تأليفات و ترجمه‌هاي گرانبهاي عبدالله بن مقفع (روزبه پسر دادويه) از يكسو موجب شد تا آثار مهمي در ادب و تاريخ و داستانهاي ملي و امثال و حكم ايراني به عربي ترجمه شود و فرهنگ ايراني به شيوايي گسترش يابد، و از دگر سو،‌ آشنايي ايرانيان و مسلمانان با علوم ادبي يوناني و سرياني و مباحث شعري و بلاغي آنها، از جمله ديدگاههاي ارسطو و پيروانش در مسائل خطابي و شعري، استفاده تحقيقات ادبي را تنوع و گسترش بخشيد؛ چنانكه ايرانيان در شاخه‌هاي گوناگون ادب به تحقيق و تأليف پرداختند.

در علم نحو كه در آغاز منحصر به اِعراب و دگرگوني اواخر كلمات بود، تأليفات متعدد، اين دانش را شكوفايي و بسط داد و نويسندگان و دانشمندان ايراني به كار شدند، از جمله: ابوعمرو بن العلا (د 154 ق.) و شاگرد او خليل بن احمد بصري (100ـ170 ق.) و شاگرد او ابوبشر عمرو بن عثمان، مولي بني الحارث، سيبويه فارسي (د 183ق.) به تأليفات و طرح مسايل پرداختند. اين دانشمند اخير، الكتاب را در نحو نوشت كه بعدها شاگردش اَخفش آن را شرح كرد و آسمان ادب به فروغ اين ستارگان آراسته گرديد.

در قرنهاي نخستين اسلامي بود كه نويسندگان به نقد و ارزيابي آثار ادبي پرداخته، اصول و قواعد بلاغت و فن بيان را پايه‌ريزي كردند و اندك اندك علوم بلاغي به سوي كمال سير كرد و تدوين يافت.

در دوره بني عباس تحقيق در دلايل اعجاز قرآن كريم و كشف امتيازهاي ادبي آن پيشرفت شايسته داشت و سخن‌شناسان در قوت و ضعف ادباي مسلمان غور و تتبع كردند. ادامه اين موشكافيها سبب پيدايش سه دانش ارزنده جديد به نامهاي: «معاني» و «بيان» و «بديع» گرديد كه نمونه اين بحثها را در كتاب مجازالقرآن ابوعبيده معمر بن مثني شاگرد خليل بن احمد و در كتاب الغصاحة اثر ابوحاتم سجستاني و كتاب اعجازالقرآن جاحظ و نقد الشعر و نقد النثر ابوالفرج قدامة بن جعفر و كتاب الشعر و الشعراء ابن قتيبه دينوري و كتابهاي الكامل و البلاغة مُبَرّد مي‌توان نام برد. هر يك از اين دانشوران، مباحثي دل‌انگيز به بازار سخنوري عرضه داشتند و راهي به آيندگان گشودند.

سير دانشهاي بلاغي و ادبي در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم به موازات گسترش ديگر دانشها رونق و كمال يافت و شيوه‌هاي بحث در اين مباحث چنين بود كه كلام فصحا را مطرح كرده، در فوايد لغوي و نحوي و دقايق بياني آن سخن مي‌پيوستند و با استشهاد و استناد از آيات قرآن و شعر شاعران و بلغا اصولي را كشف مي‌كردند. گاه استادي اين مطالب را املا مي‌كرد و دانشجويانش انشا و استملا مي‌كردند و از همين رهگذر كتب «اَمالي» پديد آمد، چنانكه كتاب الأمالي ابوعلي قالي معروف است. رونق اين مباحث به حدي بود كه كافي است در اينجا نامي از مشاهير و بزرگان علوم بلاغي كه از ايران برخاستند، برده شود:

