تمثيل و اسلوب معادله‏

تمثيل در لغت به معنای «تشبیه کردن » و «مَثَل آوردن »، و نیز به معنای «نگاشتن پیکر و نمودن صورت چیزی » است و در اصطلاح آن است كه شاعر يا نويسنده به تناسب سخـن خـويش ، حكايـت ، داستـان يا نمونه و مثالي را ذكر مي ‏كند تا از اين طريق ، مفاهيم و نظريات خود را به خواننده يا شنونده منتقل نمايد و آنچه در اين ميان مهم ‏است نتيجه ي تمثيل مي باشد كه مي تواند سرمشقي براي موارد متفاوت باشد . به تعبيري ديگر هرگاه براي تأكيد يا روشن شدن مطلبي ( معمولاً پيچيده ) تشبيه كنيم يا براي اثبات موضوعي نمونه اي بياوريم ، آرايه ي تمثيل را به كار گرفته ايم .  مثال:

  -  «عالم بی‌عمل به چه ماند ؟به زنبور بی‌عسل »؛ (گلستان سعدی)

  -  «شیخ گفت: مثل ادب کردن احمق را، چون آب است در زیر حنظل، هر چند بیشتر خورد تلخ‌تر گردد.» (اسرار التوحید)

  -   من اگر نيكم اگر بد ، تو برو خود را باش          هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت ( حافظ )

حافظ در خطاب به زاهدان و واعظان گويد : خوب و بد بودن من به شما مربوط نيست .شما مراقب اعمال خود باشيد همچنان كه

هركسي هنگام درو آن چه را كه كاشت ، برداشت مي كند .

  -  خون  ، شهيدان را ز آب اولي تر است            اين خطا از صد صواب اولي تر است ( مولوي )
  -   آن یکی خر داشت پالانش نبود                      یافت پالان گرگ خر را درربود (مثنوی مولوی)‏
تمثیل از این که همه چیز برای همه کس یک جا فراهم نمی شود.

  در این جملات گوینده خواسته است با بهره‌گیری از یک عبارت مورد قبول عامه، تأثیر سخنش را دو چندان کند.

نكته : تمثیل ممکن است در قالب یک بیت يا داستان و حكايتي ظاهر شود.بيان حكايت هاي تمثيلي يكي از شيوه هاي استدلال است كه در آن با ارائه ي يك نمونه ي روشن و قابل قبول از موضوعي ، حكمي كلّي را در آن زمينه نتيجه گيري مي نمايند .
مثلاً در درس طوطی وبقال سال اوّل طوطی تمثیل اشخاصی است که قضاوتهای سطحی وقیاس نابجا می کنند.
‏ در كتاب پيش دانشگاهي مبحث حسب حال درس هاي « افسانه ي عاشقي و تسلي خاطر»  هر دو داستاني ‏تمثيلي است كه اوّلي ، شاعر با آوردن داستاني تمثيلي اين نكته را يادآور شده است : « انسان بايد از موهبت ‏عشق بر خوردار باشد ودر داستان تسلي خاطر جامي در پي آن است كه اين نكته ي عرفاني را متذكر شود : ‏‏« خاطر از ياد معشوق پر كرد . »

  واقعیت این است که تمثیل شاخه‌ای از تشبیه است و از همین رهگذر عنوان تشبیه تمثیلی هم در کتابهای بلاغت فراوان دیده می‌شود.

  وجه شباهت تمثیل و تشبیه در آن است که در هر دو، بین دو چیز مقایسه و شباهتی صورت می‌گیرد. در تشبیه این شباهت تخیبلی است؛ مثل شبیه کردن سخنان شیرین به قند؛ مانند: بگشای لب که قند فراوانم آرزوست؛ (مولوی) اما، در تمثیل این مقایسه براساس استدلالی خیالی از جانب گوینده صورت می‌گیرد؛ مثل:

  -  سبک مغزی کز اسباب جهان بر خویش می‌بالد         چو حمالی است کز بار گران بر خویش می‌بالد  (صائب)

  شاعر فخر کردن به مادیّات دنیوی را – که عاریتی بیش نیست – به بار حمالی مثال می‌زند که از آنِ حمال نیست و اگر او بر آن نازد به خطا رفته است.

       تمثیل به عنوان موضوعی ادبی یا اصطلاحی بیانی ، دارای دو معنای عام و خاص است :
الف ) معنای عام . تمثیل در معنای عام ، معادل و مرادف تشبیه است و در معنای تشبیه به کار می رود.. به تعبیر اهل منطق ، میان تمثیل ، در معنای عام ، و تشبیه نسبتِ تساوی بر قرار است ، یعنی «هر تمثیلی تشبیه است » و «هر تشبیهی نیز تمثیل به شمار می آید». بنیادِ این نظریه ، نقش مشابهت در صدور حکم ، در استدلال تمثیلی است بدین معنا که ، به قول خواجه نصیرالدین طوسی : «تمثیل ، حکم است بر چیزی ، مانند آنکه بر شبیه اش کرده باشند به سبب مشابهت »

ب ) معنای خاص . تمثیل در معنای خاص گونه ای تشبیه است و به تعبیر اهل منطق ، نسبت تشبیه و تمثیل ، عموم و خصوص مطلق است ، یعنی «هر تمثیلی تشبیه است » اما «بعضی از گونه های تشبیه ، تمثیل به شمار می آید» . جرجانی در اسرارالبلاغه (ص 84) این معنا را تصریح می کند و تشبیه را عام و تمثیل را نسبت بدان اخص (خاص ) می شمارد و تأکید می ورزد که هر تمثیلی به ناگزیر تشبیه است ، اما هر تشبیهی الزاماً تمثیل نخواهد بود.تمثیل در معنای خاص را شامل تشبیه تمثیل و استعارة تمثیلیه دانسته اند .با آنکه علمای بلاغت جز از تشبیه تمثیل و استعارة تمثیلیه سخن نگفته اند، بی گمان ، تمثیل در آثار قدما معنایی دیگر نیز دارد که می توان آن را گونة سوم تمثیل به شمار آورد و نام «داستان تمثیلی » بر آن نهاد.برخی از متون ادبی مثل کلیله ودمنه * و مرزبان نامه * و بویژه بسیاری از آثار عرفانی قدما آکنده از داستانهای تمثیلی است ؛ چنانکه داستانهای منطق الطیر * یا مقامات الطیور سروده ي شیخ فریدالدین عطارنیشابوری ، نه فقط با عنوان حکایت ، که غالباً با عنوان الحکایة و التّمثیل طرح شده اند. .  بدین ترتیب ، تمثیل در معنای خاص دارای سه معنی است : تشبیه تمثیل ؛ استعارة تمثیلیه و داستان تمثیلی .
1. تشبیه تمثیل ، تشبیهی است که وجه شبه آن از مجموع یا از امور متعدد انتزاع شده است بدین معنا که وجه شبه آن مرکّب و عقلی است .

دو بیت از مسعودسعد  شاهد گویایی است از تشبیه تمثیل :

 «آگاه نیست آدمی از گشتِ روزگار                              شادان همی نشیند و غافل همی رود

 مانَد بر آن که باشد بر کشتیی روان                             پندارد اوست ساکن و ساحل همی رود»

می توان چنین نتیجه گرفت که اولاً، در تشبیه تمثیل ، مشبّهٌ به جنبة مَثَل یا حکایت دارد؛ ثانیاً، مشبّه امری مرکّب و معقول است و مشبّهٌ به ، که برای تقریر و اثبات مشبّه مورد استفاده قرار می گیرد، مرکّب و محسوس است ؛ ثالثاً، ادات تشبیه به تعبیر «به این می ماند» یا «بدان ماند» تأویل می شود، مثل ابیات مسعودسعد و نیز مانند اینکه بگوییم : «خیانت در امانت بدان ماند که ...» و آنگاه حکایتی یا نکته ای حکایتگونه ذکر کنیم.

2. استعارة تمثیلیه (تمثیل )، گونه ای استعارة مصرّحه است که با ذکر مشبّهٌ به (مستعارٌمنه ) و حذف مشبّه (مستعارٌله ) شکل می گیرد، زیرا اگر از منظر تشبیه به استعاره بنگریم و استعاره را مبتنی بر تشبیه بدانیم ،در پی ذکر یکی از دو طرف تشبیه و ارادة طرف دیگر، استعاره پدید می آید و در جریان حذف یکی از طرفین تشبیه و ذکر دیگری ، همواره ادعا آن است که مشبّه (مثلاً چشم ) از جنس مشبّهٌبه (مثلاً نرگس ) و در شمار افرادو مصادیق آن است.
استعارة تمثیلیه با حذف مشبّه در تشبیه تمثیل پدید می آید و از آنجاکه مشبّه در تشبیه تمثیل ، مرکّب (یک جمله ) است ، می توان چنین نتیجه گرفت که استعارة تمثیلیه جمله ای است استعاری و به اصطلاح ، استعارة مرکّب به شمار می آید. بدین معنا که جمله ای است که به علاقة مشابهت در غیر معنای اصلی خود یا در غیر ماوُضِعَ له به کار رفته و وجه شبهِ آن صورتی است ذهنی که از امور متعدد انتزاع شده است . در استعارة تمثیلیه نیز همانند سایرِ استعاره های مصرحه ، مشبّهٌ به (مستعارٌمنه ) ذکر می شود و مشبّه (مستعارٌله ) اراده می گردد.