  1. ابوبكر محمد بن دُرَيد (د 223ـ321ق.) كتاب الجَمْهَرة را در لغت و المقصورة والأشتقاق را نوشت.
  2. ابوسعيد حسن بن عبدالله سيرافي (د 365ق.) از بزرگان نامي نحو و لغت و فقه و حديث و علوم قرآن و كلام كه سيره حفظ روايات داشت و شاگردش حسن بن احمد فارسي از روش قياس بهره مي‌گرفت.
  3. صاحب كافي اسماعيل بن عَبّاد (د 385ق.) وزيرمشهور ديلميان و نويسنده بزرگ و از سرآمدان علماي لغت و نحو و نويسنده كتاب ‌المحيط.
  4. ابومنصور محمد بن احمد اَزهري هروي (د 370ق.) از بزرگترين دانشمندان ادب روزگار كه كتاب التهذيب را درموضوع لغت نوشت.
  5. اسماعيل بن حَمّاد جوهري فارابي (د حدود 400ق.) صاحب كتاب الصّحاح در لغت.

تأليف كتب لغت و تحقيقات زبانشناختي بدست دانشمندان ايراني، كه خود مقدمه تنوع و تخصص در اين پژوهشها بود، سرانجام تحقيق در علوم بلاغت و آيين فصاحت و سخنوري را موجب گرديد و بدين‌گونه علوم بلاغي در اين روزگار مدارج والايي پيمود. شرح چامه‌ها و قصايد در مجالس درس به گونه «املا» رواج يافت و دقتها و تحقيقات بيشتر را در زمينه بلاغت ممكن ساخت، تا بدانجا كه بدست دانشمندان كتابهاي اختصاصي در اين قلمرو تدوين يافت، از آن جمله است: تحقيقات صاحب بن عَبّاد در خرده‌گيري بر مُتـَنبّي و در نقد آثار اين شاعر، رساله معروفي نوشت و از آن پس شاگرد او ابوالحسن علي بن عبدالعزيز جرجاني كه قاضي ري بود (د 290ـ366ق.)، در ادامه كار صاحب بن عباد، كتاب الوساطة بين المتنبّي و خصومه را تأليف كرد.

پس از اين دانشمندان ايراني بود كه علامه بزرگوار، عبدالقاهر بن عبدالرحمن جرجاني طرح نو آيين بلاغت خود را در كتابهاي خويش به نامهاي اسرارالبلاغة و دلائل الأعجاز پايه‌ريزي كرد و به جهان ادب عرضه داشت و فصل نويني براي محققان بلاغت و نقد ادبي جهان گشود.

سير اين تحولها و پژوهشها دربلاغت ايران و اسلام، از اواسط قرن پنجم تا اواخر قرن هفتم سيري زاينده و افتخارآميز است، چه در اين دوره است كه تأسيس بسي كتابخانه‌ها و مدارس و خانقاهها، به امر و تشويق بزرگان و وزرا و امراي دانش‌پرور، موجب اقبال طلاب علوم به ويژه علوم ادبي وشرعي مي‌گرديد. مدارس بزرگي رونق و شهرت يافتند كه در رأس آن نظاميه خواجه نظام‌الملك بود و در زمينه علم تفسير نيز كه همراه مسائل ادبي مطرح مي‌شد، تفاسيري با محتواي كلامي و حِكـَمي با بستر موضوعات و مسائل ادبي و خطابي، تأليف يافت، از آن جمله: كتاب مفاتيح‌الاسرار و مصابيح الابرار اثر ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستاني (د547ق.) و كتاب التنبيه علي بعض الاسرار المودّعة في بعض سورالقرآن از امام فخرالدين محمد بن عمر رازي (د 606ق.) و تفسير ديگر و مهمتر وي، كتاب مفاتيح الغيب معروف به «تفسير كبير». دنباله اين تفسير را كساني چون ابن الخوئي (د637ق.) و سيوطي (د911ق.) پي گرفته و آن را تكميل كرده‌اند. در اينجا ياد كردِ تفيسر كشاف اثر ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري خوارزمي (د 538ق.) بايسته است، چه در اين تفسير، علاوه بر ذكر شأن نزول آيات و مسائل كلامي معتزله، ويژگيهاي صرفي و نحوي و معاني و بيان آيات قرآني نيز مورد توجه و تفسير قرار گرفته است. اين تفسيرها، علاوه بر تفاسير بسياري است كه به دست دانشمندان صوفيه نگارش يافته است و ذكر آنها در اين مقاله نمي‌گنجد.

دراين عهد تفسيرهايي هم بدست دانشمندان شيعه نگارش يافته كه كتاب التبيان تأليف شيخ الطائفة ابوجعفر محمد بن حسن طوسي (د 460ق.) و تفسير مهم ديگر تفسير ابوالفتوح جمال‌الدين حسين بن علي بن محمد رازي از آن جمله است. تفسير مهم ديگري كه در اينجا بايد ازآن ياد كرد، تفسير مجمع البيان فضل بن حسن بن فضل طبْر‌ِسي معروف به شيخ طبْر‌ِسي (د 548ق.) است كه از تفاسير ياد شده مشهورتر است. باري چنانكه پيش از اين اشارت رفت، تحول عمده را در اين روزگار در علوم بلاغت عبدالقاهر جرجاني، با دو اثر مشهور خود اسرارالبلاغة و دلائل العجاز پديد آورد و طرحهاي نوي ريخت. در اشاره به مقام ارجمند علمي و نقادي او كافي است كه از تمجيد و بزرگداشت امام فخررازي در نهاية الاعجاز ياد كنيم: «امام عبدالقاهر جرجاني قواعد علم معاني و بيان را استخراج و برهانها و حجتهاي آن را مرتب كرد و در كشف حقايق آن كوشش فراوان نمود».

سعدالدين تفتازاني در مقدمه كتاب مطوّل چنين نوشت: «نكته‌هاي بي‌همتاي انديشه را از بستر تحقيقات بزرگان فراچنگ مي‌آوردم و به آثار دانشمندان انگشت نما و شناخته شده دانش معاني و بيان همواره مراجعه مي‌كردم، به ويژه دلائل الأعجاز و اسرار البلاغه كه نهايت كوشش خود را در تتبع و مطالعه آنها صرف كردم».1

ديگر از دانشمندان علوم بلاغي اين عصر، علامه سراج‌الدين ابويعقوب يوسف سكاكي خوارزمي است (د 555ـ626ق.) صاحب مفاتيح‌العلوم. اين كتاب كه در آن از 12 علم از علوم ادبي بحث شده، از مآخذ عمده بلاغت است و شارحان بارها آن را تفسير كرده‌اند.

اثر بزرگ ديگري كه از مآخذ بلاغت و فراهم آمده اين عصراست، اثر بزرگ و نفيس محمد بن عمر رادوياني است: ترجمان البلاغة كه بايد آن را نخستين كتاب مهم در علوم بلاغي و صنايع ادبي به زبان فارسي به حساب آورد، زيرا گرچه پيش از وي، ابويوسف عروضي و ابوالعلاء شوشتري آثاري به زبان فارسي در بلاغت نوشتند، ولي كتاب رادوياني در جامعيت و ترتيب فصول و ابواب و در اشتمال بر تفصيل در اين زمينه، از شهرگي و سودمندي بيشتري برخوردار است. خود او در مقدمه اين كتاب چنين گفته است:

«چنين گويد محمد بن عمر رادوياني كه تصنيفها بسيار ديدم مردانشيان هر روزگاري را اندر شرح بلاغت و بيان حل صناعت و آنچه از وي خيزد و به وي آميزد چون عروض و معرفت القاب و قوافي، همه بتازي ديدم و بفايده وي يك گروه مردم را مخصوص ديدم مگر عروضي كه ابويوسف و ابوالعلاء شوشتري بپارسي كرده‌اند اما اندر دانستن اجناس بلاغت و اقسام صناعت و شناختن سخنان با پيرايه و معاني بلند كتابي نديدم بپارسي كه آزاده را مونس باشد و فرزانه را غمگسار و محدّث بود‌… امروز هر گروهي مدعيان اين نوع‌اند و خويشتن را از اين طبقه شمرند چون دانش را به سنگ كردم بيشتر اندر دعوي غالي ديدم و از معني خالي‌… پس دانستم به يقين كه ازچنين تأليفي بسامان نيز هم نيكو راه نبرند و از دقايق و حقايق نظم و نثر بدرستي و راستي نشان ندهند‌…».2

بنابه تصريح خود رادوياني،‌ ترتيب بابها و فصلهاي اين كتاب طبق محاسن الكلام خواجه امام نصر بن حسن بوده است:

«… و عامه بابهاي اين كتاب را، بر ترتيب فصول محاسن الكلام خواجه امام نصربن الحسن رضي‌الله عنه نهاده است تخريج كردم و از تفسيروي مثال گرفتم».

با مطالعه اين مقدمه آشكار مي‌شود كه انتساب ترجمان البلاغه به فرخي سيستاني نادرست است و نخستين بار، پروفسور احمد آتش مصحح كتاب به اين نكته توجه كرده كه در خور تقدير است.

از مزاياي ترجمان البلاغه رادوياني اشتمال آن است به ايراد شواهد از شاعران و گويندگان ايراني با ذكر نام آنها كه اين خود موجب احياي نام بسياري از شاعران قرن چهارم و اوايل قرن پنجم شده است.

كتاب پرارزش ديگري كه به زبان فارسي در علوم بلاغي تأليف يافته حدائق السحر في دقائق الشعر تأليف اديب بارع خواجه رشيدالدين وطواط (573 د.ق.) است كه از كتاب رادوياني پرآوازه‌تراست. رشيدالدين وطواط سخن‌سنج پرمايه‌اي بوده كه به بنيادهاي بلاغت آشنايي كامل داشته و در كتاب خود درباره بعضي چامه‌سرايان فارسي و شيوه گفتار و سبك چامه سرايي و قوت و ضعف اشعار اظهارنظر كرده، از آن جمله: از اشعار مسعود سعد و كمالي و قطران تبريزي و ازرقي و فرخي سخن گفته و آنها را به محك نقد كشيده است.3 در مقام ادبي و سخن‌سنجي او بزرگاني همچون ياقوت حموي و خاقاني شرواني و بسياري ديگر از بزرگان ادب فارسي و عرب از توانايي و سخنوري او به بزرگي ياد كرده‌اند. به نوشته ياقوت حموي: رشيد در آن واحد يك بيت ازبحري به عربي نظم مي‌كرد و بيتي ديگر به فارسي به بحري جداگانه مي‌سرود و هر دو را با هم املا مي‌كرد.4 خاقاني نيز در قصايد خود از او به بزرگي ياد كرده از جمله در قصيده‌اي به اين مطلع:

مگر به ساحت گيتي نماند بوي وفا
كه هيچ انس نيامد زهيچ انس مرا

كه در پاسخ قصيده رشيدالدين وطواط سروده و نظم و نثرش را پروين و بنات النعش دانسته است:

‌… سزد كه عيد كنم در جهان به عزّ رشيد
كه نظم و نثرش عيد مؤبّد است مرا

اگر به كوه رسيدي روايت سخنش
زهي رشيد جواب آمدي به جاي صدا

زنظم و نثرش پروين و نعش خيزد و او
به هم نمايد پروين و نعش در يك جا

عبارتش همه چون آفتاب و طرفه‌تر آن
كه نعش و پروين در آفتاب شد پيدا5

ب) چشمه‌سار بلاغت در شعر فارسي

آب حيوانش زمنقار بلاغت مي‌چكد
زاغ كلك من بناميزد چه عالي مشرب است «حافظ»