     گره به باد مزن گرچه بر مراد رود                              که این سخن به مَثَل باد با سلیمان گفت .

3. داستان(حكايت) تمثیلی ، تمثیل در معنای داستان تمثیلی ، معادل الِگوری است و مراد از آن ، بیان داستانی است از زبان انسان یا حیوانات ، که گذشته از معنای ظاهری ، دارای معنایی باطنی و کلّی نیز هست : معنایی که آن سوی واژه های نمادین و رمزآمیز (= سمبلیک ) نهان است .

 داستانهای تمثیلی را بر اساس شخصیتهای داستان به دو قسم تقسیم کرده اند:

الف . داستانهایی که قهرمانان آنها شخصیتهای انسانی هستند. این داستانها، هدفی اخلاقی و دینی دارند و می کوشند تا خواننده و شنونده را متنبه سازند و از خواب غفلت بیدار کنند و بدینسان به اصلاح بپردازند. فرنگیان از اینگونه داستانها به پارابل تعبیر کرده اند و اندرزهایی را که از حضرت عیسی علیه السلام ، در قالب داستانهایی کوتاه یا به صورت مَثَلها، در انجیلهای چهارگانه نقل شده است ، نمونه های برجستة پارابل به شمار آورده اند ، مانند داستان گوسفند گم شده که نماد گمراهان است و تلاش برای یافتن آن ، که بیانی است از کوشش در جهت ارشاد گمراهان. داستانهای مذهبی که با هدف تنبیه غافلان نوشته شده اند در شمار پارابلها یا گونه ای از پارابلها هستند ؛ ب . داستانهایی که غالب شخصیتهای آنها حیوانات اند. از این داستانها به فابل تعبیر می شود و در آنها دو هدف موردنظر است : یکی ، تعلیم اصلی اخلاقی و اگر داستان عرفانی باشد تعلیم اصلی عرفانی ـ اخلاقی ؛ دوم ، نقد سیاسی و اجتماعی مثل داستانهای کلیله ودمنه و مرزبان نامه ، در این داستانها، گاه گوينده ، خود رمزها را کشف می کند و معنای باطنی را آشکار می سازد، چنانکه در برخی از داستانهای کلیله ودمنه این رمزگشایی به دنبال ذکر تعبیر «این مَثَل بدان آوردم » صورت می گیرد. چنین است آنجا که مولوی در پی ذکر سخن پیامبر صلی اللّه علیه وآله وسلّم مبنی بر اینکه «نباید از سرمای بهار تن بپوشید، اما از سردی خزان بباید گریخت » به تأویل «خزان » و «بهار» می پردازد و می گوید: «آن خزان نزد خدا نَفْس و هواست » و می افزاید: «پس به تأویل این بُوَد کانفاس پاک / چون بهارست و حیات برگ و تاک ». در برابر این رمزگشایی و این تأویل از سوی گوینده ، گاه شنونده باید خود به کشف رمزها بپردازد و معانی باطنی را دریابد. چنانکه ــ فی المثل ــ عطار، در منطق الطیر رمزهای داستان تمثیلی «بوتیمار» را نمی گشاید و خواننده ، خود بر اساس قرینه های معنوی درمی یابد که بوتیمار، نماد و رمز «مردم دون همتّی » است که به اندک خرسندند، چنانکه بوتیمار به اندکی چون «لب دریا» دلخوش و خرسند بود و لاجرم راهی به دریای حقیقت نداشت ؛ چه «آنک او را قطره ای آب است اصل / کی تواند یافت از سیمرغ وصل ». یا مانند داستان روباهی که طبلی می بیند که به هنگام وزش باد، آوازی سهمناک از آن به گوش می رسد و می پندارد که گوشتی پرچرب است و تلاش می کند که آن را بدرد ولی پوستی بیش نمی یابد. در این داستان ، روباه نماد کسانی است که فریب ظاهر را می خورند، طبل نماد چیزی یا کسی است که ظاهری فریبنده دارد و تلاش روباه در دریدن طبل ، تعبیری کنایی از تلاشی بیهوده است و نتیجة داستان ، که در ضرب المثل «فلان ، طبل میان تهی است » خلاصه شده ، توصیه به این امر است که بر بنیاد ظاهر حکم نباید کرد.

بنابراين به داستان و حكايت هايي كه شخصيت هاي آن جنبه ي نمادين دارند و براي مطالب اخلاقي و عرفاني به كار مي روند نيز تمثيل مي گويند .

     ارتباط تمثیل با اسلوب معادله محل بحث و مورد اختلاف است. همان گونه كه ذكر شد در کتاب‌های بلاغی قدیم تمثیل را از شاخه استعاره دانسته‌اند و بحث اسلوب معادله مطرح نشده است؛ اما، در متون بلاغی جدید، تمثیل یک صنعت بدیعی مستقل است و از تشبیه و استعاره جداست، در عوض آن را با اسلوب معادله یکی می‌دانند. اسلوب معادله نیز صنعتی تمثیل گونه است که در سبک شاعران هندی رواج پیدا کرد. آنان با الهام از تمثیل، کلام خود را بر اساس بهره‌گیری از مضامین مورد پسند عامه قرار داده و سرشار از بیت‌هایی کردند که در آن حکمت‌های عامیانه درج شده است.

  در تمثیل و اسلوب معادله سخنی که بیشتر جنبه عقلی دارد مطرح می‌شود و برای تأکید بر آن و تقویت بنیه‌ سخن، مثالی همه فهم بر آن می‌آورند، مثل این ابیات مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در آغاز دفتر اول مثنوی معنوی:

           با لب دمساز خود گر جفتمی                             همچو نی من گفتنی‌ها گفتمی

           هر که او از هم زبانی شد جدا                           بی‌نوا شد گرچه دارد صد نوا

           چون که گل رفت و گلستان درگذشت                   نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت

  شاعر می‌گوید من همدل و هم زبان ندارم و در  نتیجه سکوت می‌کنم با اینکه حرفهای بسیار برای گفتن دارم، برای این مطلب مثال گل و بلبل را می‌زند.

  پس در تمثیل و اسلوب معادله، شاعر یا نویسنده الزاماً از یک مثل استفاده نمی‌کند، بلکه مثالی روشن‌تر و قابل فهم‌تر برای سخن خود می‌آورد مانند:

           کبر زشت و از گدایان زشت‌تر             روز برف و سرد، آنگه جامه ‌تر 

                                                                              (مثنوی – دفتر اول بیت 2351)
   
  اسلوب معادله آرايه اي است مركّب از دو مصراع كه بين آن ها هيچ ارتباط دستوري و يا ظاهري نباشد امّا در مفهوم و معنا يكسان هستند . به تعبيري ديگر گاه در شعر ، مصراع دوم در حكم مصداق و نمونه اي براي مصراع اوّل است و مي توان بر خلاف تمثيل جاي دو مصراع را عوض كرد يا ميان آن ها علامت مساوي (= ) گذاشت .

 

مثال : عشق چون آيد برد هوش دل فرزانه را                دزد دانا مي كشد اوّل چراغ خانه را

در اين بيت ، هر مصراع  از يك جمله ي مستقل تشكيل شده است و قابل جابه جايي اند و براي هريك از عناصر معنايي مصراع اوّل مي توان در مصراع دوم معادلي يافت :

عشق = دزد دانا    /   هوش دل فرزانه = چراغ خانه      /   از هوش بردن = كشتن چراغ خانه

 

بنابر اين براي تشخيص اسلوب معادله بايد به نكات زير توجّه نمود :

 

-          در اسلوب معادله اجزاي دو مصراع  از نظر ارتباط معنايي مشابه هم هستند .

-          مي توان جاي دو موضوع ( دو مصراع ) را عوض كرد .به عبارتي هريك را مي توان نمونه و تأكيد ديگري دانست .

-          در اسلوب معادله  مي توان براي هريك از عناصر معنايي مصراع اوّل در مصراع دوم معادل و مشابهي يافت .

-          در اسلوب معادله بين دو مصراع ، پيوند وابسته ساز مثل : كه ، چون ، زيرا و ...  به كار نمي رود .

-          در اسلوب معادله نبايد مصراع اوّل با علامت سؤال (؟) همراه باشد .

-          در اسلوب معادله هريك از دو موضوع ( دو مصراع ) يك جمله ي مستقل اند . 

-          مي توان بين دو مصراع واژه ي « همان طوري كه » به كار برد .                                                  

إرهاصات

·         إرهاصات در زندگي پيامبر اکرم (ص) از منظر تاريخ


 

چکيده
پژوهش حاضر، پس از ارائه تعريفي از واژه « ارهاص» و تفاوت آن با معجزه وکرامت، از باب مقدمه، به برخي از حوادث عجيب و خارق العاده در زندگي برخي از پيامبران پيشين مي پردازد و در ادامه، حوادث خارق العاده و عجيب يا همان ارهاصات را در زندگي پيامبر اکرم (ص) پيش از بعثت حضرت در سه مقطع زمانيِ آستانه تولد، هنگام حمل و تولد و دوران کودکي و نوجواني از منظر تاريخي، مورد مطالعه و پژوهش قرار مي دهد. موضوع اين پژوهش، مطالعه در کم و کيف و صحت و سُقم ارهاصات در زندگي پيامبر اکرم(ص) تا پيش از بعثت حضرت است.
کليدواژه ها: ارهاصات، پيامبران پيشين، پيامبر اکرم (ص) و پيش از بعثت.
مقدمه
معجزات و حوادث خارق العاده در زندگي پيامبران، به ويژه پيامبر اعظم (ص)، از مسائلي است که انديشمندان مسلمان، به ويژه مورخان، متکلمان و مفسران، از گذشته تاکنون، به آن توجه کرده اند. اما تا به حال ـ تا جايي که بررسي شد ـ پژوهش تاريخيِ مستقلي درباره حوادث خارق العاده اي که مربوط به پيش از بعثت پيامبر اکرم (ص) باشد و به آن اصطلاحاً « ارهاصات» مي گويند، صورت نگرفته است. بر اين اساس، اين پژوهش درصدد بررسي تاريخيِ ارهاصات پيامبر اکرم (ص) است که به معناي عام آن، يعني کارهاي شگفت و خارق العاده که از توان انسان خارج است و بر فضيلتي براي صاحب آن دلالت دارد، يکي از گونه هاي معجزه به حساب مي آيد. البته پيش از پرداختن به موضوع اصلي، مناسب است به چند نکته، اشاره شود:

الف) إرهاص در لغت و اصطلاح
 

إرهاص (1) برگرفته از « رَهص» به معناي اصرار، اثبات، آماده ساختن و محکم کردن و تأسيس بنيان است، چنانکه «رِهص» به معناي چينه بُن ديوار يا ساختن رگه زيرين بناست.(2)
اما در اصطلاح متکلّمان، مراد از ارهاص، حوادث خارق العاده (3) و شگفتي (4) است که در آستانه ميلاد انبيا يا پس از آن و پيش از ادعاي نبوت به وقوع مي پيوندد (5) و از نبوتِ آنان در آينده حکايت دارد تا مردم با مشاهده آن امور، آماده شنيدن دعوت انبيا (ع) شوند. (6) اما تناسب، ميان معناي لغوي و اصطلاحي آن، را اين گونه مي توان توجيه کرد که که با ارهاص، قاعده و خانه نبوّت پي ريزي مي شود (7) و دلالت مي کند که در آينده، پيامبري مبعوث خواهد شد (8) و به همين دليل، به امور ياد شده ارهاص مي گويند.

ب) تفاوت ارهاص با معجزه و کرامت
 

اگرچه ارهاص از امور خارق العاده اي است که به اذن الهي صورت مي گيرد، اما با معجزه و کرامت که اينها نيز با اذن الهي صورت مي گيرند، تفاوت دارد، چنانکه کرامت نيز با معجزه تفاوت دارد و با اينکه کرامت امر خارق العاده اي است، اما بر خلاف معجزه، همراه ادعاي نبوت نيست. (9) اما تفاوت معجزه با ارهاص ـ چنانکه گفته شد ـ آن است که ارهاص، وقوع امور خارق العاده اي است که در آستانه يا زمان تولد تا پيش از بعثت هر پيامبري براي فراهم ساختن بستر و زمينه نبوت وي، اتفاق مي افتاد. بنابراين، ارهاص پيش از زمان دعوت و بدون ادعاي نبوت و تحدّي است، (10) هر چند برخي متکّلمان از باب مجاز و علاقه مشابهت يا تغليب، به ارهاص نيز معجزه گفته اند. (11) با مطالعه و بررسي در زندگي انبياي الهي، دانسته مي شود که ارهاصات از اموري است که کم و بيش در زندگي آنان پيش از پيامبري شان اتفاق افتاده است، اما به نظر مي رسد ارهاصات در زندگي پيامبر اکرم (ص) با توجه به آن که آخرين فرستاده خدا بوده و آيينش جهاني و فراگير بوده، بيشتر بوده است.
به هر حال، محقق طوسي براي امکان ارهاص، به وقوع معجزات پيامبر (ص) پيش از نبوت استدلال کرده و سپس علامه حلي به برخي از موارد ارهاص، از قبيل شکست و نابودي اصحاب فيل، شکاف برداشتن ايوان کسري، خشک شدن درياچه ساوه و خاموش شدن آتشکده فارس که نزديک يا هنگام ولادت حضرت روي داده و سايه افکندن ابر بر سر حضرت و حرکت آن با او و سلام کردن سنگ ها بر ايشان پيش از بعثت، اشاره کرده است. (12)
نکته ديگر آن که ارهاصات به منظور ايجاد آمادگي در مردم براي پذيرش دين جديد بوده است، اما اثبات تاريخي اين امر که همه ارهاصات، نمود و بروز خاصي ميان مردم داشته و آنان را براي پذيرش دين پيامبر جديد به گونه اي آماده ساخته، در بسياري از موارد، مشکل است، زيرا چنين انعکاسي در اخبار و گزارش هاي تاريخيِ به جاي مانده، کم تر به چشم مي خورد.

ج) إرهاصات در زندگي انبياي گذشته
 

چنانکه گفته شد، ارهاصات و حوادث خارق العاده از وقايعي است که در زندگي پيامبران به منظور آماده کردن مردم روزگارشان براي پذيرش نبوت آنان اتفاق افتاده است. هرچند در قرآن به واژه ارهاص تصريح نشده است، اما آياتي از قرآن به برخي از وقايع زندگاني پيامبران پرداخته که از ارهاصات آنان دانسته شده يا مي توان آنها را از مصاديق ارهاص به شمار آورد. بنابراين، مناسب است پيش از پرداختن به ارهاصات مربوطِ به پيامبر اعظم (ص) به برخي از ارهاصات مربوط به پيامبران ديگر، به اختصار اشاره شود:

1.حضرت موسي
 

الف) وحي (الهام) به مادر حضرت موسي (ع)
هنگامي که حضرت موسي به دنيا آمد، خداوند به سبب آنکه جان موسي در خطر بود، به مادرش الهام کرد که او را شير دِه و در دريا (رود نيل) بينداز و ترس و اندوه به دل راه مده که ما او را به تو باز مي گردانيم: « و اوحينا الي امّ موسي ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه في اليمّ و لا تخافي و لا تحزني انّا رادّوه اليک و جاعلوه من المرسلين». (قصص:7)
ب) نجات حضرت موسي (ع) از دريا
هنگامي که کارگزاران فرعون، موسي را از آب گرفته و نزد وي آوردند، همسر فرعون متوجه شد که آنان قصد کشتن کودک را دارند، از اين رو به فرعون گفت: او نورِ چشم من و توست؛ او را نکشيد، شايد براي ما سودمند باشد يا او را به فرزندي بگيريم: « وقالت امرات فرعون قرّت عينٍ لي و لک لاتقتلوه عسي ان ينفعنا او نتّخذه ولداً...». (قصص:9)
ج) بازگشت حضرت موسي (ع) به دامان مادر
خداوند مي فرمايد: موسي را به مادرش بازگردانديم تا چشمش بدو روشن شود و غم نخورد و بداند که وعده خداوند درست است: « فرددناه الي امّه کي تقرّ عينها و لا تحزن و لتعلم انّ وعد اللّه حقٌّ...» (قصص:13)
خداوند با چنين فرماني به مادر حضرت موسي، به شيوه عجيب و ناباورانه اي جان حضرت موسي را حفظ کرد، زيرا در عصر حضرت موسي بر اساس آيات قرآن، پسران به دستور فرعون کشته مي شدند و دختران به بردگي گرفته مي شدند، (13) اما خدا که بهترين حافظ و نگهبان آفريده هاي خويش است، حضرت موسي را نه تنها در آن وضع حفظ کرد، بلکه در دامان فرعون نيز او را پرورش داده و بزرگ کرد.

2. حضرت عيسي
 

در قرآن کريم به برخي حوادث هنگام باردار شدن حضرت مريم و وضع حمل وي اشاره شده است که به هيچ رو نمي توان آنها را طبيعي و عادي حساب کرد، بلکه از ارهاصات به حساب آمده است:
الف) باردارشدن حضرت مريم (ع) بدون شوهر
وقتي فرشته الهي از سوي خدا، بشارت فرزند به مريم، دادند مريم (ع) گفت: پروردگارا! چگونه فرزندار شَوَم، در حالي که بشري با من تماس نداشته است؟ فرشته گفت: چنين است، خداوند هر چه بخواهد مي آفريند: « قالت ربّ انّي يکون لي ولدٌ و لم يمسسني بشر قال کذلک اللّه يخلق ما يشاء...». (آل عمران:47) (14)
ب) جاري شدن جوي آب از کنار حضرت مريم (ع)
هنگامي که حضرت مريم (ع) به آب نياز داشت، جوي آبي از کنار آن حضرت جاري شد: «... قد جعل ربّک تحتک سريّا». (15)
ج) بارور شدن نخل خشک
پس از وضع حمل مريمِ طاهره و نياز وي به غذاي مناسب در آن حال، پيدايش خرماي تازه بر نخلي خشک، کاري خارق العاده بود که به فرمان الهي، صورت گرفت، چنانکه خداوند به وي فرمود: اين تنه نخل را به طرف خود تکان ده، رطب تازه اي براي تو فرو مي ريزد: « و هزّي اليک بجذع النّخله تساقط عليک رطبًا جنيّاً». (مريم:25) (16)
د) سخن گفتن حضرت عيسي (ع) در گهواره
واقعه خارق العاده ديگري که هنگام تولد حضرت عيسي (ع) به امر خدا اتفاق افتاد، سخن گفتن وي در گهواره (17) به منظور رفع اتهام از حضرت مريم است. حضرت عيسي (ع) به کساني که حضرت مريم (ع) را متّهم ساخته بودند، فرمود: من بنده خدا هستم. خداوند مرا پيامبري صاحب کتاب قرار داده است: « قالوا کيف نکلّم من کان في المهد صبيّا، قال انّي عبداللّه آتاني الکتاب و جعلني نبيّا». (مريم: 29-30) بنابراين، سخن گفتن وي در گهواره از معجزات آن حضرت به حساب نيامده، بلکه از ارهاصات وي به شمار آمده است. افزون بر اين، گروهي از معتزله که کرامات اوليا را انکار کرده اند، نزول مائده آسماني بر مريم (18) و سخن گفتن فرشتگان با وي (19) را نيز از ارهاصات حضرت عيسي دانسته اند. (20)

3.ارهاصات در زندگي پيامبر اکرم (ص)
 

منابع حديثي و تاريخي شيعه و اهل سنت، حوادث خارق العاده و عجيب بسياري را درباره حضرت محمد (ص) گزارش کرده اند که استقرا و جمع آوري و ارائه فهرست وار آنها و از همه مهم تر، اثبات صحت يا سقم تاريخي آنها، افزون بر آن که امري بس دشوار است، کاري خارج از حوصله و موضوع اين نوشتار است، از اين رو در اين پژوهش به مهم ترين و مشهورترين اين حوادث که بسياري از منابع از آن سخن گفته اند، پرداخته مي شود.
بر اساس يک تقسيم بندي، حوادث خارق العاده و عجيب پيش از بعثت پيامبر (ص) يا همان ارهاصات درباره رسول خدا (ص) را مي توان به سه دسته تقسيم کرد: 1. وقايعي که در آستانه ولادت پيامبر (ص) اتفاق افتاد؛ 2. حوادثي که هنگام ولادت حضرت رخ داد؛ 3. وقايعي که پس از تولد تا پيش از بعثت رسول خدا (ص) روي داد.
3-1. در آستانه ولادت
الف ـ جريان نابوديِ سپاه ابرهه توسط پرندگان
يکي از حوادث و وقايع مشهوري که قرآن به عنوان حادثه اي خارق العاده از آن ياد کرده، جريان حمله سپاه ابرهه اشرم به مکه است که به منظور ويران کردن خانه کعبه صورت گرفت و در نهايت، ابرهه و سپاهش توسط پرندگاني که از سوي خدا مأمور نابودي آن بودند، با سنگريزه هايي کشته شدند.(21) اين واقعه، پيش از ولادت پيامبر (ص) رخ داد، اما به سبب نزديکي زمان آن با ولادت پيامبر اکرم (ص) که بنابر مشهور در همان سال بوده است، (22) به گونه اي تمهيد و آماده ساختن مردم براي پذيرش وجود شخصي بود که در آينده نزديک خاتم پيامبران و رسولان و دينش آخرين و کامل ترين دين شد.
ب ـ هويدا بودن نور پيامبر (ص) در پيشاني پدرانش
وجود اخباري درباره نمايان بودن نوري بر پيشاني جدّ و پدر پيامبر اکرم (ص) از ديگر ارهاصات مربوط به رسول خدا (ص) پيش از ولادت وي است که در منابع تاريخي و سيره، گزارش شده است. چنانکه گزارش شده در جريان حمله ابرهه به مکه و ديدار عبدالمطّلب با ابرهه، عظمت و هيبت نور پيامبر (ص) که بر پيشاني عبدالمطّلب ظاهر بود، ابرهه را گرفت. (23) همچنين گزارش هاي بسياري درباره نمايان بودن نور يا سفيدي بر پيشاني عبدالله پدر پيامبر (ص) پيش از هم بستر شدن با آمنه، مادر حضرت، وجود دارد، (24) که اين نور پس از هم بستر شدن با آمنه، به وي منتقل شد. (25)
3-2. هنگام حمل و ولادت
مورّخان و محدثان شيعه و سني درباره حوادث خارق العاده هنگام حمل و تولد رسول خدا (ص)، گزارش هاي بسياري را نقل کرده اند که در اين ميان، ابن سعد با عنوان « ذکر علامات النبوة في رسول الله (ص) قبل أن يوحي اليه» گزارش هاي فزون تري را در اين باره، آورده است که در ادامه به مهم ترين آنها پرداخته مي شود:
الف ـ زمان حمل
از حوادث عجيب و غير متعارف هنگام بارداري آمنه به پيامبر (ص)، به سهولت گذشتن اين ايام براي وي بود، زيرا زنان در آن روزگار با توجه به نبود يا کمبود امکانات بهداشتي و هواي نامناسب حجاز و به ويژه شهرِ مکه، دوران بارداري را به دشواري سپري مي کردند، اما بر اساس برخي گزارش ها، دوران بارداري آمنه به حضرت محمد (ص)، بسيار آسان بوده است، چنانکه ابن سعد نيز به نقل از زهري نگاشته است که آمنه مي گفت: چون به فرزندِ خود آبستن شدم تا هنگامي که وضع حمل کردم، هيچ گونه سختي و ناراحتي نديدم. (26) همچنين او در مدت ياد شده، از ناراحتي، شکم درد و بادِ شکم و نيز از بيماري هايي که زنان آبستن به آن مبتلا مي شدند، شکايت نکرد (27) و هيچ حملي سبک تر و با برکت تر از آبستن به وي را [ در مقايسه با زنان ديگر] نيافت». (28)
افزون بر اين، ابن سعد به نقل از آمنه در اين باره در گزارش ديگري آورده است:
هنگامي که به رسول خدا (ص) باردار شدم، نفهميدم که به او باردارم و هيچ گونه احساس سنگيني نکردم، چنانکه زنان (ديگر) احساس مي کنند... تا اين که زماني بين خواب و بيداري بودم که کسي (فرشته اي) نزدم آمد و گفت: آيا مي داني باردار شده اي؟ گويا گفتم: نمي دانم. گفت: تو به سرور و پيامبر اين امت، باردار شده اي... من يقين به بارداري خود کردم. آن گاه آن کس تا نزديک وضع حمل، نزد من نيامد و چون آن زمان نزدم آمد، گفت: بگو « او را از شرّ حاسدان، در پناه خداي يگانه بي همتا قرار مي دهم» و من اين ذکر را مي گفتم». (29)
ب ـ هنگام تولد

ادامه نوشته

نقدي بر مناظرات پروين اعتصامي در كتب درسي متوسطه

به نام خداوند لوح و قلم

 

نقدي بر مناظرات پروين اعتصامي در كتب درسي متوسطه

 

ابوالفضل جعفري :

كارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي ، دبير دبيرستان هاي دهاقان

 

چكيده

در اين مختصر برآنيم تا با فضاي فكري و روحي يكي از برگزيده ترين شاعران معاصر ، پروين اعتصامي، كه در حقيقت بين زنان شاعر خوش درخشيده آشنا شويم و افكار و انديشه ها و جايگاه مناظرات او را با نگاهي به آرا و عقايد صاحب نظران و با توجه به عناصر ادبي به نقد بنشينيم.

آنچه در مناظرات اين شاعر معروف معاصر، حائز اهميت است اين است كه وي – جدا از روحيه حماسي كه در اين شيوه ي بيان نهفته است – شاعري كاملاً اخلاقي- تعليمي كه هر قالب شعري را با نگاهي گذرا به وزن ، قافيه ، آرايه ادبي و دستور زبان در جهت ادبيات تعليمي صرف به كار مي گيرد و از اين رو چهره شاخصي در اين نوع ادبيات مي باشد.

 

 

كليد واژگان :

پروين اعتصامي ، نقد ، مناظره ، نماد ، تمثيل ، اخلاق ، سنت

شعـر من آيينه ي كـردار تـوست              نايد از آيينه به جزحرف راست

روشني اندوز كه دل را خوشي است             معرفت آموز كه جان را غذاست

 

برگ برگ ادب و فرهنگ سرزمين پهناور ايران ،آيينه ي انديشه ها، باورها ، هنرمندي ها و عظمت روحي و معنوي و جلوه گاه نمايش آثار منظوم و منثور جاويدان و بالنده ي اديبان توانا و
 انديشه وري چون فردوسي ، نظامي ، مولوي ، سعدي ، حافظ  و... است كه از ديرباز از گذرگاه حوادث و خطرات گذشته و امروزه مشام جان ها را طراوت مي بخشد و روح ها را به افق هاي دور دست به پرواز در مي آورد.

از ميان اين شاعران و اديبان فرزانه و مردمي ، شاعر شيرين سخن معاصر، پروين اعتصامي ، فرزند اعتصام الملك - مترجم معروف و گشاينده ي دريچه ي بوستان ادب جديد به روي ايرانيان –
( زرين كوب،1369: 644) جلوه و جلايي ديگر دارد.

اين شاعر معاصر آشنا به ادبيات سنتي با بن مايه هايي از سبك خراساني ، عراقي و با آموزه هاي اخلاقي ، حكمي ، پند و اندرز ، در تمثيل پردازي (Allegory ) ، مناظره گويي (dialogue) و نمادگرايي symbolism) ) ، گوي سبقت از همگان ربوده؛ انديشه هاي رنگارنگ را در قالب هاي شعري مختلف به ويژه «قطعه» همراه كرده و با بهره گيري از اشعار تعليمي ناصرخسرو و سعدي و ترجمه ي اشعار لافونتن (شميسا، 1381 : 274) و آميزه اي از مهر مادري با نفوذ در جان و دل مخاطبان ادب دوست ، برانگيزاننده ي عواطف و احساسات شده  و با جلوه گري بي شمار ، سزاوار تماشا با صدهزار ديده گشته است.

 

پروين اعتصامي، زني است بيش تر منزوي ، مطيع ، عفيف و صميمي با شعر ساده و مردمي به عنوان يك مصلح اجتماعي و اندرزگوي توانا، مردانه ، از زبان مادران ، درماندگان و درويشان به انتقاد اجتماعي ( شفيعي كدكني ، 1380 : 47 ) و به ندرت سياسي دست زده است ،كم تر مي خنداند و بيش تر مي آموزد.

او تحول و تحرك در عرصه ي ادبيات و اجتماع را ضروري مي داند و در اين راه گفت و گو، تدبير اساسي او ، تمثيل اساس كار او ، مضامين پندآموز هدف او و به كارگيري زبان اشيا و حيوانات تخيل اوست  (براهني ، 1380 : 254 ) و به دليل رشد و نشر كتب و شركت در انجمن هاي ادبي ، زبان شعري او مانند بسياري از معاصرانش، سنجيده و ورزيده گشته است؛ ( شفيعي كدكني ، 1380 : 52 ) هر چند در اين راه، حاضر به درهم ريختن آن چه در حافظه و خاطر او مي گذرد نيست و به برداشتن ديوارهاي مكاني و زماني نمي انديشد. (براهني ، 1380 : 253 )

از آن جايي كه شهرت پروين اعتصامي بيش تر مرهون مناظرات اوست؛ اكنون براي آشنايي با اين شيوه ي اديبانه، ابتدا نيم نگاهي به مناظره داريم و سپس به نقد آن در كتب درسي دوره ي متوسطه
مي پردازيم:

مناظره، شيوه ي مخصوص ايرانيان به ويژه ادبيات شمال و غرب اين سرزمين بوده و در ميان شعراي اسلامي بيش تر اختصاص به سرزمين هاي آذربايجان و عراق دارد (اعتصامي ، ديوان : پ) هرچند كه قبل از اسلام درخت آسوريك ، منظومه ي مفاخره آميز ميان بز ( نماد چوپاني و شباني ) و نخل ( نماد كشاورزي) به خط پهلوي، موجود است . ( رزمجو ، 1382 : 148) اين شيوه بعد از اسلام به دست اسدي توسي، احيا مي شود و چون اسدي شاعري حماسه سراست و مناظره نوعي حماسه در تقابل افراد با يكديگر است، از اين رو اين شيوه ي خاص را به عنوان شگرد شعري خود به كار مي بندد و شهرت خود را در پناه تازگي اين مناظرات به دست مي آورد و قصايد خود را ماندگار و جاودانه مي سازد؛(صفا ، 1366 :407 ) سرانجام پروين اعتصامي بعد از گذشت چند قرن، با ذوق و ابتكار خاص خود در قالب هاي قصيده و قطعه از آن بهره مي برد.

مناظره يا سؤال و جواب، آن است كه ميان دو كس يا دو چيز برسربرتري و فضيلت خود، نزاع و اختلاف لفظي در مي گيرد و هريك با استدلالي، خود را بر ديگري ترجيح مي نهد و سرانجام يكي مغلوب يا مجاب مي شود. ( شميسا ، 1381 :241 )

در تعريف ديگري از مناظره آمده است كه شاعر دو طرف مناظره را بر سر موضوعي به
گفت وگو وا مي دارد كه در نهايت به پيروزي يكي از اين دو، مي انجامد. (داد ، 1382 : 450 )

با دقت در مجموع اين دو تعريف، مشخص مي شود كه اولاً تأكيد بر «نزاع و اختلاف لفظي و استدلال قوي است » و ثانياً بر« مباحثه و گفت و گو» اصرار مي ورزند. اكنون با انديشيدن پيرامون دو قطعه ي پروين اعتصامي « متاع جواني » سال اول و « مست و هشيار» زبان و ادبيات فارسي چهارم دبيرستان، اين حقيقت، مشخص مي شود كه شخصيت هاي متضاد در اين مناظرات در تقابل يك ديگر قرار دارند به عنوان نمونه: در متاع جواني ، جوان نماد خامي، بي تجربگي و نفس، پير را كه نماد پختگي ، تجربه و عقل است، مورد خطاب قرار مي دهد « كه چون است با پيري ات زندگاني ؟» و بعد از آن جوان ،منفعل ، خاموش و بدون استدلال است و پير نيز به بهانه ي گستاخي جوان و تعرض به حريم او ، باراني از نصايح بر سر او مي ريزد و جوان كه فقط شنونده است حق هيچ گونه دفاعي در خود نمي بيند. در اين جا اين شاعر است كه با تسلط و حاكميت مطلق ، پشتيباني خود را همراه شخصيت مثبت داستانش، اعلام مي دارد و حرف در دهان آن پير غالب مي گذارد؛ به عبارت ديگر، در اين راه از سبك «توخموش تا من بگويم» استفاده مي كند با وعظ و آموزش او را متنبه مي سازد . در اين جا جوان، پيروز نمي شود؛ زيرا شاعر نيز با او همراه و هم صدا نيست و اين پايان خوش هميشه نصيب قهرمان داستان با دخالت شاعر مي شود و در اين گفت وگو ها كه غالباً در سكوت شخص اول برگزار مي شود ، شخص اول كم گوي و شخص دوم ،پرگوي است و شخص اول نيز حق هيچ گونه اعتراضي ندارد .

با اندكي تفكر در مناظره ي ميان مست و هشيار مشخص مي شود كه در آن شخص اول اجازه ي استدلال و فرصت كلام يا حضور دوباره مي يابد و در اين جا هم- شخص اول كه هميشه خطاكار است و تمام اشتباهات به گردن اوست- شاعر، خواستار اين حضور مجدد و فرصت دوباره ، براي غلبه بر اوست تا  شخص اول را بيش از حد ضايع و تحقير نمايد و اشتباهاتش براي خواننده، فهرست شود.  

از طرف ديگر، شخص دوم، هميشه با يك نفس عميق ، سكوتي طولاني به دفاع برمي خيزد و حرف سنجيده و درست بر زبان مي آورد ؛ تنها اوست كه استدلال مي كند و با منطق پيروز است ، اگر هم پيروز نشود شاعر براي پيروز گرداندن او پشت نقابش مخفي است.

با اين توضيحات مشخص مي شود كه در متاع جواني، هيچ گونه نزاع و اختلاف لفظي يا استدلال قوي حاكم نيست و حتي در مست و هشيار علاوه بر نداشتن استدلال قوي، تاكيد بر گفت و گوست. با توجه به اين كه پروين، شاعري سنت گرا و ميراث دار ادبيات گذشتگان است، از طريق مناظره كه در حقيقت، پوسته اي است تا بتواند هسته ي اصلي- همان وعظ و نصيحت هاي اخلاقي- را به خورد خوانندگان دهد و به همين خاطر، بعضي از منتقدان اين نوع شعر را مناظره نمي دانند  و بر آنند كه آن را نوعي تمثيل، براي اثبات مدعاي خويش بنامند؛ چون در حقيقت درآن هيچ گونه نزاع ، درگيري و مباحثه، يافت نمي شود در حالي كه اصل و زيربناي مناظره، نزاع و درگيري است كه يا با قانع شدن طرف  ،به صلح و آشتي ختم  مي گردد يا به خشم و عصبانيت مي انجامد و در نهايت نتيجه گيري مي شود.

با دقت در مناظره هاي پروين، اين حقيقت بر ما مكشوف مي شود كه طراحي اين مناظرات بر پندگويي و پندپذيري است ؛ گويا كساني كه در آغاز، معترض و خطاكارند با كمي نصيحت ناگهان از روي شيوايي سخن از خواب غفلت، بيدار مي شوندو سر به راه مي گردند كه اين نيز همان خصلت مادرانه ي پروين را بيان مي كند كه توقع و انتظارشان از فرزندان ميهن، چنين است.

 اكنون با نقد مضامين وعناصر ادبي پيرامون اين دو قطعه مي توان گفت كه : پروين اعتصامي معلم اخلاق و ناصحي مشفق است او همانند راهنماي مجرب با بيان شيوا ، مادرانه، فرزندان و جوانان را نصيحت مي كند تا روح نيكوكاري و تواضع در نهاد آنان نهادينه گردد؛ و با اعتقاد به اين كه جواب پيران، هميشه مسكت است و غيرقابل اعتراض ؛ او در اين راه، كهن ترين اندرز تمام زبان هاي دنيا - از كسي كه از تو داناتر است پند بپذير - را به كار مي بندد ، از اين نظر، پيام اخلاقي والا و ارزشمندي در آن نهفته است .

 از سوي ديگر ديدگاه اجتماعي خود را در شعر مست وهشيار پيرامون جامعه اي كه در آن زندگي مي كند اعلام  مي دارد و امور مملكتي از قاضي و حاكم و داروغه را باديد نقادانه و طنز (Satire ) گونه ي خود در بوته ي نقد  مي گذارد و در انديشه ي بازي با كلمات و رعايت آرايه هاي ادبي نيست و بسيار صريح ، رو راست و رك  سخن مي گويد و نتيجه گيري و آگاه كردن براي  او مهم تر از آرايه هاي ادبي است و در اين راه او با قلم تيز و زبان برنده، آشكارا معايب و مفاسد جامعه و حقايق تلخ اجتماعي را به صورت اغراق آميز نمايش مي دهد تا صفات و مشخصات آنان روشن تر و نمايان تر ،خودنمايي كند و تضاد عميق وضع موجود با انديشه ي يك زندگي عالي و مأمول آشكار گردد. ( آرين پور ، 1367 : 36 )

شايد كم تر شاعر و نويسنده اي در زبان و ادب فارسي مي توان  يافت كه از رابطه ي متقابل پيران و جوانان، تاكيد بر حرمت پيران و غنيمت و فرصت شمردن ايام جواني، سخن به ميان نياورده باشد و فردوسي وار به جوانان پند ندهد كه «جهان را به چشم جواني مبين»  و خود بر عمر گذشته، حسرت نخورد و دريغا جواني سر ندهد و اين بيت كليم كاشاني را زمزمه نكند كه :

 « تعقلم به حيات است، وقت پيري بيش                  كه مفت باخته ام موسم جواني را»

(دهخدا ، 1377 : 7891-5 )

بسامد آرايه ها در حد معمول وآن هم در ، تضاد ، تكرار ، كنايه ، تناسب ،تصدير ، مجاز ، تشبيه، استعاره ، حسن تعليل و ايهام خودنمايي مي كند. تضاد به عنوان اصلي ترين آرايه در مناظره كاملاً محسوس است، به ويژه اين تضادها در تقابل مصراع ها خود را بهتر نشان مي دهند.  از طرف ديگر
آرايه ي تكرار براي تاكيد گاهي در اول و گاهي در وسط مصراع بيش از همه خودنمايي مي كند و علاوه بر فعل «گفت» كه در تمام ابيات تكرار مي شود زماني كه تفكر مذهبي را در تخيل شعري به كار مي برد، تكرار اين كلمات لطيف تر و شنيدني تر مي شود؛ ولي در بقيه ابيات تقريباً با نوعي مسامحه «تناسب» را به كار مي گيرد. در «متاع جواني» هنگامي كه جواني را توصيف مي كند سعي در به كار بردن آرايه ي تشبيه و استعاره براي تخيلي تر و احساسي تر كردن مضمون دارد .

نماد كه زاييده ي ذهن خلاق پروين است و با مطالعه ي آثار گذشتگان به ارث رسيده در ميان اشعار او كاملاً محسوس و دلالت اين نمادها ، نيز به سبب تكرار ، صريح و روشن است (داد ، 1382 : 501) از جمله محتسب نماد انسان هاي رياكار و مست، عاقل صادق كه نمونه هايي از آن را در ديوان حافظ مي توان يافت ( خرمشاهي ، 1368 : 270-1 ) اين شاعر در سرودن اشعار از كلمات ادبي و آركائيك  (باستان گرايي) (Archeism) غافل نيست و از به كاربردن واژه هاي عاميانه، خودداري
مي نمايد. لازم به ذكر است كه او در اين دو مناظره هم از باستان گرايي واژگاني، در كلماتي مانند: چون (چگونه) بگفت،  به( بهتر) سرگراني ، مي بايد ، رو ( برو) ،سراي ، والي ، خمّار ، داروغه ، غرامت و آگه استفاده مي كند و هم از باستان گرايي نحوي مانند: اندر اين، والي را سراي ( فك اضافه )، شويم ( رويم ، فعل خاص)، را  حرف اضافه ، (داروغه را گوييم) و از بهر( حرف اضافه) بهره مي برد.

از نظر دستور زبان فارسي تا حدودي براساس آركائيك زبان ، برخي از نكات دستور تاريخي را در خود، نهفته دارد ولي اشعار پروين براي تدريس درس زبان فارسي، مبحث نكره (ناشناس)، بسيار مناسب است و نمونه ي شعري متنوع دارد. هر دو بيت آغازين مناظره اين شرط را داراست و شايد ريشه در آن دارد كه پروين زني با عصمت و حيا و درخانه ي پدري به خاطر بعضي از حوادث قرار گرفته و بناي صحبت را بر مناظره و گفت و گو گذاشته و در عالم رويا و تخيل سراغ اشيا و اشخاص ناشناس رفته تا خود را از اين انزوا و تنهايي با رفتن بر پله و منبر وعظ برهاند؛ از سوي ديگر پدرش به عنوان مترجمي توانا در كنار او حضور جدي دارد و تمام ترجمه ها  را از زبان ناشناس بيان مي كند و پروين بالطبع، ادامه دهنده ي راه او در شاعري است.

 وزن اين دو مناظره، متفاوت است؛ متاع جواني، آگاهانه در وزن «فعولن فعولن فعولن فعولن» و بحر متقارب كه مخصوص حماسه سرايي است آمده و با توجه به اين كه ژرف ساخت مناظره حماسي است پروين براي حفظ روحيه ي حماسي و پهلواني در شكست دادن حريف، آن را به كار مي گيرد تا شخص اول داستان را درمانده نمايد و به قهرماني شخص دوم بينجامد. وزن مست و هشيار نيز بر بحر رمل و وزن « فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» سروده شده ،اين وزن كه بيشتر مختص مضامين عارفانه و پندآموز است بسيار به جا و شايسته آن هم برچنين مضامين حكمي و پراز پند و اندرز به كار رفته است.

قالب هر دو شعر قطعه است ، روح ديوان پروين در گرو قطعات اوست با مضاميني چون اخلاقيات، پند و اندرز كه سخت در بند دوگانگي خير و شر ، قوي و ضعيف ،غني و فقير و پادشاه و گدا مانده ( براهني ، 1380 :252 ) هر چند پروين هم از نظر شكل شعر، قدم هايي در راه تجدد براي ايجاد نوعي تركيب بند و به منظور استفاده از قالب هاي غيرمعمول برداشته است.(شفيعي كدكني،1380 :107 )

ايرادي كه استاد نفيسي به اشعار پروين اعتصامي مي گيرد اين است كه: چرا وي با وجود داشتن ابيات پرمغز و زيبا ، دوباره، كار را به اطناب مي كشاند و سعي مي كند كه با خواسته هاي خود همگان را همراه سازد و نتيجه ي اخلاقي را كه مخاطب كاملاً از اين اشعار، استنباط كرده، مكرر نمايد؟(نفيسي ،1362 :86) پس درازه گويي يكي از بزرگ ترين عيوب شعري پروين است و شايد سنتي ومقيّد بودن به آثار گذشتگان و هم چنين وزن، قافيه و رديف او را وادار به ساختن مترادفات شعري مي كند و از اين رو حفظ تعادل اين محدوديت هاي شعري ، به اشعار او از نظر ظاهري لطمه مي زند.

اكنون به بررسي اجمالي يكايك ابيات دو قطعه ي كتب دوره متوسطه مي پردازيم

متاع جواني : تشبيه               قالب : قطعه                شيوه ي بيان : مناظره

1) جواني چنين گفت روزي به پيري                     كه چون است با پيري ات زندگاني

جوان : نماد انسان هاي بي تجربه ناپخته، نفس         پير : نماد انسان هاي با تجربه پخته، عقل

تضاد: جواني و پيري                  تكرار:  پيري 

ي نكره : جواني ، روزي و پيري            تقديم مسند و فعل برنهاد در مصراع دوم

ات: مضاف اليه زندگاني                          مصراع دوم: مفعول فعل گفت

2) بگفت اندرين نامه حرفي است مبهم                كه معني ش جز وقت پيري نداني

نامه : كتاب زندگاني، استعاره مصرحه : به علاقه ي مشابهت وجه شبه : سر به مهر بودن

سخن مبهم : كلامي كه معني آن اصلاً قابل دريافت نباشد/ معني : مضمون ، مقصود باطن ، مقابل صورت و ظاهر

«جز»و«نداني» دو صورت منفي كه در اين بيت مثبت معني مي شود.

اندر : صورت تاريخي در، حرف اضافه                 تأخير مسند در واژه ي مبهم

بگفت : صورت ديگري از فعل ماضي ساده براي تأكيد بيش تر است.

3) تو به كز توانايي خويش گويي                       چه مي پرسي از دوره ي ناتواني ؟

توانايي : اسم مشتق،  قدرت – توانستن       دوره ي ناتواني : پيري       تضاد : بين توانايي ، ناتواني

خويش : ضمير مشترك ، خود                    مصراع دوم : استفهام انكاري

به : بهتر        حذف به قرينه ي معنوي          تقديم مفعول و فعل در مصراع دوم

مصراع دوم  : تكرار مضمون مصراع اول          معادل هر سخن جايي و هر نكته مكاني دارد.

4)جواني نكودار كاين مرغ زيبا               نماند در اين خانه ي استخواني

نكودار : به خوبي و دقت نگه داري و مراقبت كن ، معزز و محترم دار  

خانه ي استخواني : استعاره از جسم مادي و بدن .             مرغ : پرنده به جز مرغ خانگي

تشبيه جواني به مرغ  وجه شبه: پريدن و بلند پروازي        اكثر اديبان روح را از جهت پريدن و اوج گرفتن به مرغ تشبيه كرده اند و در اين جا جواني نيز مانند روح مي پرد و از قفس تن رهايي مي يابد و به اين خاطر در مصراع دوم سخن از خانه ي استخواني (جسم) به ميان آمده است .   

تقديم فعل : مصراع دوم                         پيام : غنيمت شمردن جواني

5) متاعي كه من رايگان دادم از كف                   تو گر مي تواني مده رايگاني

متاع : كالا ، سود ، منفعت و هر آن چه حوائج را سودمند باشد.

قوله تعالي « ابتغاء حليه اومتاع »( قرآن: 13 /17 ) المراد بالحليه : الذهب (طلا) و الفضه ( نقره) و بالمتاع : الحديد(آهن)، الصفر (روي )، النحاس ( مس) و الرصاص ( قلع)       ( دهخدا ، 1377 : 20126-13 )

رايگان : صفت نسبي ، راهگان ، چيزي كه در راه يابند ، مفت – مجّاني

رايگان از دست دادن: كنايه، بدون جهت و در اثر غفلت از اختيار خارج شدن

متاع : استعاره از جواني     فعل در بيش تر مصراع هاي اول مثبت و در مصراع دوم، منفي يا شبه منفي است . دادم مثبت؛  مده منفي، جواني مثبت و پيري منفي است .

گر مي تواني : به تعريض، در حالي كه نمي تواني             تكرار : رايگان

پيام : جواني غيرقابل جبران است يا عمر را ارزان مفروش

6) هر آن سرگراني كه من كردم اول                   جهان كرد از آن بيش تر سرگراني

سرگراني : اسم مشتق مركب  ، خشم گرفتن ، تكبر ، نازكردن، كنايه از بي اعتنايي

مصراع دوم : تشخيص (استعاره مكنيه)                  تكرار : سرگراني ( تصدير)

تقديم مفعول بر نهاد             اول : قيد

7) از آن برد گنج مرا، دزد گيتي              كه در خواب بودم گه پاسباني

گنج : زر و گوهري كه در زيرزمين دفن مي كنند، استعاره از جواني ، به علاقه ي دفن شدن

گيتي : جهان ، كره ي زمين ، كره ي خاكي       پاسباني : اسم مشتق ، نگهباني

حسن تعليل: مصراع دوم     دزد گيتي : استعاره     در خواب بودن : كنايه از غفلت و ناآگاهي

تقديم فعل و مفعول بر نهاد         پيام : رهايي غفلت و بي خبري

مست و هشيار: تضاد              قالب :قطعه          شيوه بيان : مناظره

قطعه ي مست و هشيار كه در طي آن به شيوه ي آن چه نزد علماي بلاغت « اسلوب حكيم» نام دارد ، سؤال و جوابي رندانه و پرنكته ، بين مست و محتسب را بهانه ي نقد و طرح پاره اي مسائل دقيق اخلاقي و فلسفي مي سازد و با قراين و شواهدي يادآور قصه اي مشابه در دفتر دوم مثنوي است و بي شك همين قصه مثنوي بايد منشأ الهام پروين باشد و مع هذا مضمون گفت و شنود در كلام پروين لطف خاصي به حاضر جوابي مست مي دهد كه در كلام مولانا مطرح نيست، هم چنين باوجود اين كه پروين از زبان مست تفاوت اهل طريقت را با اهل شريعت به ايهام بيان مي كند و قاضي را مانند ديگران اهل هرگونه گناه و بدكاري توصيف مي كند ، نقد اجتماعي او را عمق و تأثير خاص مي بخشد .( زرين كوب ، 1379 : 367 )

در هر يك از ابيات اين شعر جداگانه طنز زيبا و رندانه اي نهفته است .

1) محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت        مست گفت : «اي دوست اين پيراهن است ، افسار نيست»

محتسب : نهي كننده از چيزهايي كه در شرع ممنوع است ، مأمور اجراي احكام، نماد افراد رياكار و منافق

مست : شراب خواره اي كه شراب در وي اثر كرده باشد ، مخمور ، مقابل هشيار

در اصطلاح تصوف : عاشق مستغرق در معشوق/  گريبان : مركب از گري: گردن و عنق + بان،  محافظ گردن ، يقه

تضاد : محتسب و مست كنايه : گريبان گرفتن /مراعات نظير : گريبان ، پيراهن ، افسار/ تكرار : مست

محتسب پروين به پيروي از محتسب حافظ از شخصيت هاي منفي و دوست نداشتني است، زيرا اهل ريا و نفاق است .( خرمشاهي ، 1368 : 270 )

براي آخرين جمله ي « افسار نيست» اگر بخواهيم اصطلاحي يا معني خاصي براي آن در نظر بگيريم تقريبا معادل لاابالي گر يا اوباش پيدا نكرده اي !

2) گفت :« مستي زان سبب افتان و خيزان مي روي »       گفت : « جرم راه رفتن نيست ، ره هموار نيست»

افتان و خيزان : تركيب عطفي ( مشتق – مركب) در حال افتادن و خاستن ، راه رفتن مست از پا درآمده ،

جرم : گناه و خطا ، در مجموعه قوانين جزائي و قانون اساسي : جرم عملي است مثبت يا منفي كه قانون، آن را منع كرده است و هيچ جرمي، بدون قانون وجود پيدا نمي كند .

جرم رفتن : گناه و تقصير سرزدن        هموار : مستوي ، هم سطح ، يك دست

جمله ي سوم « زان سبب افتان و خيزان مي روي » تكرار جمله ي دوم « مستي» است.

تكرار : گفت ، نيست                 جناس : راه و ره             مراعات نظير: راه ، ره ، هموار و مستي ، جرم ترتيب عادي جمله نيز رعايت شده است .

هموار نبودن ره : كنايه از پستي و بلندي داشتن جامعه ، بي عدالتي در جامعه

معني مصراع دوم : راه رفتن من اشكالي ندارد ،گناه و تقصيري از من سر نزده، در حالي كه در جامعه
بي عدالتي و فساد است.                       پيام : بي عدالتي و وضع نابه سامان حكومت

3) گفت : «مي بايد تو را تا خانه  قاضي برم»         گفت :« رو صبح آي ، قاضي نيمه شب بيدار نيست»

مي بايد : لازم است         قاضي : داور ، حكم كننده ، فقيهي كه مرافعات ، موافق قوانين كلي شرع فيصله دهد.

خانه ي قاضي : دادگاه            نيمه شب: مشتق مركب ،   دل شب ، نصف شب

واج آرايي : الف                        تكرار : گفت ، قاضي               تضاد : صبح و نيمه شب

جمله ي پاياني  « قاضي نيمه شب بيدار نيست » تكرار «رو صبح آي» است ولي براي تاكيد و نتيجه گيري اخلاقي زيباست.

4) گفت:« نزديك است والي را سراي، آن جا شويم»        گفت: «والي از كجا در خانه ي خمّار نيست»

والي : حاكم ايالت ، استاندار          شويم : رويم ، هنوز در خراسان امروي متداول است.

خمّار : مي فروش ، باده فروش                خانه ي خمّار : ميخانه – ميكده

تقديم مسند و فعل برنهاد در مصراع اول             شويم : فعل خاص است و ربطي نيست

والي را سرا : سراي والي ، «را» فك اضافه است            جمله ي آخري : استفهام انكاري

تكرار : گفت ، والي                   مراعات نظير : سرا، خانه           پيام : رياكاري حاكمان

5) گفت : «تا داروغه را گوييم در مسجد بخواب»             گفت : «مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست»

داروغه : به فتح يا كسر (غ) ( تركي – مغولي) رئيس شب گردان ، سرپاسبانان

مسجد : جايي كه در آن سجده كننده ، مزگت، در اصطلاح عارفان : مظهر تجلي جمال ، آستانه ي پير و مرشد ، دل عارف كامل و مؤمن           خوابگاه : اسم مشتق ، جاي استراحت       

بدكار : صفت مركب ، بدكردار ، گنه كار ، آن كه مرتكب كارهاي بدشود

تا: حرف ربط، تا زماني كه                     داروغه را : به داروغه، « را» حرف اضافه متمم ساز

تكرار : گفت ، مسجد    مراعات نظير : خواب و خوابگاه يا اشتقاق     پيام : مقيد نبودن به مسائل شرعي

6) گفت : «ديناري بده پنهان و خود را وارهان»     گفت : «كار شرع ، كار درهم و دينار نيست»

دينار : ده درهم : مقياسي براي پول ، پول نقد – پول طلا          درهم : واحد پول ، پول نقره

وارهان : خلاص كن ، نجات ده          شرع : دين ، مذهب راست و آشكار ،  مقابل عرف

تكرار : گفت ، دينار ، كار            تناسب : درهم و دينار          درهم و دينار : مجاز از پول نقد، رشوه

پيام : رشوه خواري حاكمان

7) گفت: «از بهر غرامت ، جامه ات بيرون كنم»    گفت : «پوسيده است ، جز نقشي زپود و تار نيست»

از بهر :براي ، به خاطر                 غرامت : تاوان ، آن چه ادايش لازم است

جامه : پارچه ي بافته ي نادوخته را گويند در پهلوي جامَك و يا مك باشد در اين جا قباي پوشيدني است يا لباس و بالاپوش            بيرون كردن : درآوردن         پوسيده : از كهنگي قريب ريختن

تار و پود : مشتق - مركب ، تارهاي طول و عرض جامه          نقش : تصوير ، صورت و شكل ، طرح

از بهر : حرف اضافه                    مراعات نظير : جامه ، بيرون كردن ، پوسيده ، نقش ، پودو تار

جامه بيرون كشيدن : كنايه از دارو ندار كسي را گرفتن         پوسيده است : كنايه بي ارزش بودن    

جز و نيست : دو صورت منفي كه مثبت معني شود.      طرحي و ظاهري از لباس به همراه دارد.

8) گفت: « اگه نيستي كز سر در افتادت كلاه»       گفت: « در سرعقل بايد، بي كلاهي عارنيست»

اگه : آگاه         كلاه از سردر افتادن        ايهام: 1- معني ظاهري 2- بي خودشدن از شدت مستي به هم خوردن تعادل            3- بي آبرو شدن             عقل در سرداشتن  : كنايه ،عاقل ، خردمند و به هوش بودن

عار : عيب ، نقص       بايد : لازم است .        مراعات نظير : سر ، كلاه ، عقل         

  از سردر افتادن كلاه : بي كلاهي ، تكرار مضمون قبلي

مست در عين مستي خود را عاقل مي داند      مست:  نماد عاقل واقعي ، بي توجه به ظواهر دنيا  

ت: ضميرپيوسته مي توان مضاف اليه كلاه (نهاد) و هم مضاف اليه متمم « از سر» گرفت و ظاهراً براي متمم متناسب با معني بهتر قابل توجيه است.

9) گفت:« مي بسيار خوردي ، زان چنين بي خود شدي»    گفت: «اي بيهوده گو، حرف كم و بسيار نيست»

مي ! شراب انگوري و مطلق شراب          بي خود شدن : مدهوش شدن ، از هوش رفتن ، مست شدن

بيهوده گو : صفت به جاي اسم، صفت فاعلي مركب مرخم ، بي + هوده (حق)+ گو = ناحق گو – هذيان گو  و مناداست                  كم و بسيار : متضاد، هر اندازه و مبهم است.                  

تلميح : يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيها اثمٌ كبير و منافعٌ للناس و اثمها اكبر من نفعهما (قرآن : 2/219 )

معني مصراع دوم : اي هذيان گو ، نوشيدن شراب در اسلام ،به هر اندازه، حرام است.

پيام: نا آگاهي محتسب از احكام شرعي    

10)گفت: «بايد حد زند هشيار مردم ، مست را»                 گفت:«هشياري بيار ، اين جاكسي هشيار است»

حد : مجازات شرعي ( بدني) ، حق الله است و قصاص ، حق الناس./  هشيار: خداوند هوش، به هوش آمده از مستي

 هشياري بيار : به تعريض هشياري يافت نمي شود.             مراعات نظير : مست ، زدن ، حد

هشيار مردم : تركيب وصفي مقلوب، مردم هشيار          تضاد: هشيار و مست        تكرار : گفت ، هشيار

تكرار مضمون اين جا كسي هشيار نيست با جمله ي قبلي « هشياري بيار»

     با اين همه اوصاف مي توان نتيجه گرفت كه پروين با تكيه بر ميراث ادبي كهن و شايسته ي ايران زمين در قالب هاي مختلف و با استفاده از شيوه ي گفت و گو در جاي جاي اشعارش حضور جدي دارد و از راه نصيحت، اميدوار به مدينه فاضله اي است كه همگان انتظارش را مي كشند.

پايان

آموزگار خلق شديم اما                  نشناختيم خود الف و با را

 



منابع و مآخذ

1-    قرآن كريم

2-    آرين پور ، يحيي، 1367 ، از صبا تا نيما ، تهران ، زوار ، چاپ چهارم

3-    اعتصامي ، پروين ، 1381، ( خط عبدالملكي تويسركاني) ، تهران ، ميلاد ، چاپ دوم

4-    براهني ، رضا ، 1380 ،طلا در مس ، تهران ، زرياب ، چاپ اول

5-    خرمشاهي ، بهاء الدين، 1368، حافظ نامه ، تهران ، علمي ، فرهنگي و سروش ، چاپ سوم

6-    داد ،سيما، 1382 ، فرهنگ اصطلاحات ادبي ، تهران ، مرواريد ، چاپ اول

7-    دهخدا ، علي اكبر ، 1377، لغت نامه، تهران ، دانشگاه تهران ، چاپ دوم (جديد)

8-    رامپوري ، غياث الدين محمد ، 1363، غياث اللغات (تصحيح منصور ثروت) ، تهران ، اميركبير، چاپ اول

9-    رزمجو ، حسين ، 1382، انواع ادبي ، مشهد ، دانشگاه فردوسي ، چاپ اول

10-زرين كوب ، عبدالحسين ، 1379 ، با كاروان حله ، تهران ، علمي ، چاپ دوازدهم

11-       "            "        ،1369 ، نقد ادبي ، تهران ، اميركبير، چاپ چهارم

12- سنگري ، محمدرضا و ديگران ، 1389، زبان و ادبيات فارسي ، تهران : چاپ و نشر كتب درسي

13-شفيعي كدكني ، محمدرضا، 1380   ، ادوار شعر فارسي ، تهران ، سخن ، چاپ اول

14-شميسا ، سيروس ، 1381 ، انواع ادبي ، تهران ، فردوس ، چاپ نهم  

15-صفا ، ذبيح ا... ، 1366  ، تاريخ ادبيات در ايران ، تهران ، فردوس ، چاپ سوم  

16-معين ، محمد، 1360 ، فرهنگ معين ، تهران ، اميركبير ، چاپ چهارم  

17-نميمي ، حسين ، 1362 ، جاودانه پروين اعتصامي ، تهران ، فرزان

18-نوريان ، مهدي و ديگران ، 1389 ، ادبيات فارسي 1 ، تهران ، چاپ و نشر كتب درسي

19-حق جو ، سياوش  نگاهی تازه به مناظره و پروین ، شماره ی نوشته: ۱۹/ ۱۲ ،   بر گرفته شده از سايت

http://aryaadib.blogfa.com

 

مقام معلم

به راستی آیا کلامی هست که تاب ثنای ایثار شما

آسمانیان رابیاورد؟ کدامین روز ، روز تو نیست وکدامین

 لحظه است که از شمیم تو سکرآور یا عطر آگین نباشد...

به راستی آیا قلمی را می شناسید که با کلک خیال ،

شکوه ایثار خاموش معلم را که در بستر رویش های مکرر

 آدمی و درگسترده ی تاریخ مکتوب بشریت هماره چون

نگینی زرین درخشیده است به تصویر آورد؟

کدام خامه را طاقت تصویر خورشید است ؟...


 

معلم كيمياي جسم و جان است


مــعلم رهنماي گمرهان است


شـده حك بر فراز قله ي عشق


معلم وارث پيغــــمبران است

همكاران عزيزروزتان مبارك

درگذشت استاد طاهر

عروج روح بلند اديب وفرهيخته جامع العلوم استاد

 غلامرضا طاهر را به جامعه فرهيختگان تسليت

مي گوييم.

مجمع عمومي

آخرين مجمع عمومي گروه ادبيات فارسي

در سال تحصيلي جاري

سوم ارديبهشت ماه ساعت ۱۴

 مركز تحقيقات معلمان

موضوع اصلي بحث: مكتب وقوع و واسوخت